جوجه دانشجو

نمی کنم فراموش ، خاطره هامو هیچ وقت ، یادم نمیره هرگز ، روزای رفته ی سخت ، روزایی که آرزوم ، مردن و مرگ من بود ، فرار روح از زمین ، از جسم و از بدن بود ، از فکر من نمیره ، اون شبایی که تا صبح ، به یاد تو سحر شد ، سنگینیه نگاها ، خمیده کرد قامتم ، شکسته از کمر شد ، کورسوی نور امید ، هنوز برام روشنه ، با اینکه تیرت هنوز ، فرو تو قلب منه !

میخواین یه مسیری رو برای رسیدن به موفقیت طی کنین . همه ی جوانب و ملاحظات هم در نظر می گیرین و از تجربیات بقیه استفاده می کنین . همه چی درست پیش میره اما آخر راه می بینین که به هدفتون نرسیدین . به نظرم دلیلش اینه که توی مسیرتون به آدمایی برخورد کردین که راهتونو کج کردن . حالا چه از عمد چه از سهو . حالا یا باید برگردین و از اول شروع کنین یا بگردین و اونجایی که از مسیر اصلی خارج شدینو پیدا کنین . البته خیلی مواقع این راه ، بازگشتی نداره .

خب قسمت قبل خاطراتمون تا اونجا پیش رفت که بنده کنکور دادم و منتظر نشسته بودم واسه اعلام نتایج . هیچ یادم نمیاد که تابستون اون سالو چطوری گذروندم ولی به یقین فرقی با تابستونای دیگه ام نداشت . به هرحال نتایج اومد یه رتبه ی چهارده هزاری شدیم و از اینکه نسبت به خیلی از بچه های پرمدعا رتبه ی بهتری بدست آورده بودم به خودم می بالیدم و من چقدر می خوشحالیدم . اما با این رتبه هم دهن شیرین نمی شد . نتایج دانشگاه آزادم اومد و باز هم فرای حد تصورم ظاهر شده بودم . اواخر شهریور وقت تصمیم گیری بود و من دودل بودم که با این رتبه و تراز خوب دانشگاه آزاد برم یا بذارم واسه سال بعد . شبی از شب ها در خواب ناز بودم که :

-: حامد … حامد … خوابی یا بیدار ؟ عمو یادگار -: کدوم خریه این وقت شب شعر می خونه ؟ -: خر چیه عزیز من ، جد بزرگوارتم . -: خب هرکی هستی باش . چیه اومدی منو از خواب بیدار کردی ؟ -: اومدم راهو بهت نشون بدم . -: میخوام نشون ندی . مگه تو پیغمبری ؟ -: کفر نگو بچه -: چی؟ -: میگم کفر نگو بچه -: آهان ، فکر  کردم یه چیز دیگه گفتی -: من که مثل تو بی ادب نیستم که -: خیلی خب حالا . حرفتو بزن برو -: آره ، خواستم بشت بگم که درس و کنکورتو نذار واسه سال بعد . همین دانشگاه رو برو . -: حالا یه سال زیاد توفیری نداره . ایشالا سال دیگه یه دانشگاه بهتر . -: گوش کن . همینو برو یه اتفاق خوب واسه ات می افته . باور کن . -: چه اتفاقی ؟ -: دیگه اینو تو قسمتای بعد میگم . -: نمیگی الان ؟ -: نه -: پس ولم کن بذار بخوابم . همون سال بعد دوباره کنکور میدم. -: خیلی خب باشه وقتی به زمین گرم خوردی متوجه میشی . -: آره ، همون که تو میگی. آره تو راست میگی از همه سرتری از منه بی نشون تو خیلی بهتری . -: باشه میل خودته ولی اون چیزی که همیشه آرزوشو داشتی آماده بود . خواستم برات بیارم ولی الان دیگه عمرا . -: من همیشه آرزوی چیو داشتم؟ -: کارت گرافیک ۹۶۰۰ جیفورس. -: چرا چرت میگی ، این مدل واسه دو سال دیگه اس که . -: تو چیکار داری؟ من برات میارم دیگه . -: نمیخوام . کارت گرافیک به چه دردم می خوره ؟ -: اوکی یه لپ تاپ آخرین مدل برات میارم . -: داری بچه گول می زنی؟-: باشه یه پرایدم واسه ات جور می کنم . -: نه عمو  نگه دار واسه خودت . -: سگ خورد یه خونه چهل پنجاه متری هم ردیف می کنم . -: خجالت بکش . سنی ازت گذشته . -: خفه شو . ذهن من که مثل تو منحرف نیست . یه زنم برات می گیرم . خوبه؟ -: خوشگل باشه ها . تو مایه های کتی پری :- حله -: بعد خونه و پراید و لپ تاپ و کارت گرافیکم روش میدی دیگه ؟ -: نه دیگه ، اونا جداس. -: خیلی خب پس بی خیال . من خوابیدم دیگه . -: باشه . اه ، اونام درست می کنم واسه ات .

و روز ثبت نام فرا رسید . به دانشگاه دخول کردم و اولین چیزی که جلب توجه می کرد دخترای هیجده نوزده ساله بودن که ازقضا بسیار هم زیبا جلوه می نمودن .  مراحل اولیه و پشم ثبت نام تموم شد و گفتن واسه انتخاب واحد و ثبت نام نهایی فلان روز بیاین دانشگاه . این چند روز هم گذشت و دوباره رهسپار دانشگاه شدم . برای انتخاب واحد باید از یه اتاق تنگ و تاریک یه سری کاغذ می گرفتیم بعد می اومدیم از رو در و دیوار ، کلاسای دلخواهمونو پیدا و وارد برگه ها می کردیم . حالا من هرچی نیگا می کنم می بینم همه ی کلاسا پره . این دخترام که همش زیر دست و پا بودن . خلاصه اونجا با یکی آشنا شدم و برگه اشو گرفتم و عینا از روش کپی پیست کردم . البته غیر از اون با چند تا از بچه های دیگه هم از قبل آشنایی داشتم ولی اونا زیاد پیش خورده بودن و کلاساشون به من نمی خورد . کار تموم شد و باید هرچه سریعتر برگه ی انتخاب واحدو می رسوندم به مدیرگروه چون هرلحظه این احتمال وجود داشت که کلاسای انتخابیم تکمیل ظرفیت بشن . درحال زور زدن برای رسیدن به میز بودم که متوجه شدم یکی از پشت هی فشار میده . حالا من سعی می کنم بی خیالی طی کنم ولی مثل اینکه اون ول کن نبود . برگشتم که بگم آقا بی خیال ما شو ، که دیدم طرف دختره . زنهار خودم بی خیال شدم ولی دختره بی خیال نشد . گفت : ببخشید اجازه میدین من این برگه رو تحویل بدم ؟ منم گفتم : الان من تحویل میدم میرم بعد شما بیا بده (و از همونجا بود که شعله ی عشق در نی افتاد) . خفه شو ! اصلا این بنده خدا رو سه ترم بود ندیده بودم که تازه این ترم چشمم به جمالش آره .

 

گفتن برای جلسه ی توجیهی فلان روز دوباره گز کنین بیاین که ما هم اومدیم . ما رو بردن تو نمازخونه و رو صندلی نشوندن . بعد دخترا هم رفتن قسمت انتهای نمازخونه و یه پرده هم بینمون بود . یعنی مثلا مدیرگروه که نطق می کرد اونا فقط صداشو میشنیدن و احتمالا موقع بیعت هم دستشونو می کردن تو تشت آب . اما خانوم معاون رگ فمینیستیش زد بالا و پیشنهاد داد که دخترا هم بیان و پشت سرما و دوشادوش همدیگه آماده ی نبرد با استکبار جهانخوار ،مرگ بر منافقین و کفار … اون روز هم گذشت . می دونین . من اومده بودم دانشگاه که درس بخونم . می خواستم یه ذره بیشتر با علم کامپیوتر آشنا بشم . اما بازی روزگار و گردش فلک ، سرنوشت رو طور دیگه ای رقم زد .

ترم اول عین بچه ی آدم می اومدم دانشگاه و بعد از اینکه کلاسام تموم می شد بدون لحظه ای درنگ برمی گشتم خونه . اکثرا هم رفت و آمدم به تنهایی صورت می گرفت . برخلاف خیلی از دوستان ، نظر خاصی نسبت به نسوان نداشتم . همینطوری ترم گذشت تا رسیدیم به امتحانا که مصادف شد با اون برف شدید و تعطیلی ده پونزده روزه ی مملکت . یادش بخیر اون موقع امتحان مبانی داشتم . سر امتحان با اینکه جوابا زیر ماتحتم بود ولی نتونستم تقلب کنم و از اونجایی که هوا خیلی سرد بود و من هم دم در وردودی داشتم سگ لرز می زدم به شدت مثانه ام پر شد اما چون که من مدرسه و دانشگاه دستشویی نمیرم تا خونه نگه داشتم خودمو . خب دیگه پست طولانی شد . ولی منتظر قسمتای بعد باشین . چون سلام نکردم پس خداحافظی هم نمی کنم ولی امیدوارم خدانگهدارم باشه و نگهدارش ! (کی؟ همون فشاریه؟) نه الاغ جان ، میگم اونو شصت ترمه ندیدمش دیگه . سرویس کردین مارو .

1 دیدگاه در “جوجه دانشجو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

@-: :wink: :twisted: :roll: :oops: :mrgreen: :lol: :idea: :evil: :d :cry: :arrow: :?: ::-O ::) :-| :-x :-o :-P :-D :-? :) :( :!: