لولو برد

سلام جهان ! یکی از عالی ترین آب و هوایی که میشه برای یه منطقه متصور شد هوای تابستونی اما ابریه . دقیقا مثل هوای امروز . دوست دارم برم تو خیابون قدم بزنم ولی همتشو ندارم . یه کاری هم هست که یه ماهه میخوام انجامش بدم ولی می ترسم . اگه خدا این تنبلی رو ازم می گرفت دیگه هیچ مشکلی نداشتم .

خب میریم که یه مروری کنیم اخبار دانشگاه رو . چهارشنبه ی هفته ی پیش بالاخره چشممون به رخ پرجمال استاد مزین گردید و استاد گرام با حدود یه ساعت تاخیر با عشوه و ناز و بیگودی! وارد کلاس شد . اول پای تخته شروع کرد به نوشتن لوح داریوش و ما فکر کردیم استاد کلاس اندیشه اسلامی رو با تاریخ اشتباه گرفته ولی بعد از مدتی پی به اشتباه خودمون بردیم و بسیار شرمگین شدیم . واقعا من به خط خودم امیدوار شدم . دیگه از این به بعد اگه یه دختری بخواد جزوه امو ببره کپی کنه نمیگم برو از اون پسره بگیر. به هرشکل استاد حدود یه ربع درس داد و گفت چند دقیقه برید آنتراک . ما هم بیرون کلاس ول می گشتیم و در انتظار استاد دست به دعا شده بودیم . یه ربع گذشت شد نیم ساعت . نیم ساعت شد چهل و پنج دقیقه . بالاخره بعد از یه ساعت استاد خرامون خرامون به کلاس دخول نمودن . دوباره همون آش و همون بشقاب. (بعضیا تو بشقاب آش می خورن) دوباره بعد از یه ربع درس رفتیم آنتراک . دوستان پیشنهاد دادن که بریم بوفه یه گلویی تازه کنیم . منم گفتم بابا بی خیال الان استاد ما میاد حضورغیاب می کنه غیبت می خوریما . هیچ التفات نکردن و رفتیم بوفه به صرف کیک و ساندیس! البته ساندیس که نه ، از این رانیا که تو پاکته .

وقتی برگشتیم دیدیم استاد سرکلاسه . رفتیم نشستیم و یکی دو دقیقه بعد گفت خب درسمون تموم شد و چون من یادم رفته لیستمو بیارم از هفته ی بعد حضور غیاب می کنم . در حین خروج از کلاس بود و ما هم مشغول جون دادن پای تخته تا بتونیم کلمات قصار نوشته شده توسط استادو بخونیم که ناگهان استاد به یکی از بچه ها گفت بیا دفتر اساتید کارت دارم . البته این پسرک قصه ی ما هیکلش چهار برابر منه و هیچ ترسی به دلش راه نداد و رفت پیش استاد . وقتی اومد بیرون گفتم چی شد؟ گفت : « هیچی رفتم تو دیدم اتاق خالیه و فقط استاد رو صندلی نشسته . گفت بیا اینجا کنارم بشین . خوب شد نگفت بیا رو پام بشین . رفتم پیشش نشستم . گفت تو پراید داری؟ گفتم نه . گفت آخه صبح یکی با پراید بد پیچید جلوم خیلی شبیه تو بود . بعدش دیرم اومدی سرکلاس فکر کردم رانندهه تویی . آخه من با کسی سوء سابقه ندارم . بعدش پرسید بچه کجایی؟ گفتم شهریار . همینکه اینو گفتم یه متر پرید بالا .»

پنجشنبه و جمعه خیلی سریع گذشتن و شنبه شد . صبح کله سپیده! از خواب دل کندم و رفتم به سوی دانشگاه . استاده گفته بود شاید نیاد . حدود نیم ساعت صبر کردیم بعد دیدیم با استیل خاصش از دور نمایون شد . استیلش اینطوریه که پاهاش نیم متر جلوتر از خودش حرکت می کنن و همیشه یه جزوه ای کتابی چیزی هم زیر بغلشه . با اکراه و آه و ناله و عجز و لابه به سمت کلاس حرکت کردیم . اخلاق این استاد به شدت رو اعصابه . خیلی به ضایع کردن و تحقیر دانشجو علاقه منده . رفتیم نشستیم سرکلاس و نیم ساعت به در و دیوار نگریستیم و بعدش گفت می تونین برید دیگه . و رفت . کلاس چهار ساعته رو اینطوری پیچوند . قبلا هم که باهاش کلاس تئوری داشتیم همینطوری بود . البته ما از اینکه کمتر می بینیمش خیلی خرسندیم و از حرفای جذابش مثل این جمله که من مایه ی شرممه که اسمم تو هیئت علمی اینجاست کمتر مستفیض می شدیم . بدبختانه مدیر گروه هم هست و نمیشه هیچی هم بهش گفت وگرنه حتما بهش می گفتیم ریز می بینیمت استاد . اینو بدون که اون *** برد . شایدم *** خورد . دقیق نمی دونم .

 

بعد از ظهر هم با همین استاد یه آزمایشگاه دیگه داشتیم . دو سه تا از دانشجوها ارائه اشونو آماده کرده بودن که یکیشون ارائه داد و وقتی نوبت به اون دوتا رسید استاد فرمودن که شما ارائه اتونو بدین وقتی هم تموم شد می تونین برین . و رفت . کلاس چهار ساعته رو تو یه ربع پیچوند . البته ناگفته نمونه که این هفته نوبت ارائه ی ماست و امیدواریم از این دست شانس ها برای ما هم اتفاق بیوفته . و اون روز تموم شد . البته یه مطلبی رو نگفتم . اون روز به یکی از بچه ها گفتم به اون دختر مزاحمه زنگ بزنه . زنگ زد و گفت ببخشید اشتباه گرفتم . صدای دختره یه مقدار بم بود . هرکی بود قطعا منو میشناخت و سایت قبلیمو می خوند . دو ماه پیش هم یکی از دخترای همکلاسی خیر سرش بخاطر سایت از من شکایت کرده بود و ما حدس می زدیم که اون باشه . از همین روی یه مطلبی توی سایت گذاشتم و خواستم عکس العمل مزاحمه رو ببینم . اولا که اون دختره که شکایت کرده بود خیلی قاطی کرد و مثلا خواسته بود یه مقدار عقده هاشو تو کامنت دونی سایت خالی کنه . ثانیا امروز و چند روز بعد از نگارش اون مطلب ، ساعت نه صبح زنگ موبایلم به صدا دراومد . قطعا هرکی که هست سایتو می خونه چون من توی سایت نوشته بودم که فقط ساعت دوازده ظهر زنگ می زنه .

خواستم یه جمله ی قصار بگم دیدم بهتره که شعر بگم . گر پسری کشته شود ، دختری ترشیده شود ، گر پسران کشته شوند ، کل جهان لیته شود . چی؟ وزن و قافیه نداشت؟ ولی حقیقت که داشت .

7 دیدگاه در “لولو برد

  1. باز خوبه دانشگاتون رانی داره!!!مال ما ازاین گلدیس ملدیساداره!!!
    به امید روزی که رد بول به دانشگاهموون بیاد!!! :mrgreen:

  2. عجب!فکر کنم این شرلوک هولمز حقت رو خورده ها!!بیچاره شاید اون نباشه خب یعنی تنها دشمنت تو دانشگاه اون دختره ست!!؟…آخه چرا انقدر کارگاه بازی در میارین خب زنگ بزنین قشنگ ازش بپرسین چیکار داره…جواب نمیده اس ام اس بزن…دیگه اگه هیچی نمیگه و زنگهاش آزارت میده بده به مخابرات…این آدمها مشکل دارن فکرت رو مشغولش نکن…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

@-: :wink: :twisted: :roll: :oops: :mrgreen: :lol: :idea: :evil: :d :cry: :arrow: :?: ::-O ::) :-| :-x :-o :-P :-D :-? :) :( :!: