روایتی از پابلو سزار لوئیس خاویر هوگو ویکتوریا کوئیلو
چند روزنامه نگار (لری و چارلی و کریس و سایر رفقا) برای مصاحبه با ژان کوکتو به خانه اش رفتند. منزل مسکونی وی یک موزه ی به تمام معنی از تابلوهای نقاشی، تصاویری از هنرمندان معروف و کتاب هایی گوناگون بود. کوکتو تمامی این اشیا را به دقت نگاهداری کرده و عشق عمیقی نسبت به هر کدام از آن ها داشت. در میان مصاحبه بود که چارلی از وی پرسید : اگر این خانه همین الان آتش بگیرد، و فقط شما بتوانید یک چیز را با خود به بیرون ببرید، چه چیزی را انتخاب خواهید کرد؟
کوکتو شانه هایش را بالا انداخت و لوچه هایش را کج کرد و گفت: من آتش را با خود می برم.
و در آنجا بود که همگان (اسی و ثمره و منوچ) ساکت ماندند و در درون قلب هایشان وی را به خاطر چنین پاسخ مناسبی تشویق نمودند و سایر حضار نعره ها برآوردندی و یقه ها جر دادندی و کارلا برونی را نمودندی.
پی نوشت: تو کل یوم عمرم فقط دو تا کتاب خونده بودم که یکیش هری پاتر و جام آتش بود. اون یکیش هم سینوهه بود که توش خیلی مضامین مثبت هیجده و باحال و جوون پسند داشت. اما تصمیم گرفتم بیشتر کتاب بخونم زنهار یه نمایشگاه پاییزه ای دم خونمون برپا شده بود و درونش درحال گشت و گذار بودیم که چشمم افتاد به یه غرفه ای که کتاب میفروخت. بیشتر کتاباش به درد دخترای تین ایجی می خورد اما یه کتاب از پائولو کوئیلو چشامو گرفت و بدون اینکه توشو نگاه کنم خریدمش. به عنوان اولین تجربه بد نبود و فقط عین سگ پشیمونم. حالا هم میخوام برم رمان پریچهر و آناهیتا و خواستگاری رو بگیرم. خدا رو چه دیدین شاید بخت ما هم باز شد.
نمنهه؟؟؟!!!!
چی شده بوده ه ه !!!!
از این به بعد اینجا مینویسم … لینک دفترچه ایام شباب رو اصلاح کن.ممنون