دیروز بخاطر آلودگی هوا تهرانو تعطیل کردن ولی چون دانشگاه ما تو یکی از شهرای اطراف واقع شده ، دایر بود و ما هم رفتیم دانشگاه و یه کلاسو نشستیم و یه کلاسو پیچوندیم و استاد هم برای چهار نفر درس داد. یکی هم نبود به من بگه خب خره این همه راه رفتی دانشگاه این یه کلاس هم می موندی دیگه. حالا از کی میخوای جزوه بگیری؟
یه جمله ای هست که میگه لذتی که تو انتقام هست تو بخشش نیست و برخلاف اون جمله ی کلیشه ای که همه میگن ، این جمله به واقعیت نزدیک تره. وقتی آدم حال مخالفشو می گیره خیلی بیشتر به فاز می رسه تا اینکه بخواد گذشت کنه. اما خب بعضی اوقات هست که از کسی انتقام گرفته میشه که بنده خدا هیچ کار خبطی انجام نداده و بیخودی داره مجازات میشه. نمونه ی روشنش هم حالگیری پسرا از دختریه که دوستش دارن و دختره دست رد به سینه اشون زده. بیشتر هم می زنن تو کار اسیدپاشی و من هم نمی دونم چه کسی اولین بار به این طریق انتقامجویی کرده ولی هرکی بوده شیوه ی بسیار جالبی رو بوجود آورده چون با این کار طرف به روز سیاه میشینه و اسید پاشی اگه همراه با نابینایی باشه از مرگ هم بدتره.
قبلا براتون تعریف کرده بودم که یه پسرعمه ای دارم چندسالی از من بزرگتره و تو شهرستان زندگی میکنه. البته اون مطلبی که چند خط درباره اش نوشته بودم الان دیگه توی آرشیو نیست اما تو این پست دوباره براتون تعریف می کنم. بابا مامان پسرعمه ام حدود پونزده ساله از هم طلاق گرفتن و پسرعمه ام با خواهر و برادر کوچیکترش پیش مادربزرگم زندگی می کردن. عمه ام هم رفت کشور خارجه و همونجا ازدواج کرد و بچه دار شد. چند سال پیش و زمانی که من بچه تر بودم ، خیلی با هم صمیمی بودیم و تابستونا زیاد می رفتم شهرشون. یه سالی بود که تو راه مدرسه اش یه دختری رو دیده و بهش دل بسته بود. واسه همین هر روز موقع برگشتن از جلوی مدرسه ی دختره رد می شد تا ببیندش. چند بار هم سعی کرده بود با دختره حرف بزنه ولی گویا اون زیاد تمایل نشون نمی داده. پسرعمه ام اسم دختره رو که نمی دونست ، واسه همین بهش می گفت زیبا. کم کم دید با همه پا فشاری و تعقیب و گریزی که انجام میده زیبا راه نمیاد و چند بار هم با بابای زیبا درگیری لفظی پیدا می کنه و شوهرعمه ی سابقم و خود عمه ام هرچی به باباهه اصرار می کنن که بیان خواستگاری اونا قبول نمی کنن.
پسرعمه ام که دیده کم آورده شروع می کنه به مزاحمت. اون موقع به تازگی یه موتور هم خریده بود و منم کلی با این موتورش خاطره دارم. خلاصه با دوستاش می رفت دم مدرسه ی دختره و جلو دوستای دختره مزاحمش می شد. حتی یه عکسی بهم نشون داد که دوستش خواسته بود از زیبا بگیره ولی دوست زیبا دستشو آورده بود جلو و صورت زیبا معلوم نبود. اینم بگم که اون موقع هنوز گوشیا دوربین نداشت و اصلا کسی به اون صورت موبایل دار نبود و این عکسا رو با دوربین عکاسی معمولی می گرفتن. این قضیه شاید مال هفت هشت سال پیش باشه. بعدش تابستون شد و منم رفتم شهرشون. کارمون شده بود که هرشب بریم دم خونه زیبا و چندتا بوق بزنیم و چندتا گاز خفن بدیم و در بریم. می دونستم کار درستی نیست ولی اونقدرا مثبت نبودم که نخوام شریک جرم بشم. تو همون عوالم بچگیم به این فکر می کردم که وقتی داریم جلو خونه اشون ژانگولر بازی درمیاریم دختره سرشو میذاره لای بالشش و گریه می کنه. به پسرعمه ام هم گفتم که این کارا درست نیست ولی خیلی جدی تر از این حرفا بود که به نصیحت من گوش بده. واقعا نمی دونم آیا حاضر بود یکی اینطوری مزاحم خواهر خودش هم بشه؟ به هرشکل این کار خیلی ادامه پیدا کرد و حتی سال بعدش هم که رفتم پیشش این کارو تکرار می کردیم.
یه مدت گذشت و پسرعمه ام با یه دختر دیگه آشنا شد و کم کم دست از سر زیبا برداشت. این دختر جدیده اسمش نیلوفر بود و چون زیاد با پسرعمه ام چت می کرد متوجه شدم که ایمیلش نیلوفر آبیه. (میگن یه دختری هم تو دانشگاهمون اسم مستعارش نیلوفر آبیه!) پسرعمه ام چندبار رفته بود خوابگاه دختره تو بروجرد و چند شب هم اونجا مونده بود و جالب اینجاست که دوستای نیلوفر هم باهاش تو خونه دانشجویی بودن. خلاصه اونجا هم کلی با پسرای لر دعوا می کنه و خودشو با چاقو می زنه و کلی خزبازی از خودش ول میده. یه مدت از آشناییشون میگذره که دختره میگه من دیگه نامزد دارم و بی خیال شو و این حرفا. پسرعمه ام هم که جا خورده ول کن معامله نمیشه و میره دم خونه اشون و با بابا و مامان دختره درگیری لفظی پیدا می کنه و مزاحمتاش که خیلی شدیدتر از زیبا هم بود شروع میشه. اول اینکه موتور و بوق و گاز به راه بود. بعدش عکسای نیمه عریان دختره رو گذاشت تو وبلاگش و کلی نامه نوشت و انداخت تو خونه اشون و کلی اینترنتی خرید کرد و فرستاد دم خونه اونا. حتی کار به شکایت و دادگاه هم کشید و فقط از ترس دادگاه بود که مزاحمتاش کمرنگ تر شد.
اینکه الان چه عاقبتی نصیب پسرعمه ام شده بماند برای بعد. میخوام بگم که حامد کوچولوی اون زمان بزرگ و بزرگ تر شد و زمین چرخید و دنیا گشت و شب و روز گذشت و حامد چندتا اشتباه کوچیک انجام داد و بعد نشست با خودش فکر کرد و یاد گذشته ی خودشو پسرعمه اش افتاد و عذاب وجدان گرفت. شاید جایز نباشه فعلا از اتفاقات پیرامونم بنویسم ولی سعی می کنم زین بعد پسر خوبی باشم.
پی نوشت۱ : امیدوارم حداقل پسرعمه ام آدرس اینجا رو پیدا نکنه که بعدش مجبور بشم این پست رو حذف کنم!
پی نوشت۲ : عید غدیر رو هم تبریک میگم. با اینکه فامیلیم طوریه که عملا باید سید باشم ولی نیستم وگرنه به همه اتون یه هدیه ای می دادم!
پی نوشت۳ : با اینکه انواع و اقسام پروژه ها و گزارش کارای سنگین درسی رو باید انجام بدم اما فکرم به شدت مغشوشه و فی الواقع دارم می ترکم. البته به قولی این مشکل خودمه و خودم باید حلش کنم ولی امیدوارم آخر کارم خوشی باشه!
پی نوشت۴ : البته این هیچ ربطی نداره ولی تو این کلیپ سی چهل نفر از ارازل می ریزن سر دوتا دختر و حسابی عقده های فرو خفته اشون رو خالی می کنن. دختره هم مثل اینکه کلا اینکاره اس!
دانلود کلیپ مزاحمت خیابون خاوران. حجم ۷ مگابایت
وانگهی حامد به یکسری نتایج بدیهی رسیده است !
افرین حامد جون میدونم که تو بچه ی خوبی هستی
اولا اگه تو اسید پاشی یارو کور نشه قیافه منحوس خودشه ببینه از مردن بد ترهه!!
دویوما پسرعمه ات چقد خزه؟؟
سیوما آدرس وبلاگشو بده کار دارم!!!!!!
حالا یه عیدی میدادی چیزی ازت کم میشد؟!!
سلام
می گم این نوامیس هم شده یه مساله ها!!
اگه خود نوامیس نخوان هیچ کی مزاحمشون نمی شه ….به قول معروف گفتنی کرم از خود درخته!!
کی گفته رسیدم؟
نیستم! ولی سعی می کنم باشم.
عمرا !
الان که دیگه عکسا تو بلاگش نیست که!
صد در صد مخالفم! خودشونم نخوان مزاحمشون میشن.
خودم دخترم می دونم تا خودم چراغ سبز نشون ندم هیچ کی نمیاد سمتم!!!!
ممکنه بین ۱میلیون نفر یه نفر سادیسم داشته باشه که اون استثناست ..اما تا خود طرف نخواد کسی بهش گیر نمی ده!
حامد جان با این طرز نوشتن معلومه که یه کاری کردی بعد پشیمون شدی و این پست رو نوشتی.
پی نوشت: دوستان همه فارسی کامنت میدن ادم رو مجبور میکنن با سختی یه کامنت فرسی بنویسه
دقیقا !
ای بابا این حرفا یعنی چیه
من خودم این کارم این خانوما خودشون دوست دارند که وقتی تو خیابون می رند چندنفرسرکاربزارن وگرنه چراپس این مدلی لباس می پوشند
:x سلام من۱۶سالم اما خیلی خوب دخترهارو می شناسم این یک *نده بوده که بعد از کارش پشیمون شده که چرا اینطوری بوده که همه به عنوان یک *نده می شناختنش که یک هو همه به طرفش هجوم آوردن از این *نده ها تو خیابون زیاد :o
خب حالا اینقدر حرص نخور. درست میشه
دقیقامنم بااشرف مخلوقات موافقم دمت گرم
حامدکجای جواب بده