حدود یه هفته پیش تو وبلاگ یکی از بچه های دانشگاه مطلبی نوشتم که تقریبا حرفایی بود که همینجا می زدم منتها یه مقدار چاشنی طنزشو بیشتر کرده بودم. انتظار داشتم کلی بازخورد مثبت بگیرم و همه بخاطر نگارش حرفه ای و روون ازم تمجید کنن اما دقیقا برعکسش اتفاق افتاد. دخترا که بخاطر اهانتی که بهشون کرده بودم شاکی بودن و یه عده هم بخاطر نوشتن مطالب خلاف عفت عمومی. خلاصه خیلی تو ذوقم خورد.
کلا از بچگی علاقه ی وافری به خوندن داشتم. حالا شاید شما فکر کنین منم مثل شرکت کننده های نکست پرشین استار از بچگی و از چند ماهگی آواز می خوندم و از همون دوران علاقه ی خاصی به ابی پیدا کردم و اتفاقا صدام هم خیلی شبیه ابیه. ولی سخت در اشتباهید! بهتره جمله رو اینطوری اصلاح کنم که از دوران طفولیت و از وقتی مدرسه رفتم به مطالعه و مخصوصا خوندن مطالب غیر درسی علاقه پیدا کردم و اولش کتاب داستانای این و اونو می گرفتم می خوندنم دیگه بهشون پس نمی دادم.
کم کم با مجلات کودک و نوجوان آشنا شدم و هر هفته سه شنبه ها کیهان بچه ها می خریدم. آرشیو عظیمی از کیهان بچه ها درست کرده بودم که متاسفانه والدین گرامی این آرشیو غنی رو معدوم نمودند. یه داستان دنباله دار هم داشت که از وقتی شروع کردم به خریدن ، شروع شده بود و وقتی هم که خرید کیهان بچه ها رو متوقف کردم ادامه داشت. اسم داستانش هم فکر کنم خاطرات یک الاغ بود و یا همچین چیزی. ماجرای یه خری رو تعریف می کرد که مثلا داره خاطراتش رو بازگو می کنه. لامسب مگه تموم می شد. بخش همشاگردیش رو هم خیلی دوست داشتم و از همون دوران بود که فهمیدم به طنز و نوشته های خنده دار علاقه مندم.
وقتی با بچه ها گل آقا آشنا شدم کم کم کیهان بچه های تکراری رو کنار گذاشتم. آرشیو عظیمی از بچه ها گل آقا درست کرده بودم که ایضا معدوم شد. تب و تاب کاریکاتور در من نفوذ نمود و شروع کردم به کشیدن نقاشی های شلوغ پلوغ همراه با حباب هایی که بالای سر آدما شکل گرفته بود و توشون از زبون اونا چیز نوشته بودم. دقیقا مثل کاریکاتور. اما بعد از یه مدتی به این نتیجه رسیدم که هیچ استعداد نقاشی ندارم و همون بنویسم بهتره. اینم بگم که من از همون دوران ابتدایی دستی در نوشتن داشتم و کلی هم برگه سیاه کرده بودم که اینا هم معدوم شدن و فقط آرشیو ده سال پیش نوشته هامو که توی یه سررسید نوشته ام محفوظ نگه داشتم. پنج سال هم هست که تو وبلاگ می نویسم و آرشیوش هم موجوده.
کم کم بزرگ شدم و دنبال یه مجله ی طنز بزرگونه تر می گشتم. با گل آقا زیاد حال نمی کردم و تنها مجله ی طنز غیر گل آقایی هم ماهنامه ی طنز و کاریکاتور بود. سال ۸۱ بود و استقلال تازه قهرمان جام حذفی شده بود و روی جلد مجله هم کاریکاتور بازیکنای استقلال بود. خوشبختانه هنوز آرشیو عظیم طنز و کاریکاتور رو دارم و این بار توی روی پدر مادرم وایستادم. کاریکاتورا و مطالبش فوق العاده بود مخصوصا با کارای علی درخشی خیلی حال می کردم. اما کم کم مجله رو به افول گذاشت و الان فقط از سر ارادتی که به جواد علیزاده پیدا کردم مجله رو می خرم وگرنه هیچ ارزش هزینه کردن نداره. راستی اینم بگم که پنج شیش سال پیش عشق بازی شده بودم و انواع و اقسام مجلات بازی رو می خریدم ولی کم کم تبش فروکش کرد.
پارسال اواسط دی ماه بود و به شدت افتاده بودم تو خط وبلاگنویسی و برای اینکه تو این عرصه خودمو تقویت کنم رو آوردم به خوندن همشهری جوان. کم کم سایر مجلات هم پاشون باز شد. از سرنخ و دانستنیها و همشهری مثبت و داستان بگیر تا چلچراغ و مجله هایی که از جلدشون خوشم می اومد. این وسط والده ی گرام هم چند سالی میشه مجله ی روزاهای زندگی می گیره و تا خط به خطشو نخونه بی خیال نمیشه. من که بعضی مطالبشو می خونم میخوام بالا بیارم مخصوصا اون عاشقونه هاشو. به هرحال بعد از حدود یه سال لحن نوشتاریم خیلی بهتر شده و روز به روز داره به سمت حرفه ای تر شدن پیش میره فقط حیف که داره هرز می پره!
شاید حدود ده جلد از مجله ی چلچراغو تهیه کرده باشم اما از دید مادی گرایی و دنیایی مجله و همچنین تیکه های ریز و غیرمستقیم سیاسیش خوشم نیومد. اما اگه از رو جلدش خوشم می اومد می خریدمش و باز به خودم می گفتم غلط بکنم دیگه بخرم! البته از حق نگذریم اکثر مطالبش جالب و جوون پسند بود ولی به نظرم انگار برای یه قشر خاصی می نوشتن. به هرشکل گذشت و گذشت تا اینکه هفته ی پیش توقیفش کردن. دلیل توقیفش هم انتشار مطالب خلاف عفت و تکرار اون بوده. حقیقت من خودم اینو قبول دارم اما به نظرم دلیل اصلی توقیفش تیکه های غیرمستقیم سیاسی بود. مثلا پرداختن به اتفاقات جشن خونه ی سینما و استفاده از عباراتی مثل رئیس دولت نهم و خیلی چیزای دیگه که فعلا حوصله ی گشتن و پیدا کردنشون رو ندارم.
تیکه های غیراخلاقی هم کم نداشت علی الخصوص وقتی امیر ژوله و بزرگمهر حسین پور گَل هم افتاده بودن. مطالبشون طوری بود که حتی من تو سایت قبلیم هم جرأت نمی کردم اینطور بنویسم. اما با این حال به نظرم توقیف نکردنش خیلی بهتر از کردنش بود و با چاپ نشدن چلچراغ یکی از سرگرمی های مفید جوونای ایرانی از بین رفته. البته اگر هم رفع توقیف بشه فکر کنم اونقدر احتیاط به خرج بدن که دیگه مثل قبل نباشن و بشن مثل روزنامه ی شرق. به امید آن روز!
پی نوشت : آخی! چقدر از خودم تعریف کردما !
من زیاد اهل مجله نیستم …یعنی پول بابت این چزها نمی دم اگه کسی گرفته باشه تو خونه یه ورقی می زنم اما زیاد واسم جالب نیست
چلچراغ مشخصا نشریه افتضاحی شده بود… بالفعل چیز خاصی توش نبود اما واقعا یه زمانی موج خودش رو داشته که ما بچه بودیم فعلا هم که همشهری جوان خیلی جالبه و بهتره به جای غصه خوردن دعا کنید ه.ج تعطیل نشه
چلچراغ رو از شماره ی بیستم انتشارش خوندم.سال های اول عالی بود عجیب و متفاوت بود اون زمانی که ابراهیم رها توش مینوشت و خیلی های دیگه که کم کم رفتن .واقعا باهاش رشد کردم و بزرگ شدم.ازین توقیف شوکه شدم..همشهری به نظرم بیشتر جناح راستیه.هیچوقت به اون چلچراغای قدیمی با اون ورقای کاهی با اون طنزای باور نکردنی نمیرسه.
واسه همین سرانه مطالعه پایینه دیگه!
به هرحال بعضی سلیقه ها رو پوشش می داد. بعضیا با همینش هم حال می کردن.
اون موقع ها بیشتر روزنامه می خوندم. اهل مجله نبودم مثل الان. ولی چلچراغی که از پارسال می خوندم چنگی به دلم نمی زد.
چلچراغ واقعا عالی بود
زورخونه ساندویچ کودک فهیم
عالییییی بود
خیلی ساله دیگه نمی خرم دیگه بی مطلب شده بود
ولی اون اوولا خیلی خوب بود
من که اون زمانشو ندیدم
سلام میخوام بگم من هم همشهری جوان میخونم وهم مرده تک تک صفحه های چلچراغ. راستش بخواهید خیلی وقته ه.ج نمیخونم از بس مفتضحانه تلاش میکنه دولت تحویل بگیره ولی اون روز که چلچراغ عزیزم رو دکه ندیدم حس کردم کل چراغای ایران خاموش شد ۸O اینم از کشور آزاد ما :o امیدوارم یه روز برگردی دوست عزیزم چلچراغ
چلچراغ افتضاح نبود چلچراغی بود که مجبورش کرده بودن شعله ی کبریت بشه حیف بود حیف بووود حیییییییییییییییف
منم نگفتم افتضاح بود.