به شخصه بعد از نوشتن هر مطلب احساس خوبی دارم و انگار تخلیه ی روانی میشم. به هرحال میشه بعضی حرفارو زد که تو گفتار نمیشه و بعضی صحبتا هم هست که اصلا گوشی واسه شنیدنشون نیست اما اینجا فضا بازتره و مطمئن هستی که حداقل چند نفر نوشته هاتو می خونن. حالا هرچقدر آزادتر و به قولی ناشناس باشی تو نگارش مطالب هم دستت بازتره. البته سایت قبلی من که درباره دانشگاه توش می نوشتم یه هدف دیگه ای داشت و لازم بود شناس باشم. به هرحال گذشت و اون سایت بسته شد و اینجا رو راه انداختم. یه تعداد از بازدیدکننده هایی که مطمئن بودم منو نمیشناسن رو هم دعوت کردم. یکی از دوستان وبلاگی داشت و دست برقضا اسم حقیقی منو هم از سایت قبلی می دونست و سایتو با اسم و فامیلیم لینک کرد. منم که اصلا فکر نمی کردم کسی بخواد اسممو سرچ کنه قضیه رو جدی نگرفتم و اون دوست هم بعد از چند روز لینکو برداشت.
اما گوگل مکانیسمی داره که وقتی وبلاگی با یه اسم تو وبلاگ دیگه ای لینک بشه ، سایت لینک شده رو با اون اسم هم میشناسه. یعنی اگه اسم و فامیل منو سرچ کنین ، سایت من تو نتایج هست درحالیکه تو مطالب سایت وجود نداره. البته الان چون مدت زیادی گذشته دیگه این امکان وجود نداره اما به هر ترتیب آدرس اینجا لو رفته و منم برای نوشتن یه مقدار معذب و محدودم. حالا تازگیا بعضی دوستان به من پیشنهاد میدن که بیا یه سایت جدید بزن درباره دانشگاه توش بنویس ولی فعلا که دارم تو وبلاگ یکی از هم دانشگاهیا بصورت ناشناس مینویسم اما با اخلاق و طرز فکر مدیر وبلاگ زیاد حال نمی کنم و امکان داره رو همون دامنه ای که قبلا گفتم درباره دانشگاه بنویسم.
حالا که دارم هی توضیح میدم یه چیز کوچولو هم بگم. اینکه من هی میگم میخوام بمیرم و این صوبتا ، واقعا هم اینطوری نیست. اتفاقا من خیلی جون دوستم و کلی واسه آینده برنامه دارم اما بعضی وقتا میخوام خودمو تخلیه کنم و میام اینجا مینویسم. انصافا وقتی به قضایا دید منفی و سیاه دارم و از همه چی متنفرم حس خوبی پیدا می کنم و الگوی من هم سلطان چاوشیه! شما هم امتحان کنین! تازه رفتم بوف کور هم گرفتم ببینم چی داره اینقدر تعریف می کنن.
موضوع بعدی اینه که فی الواقع کلا آدم خوش صحبتی نیستم و اصلا نمی تونم حاضرجواب باشم. به لحاظ شخصیتی آدم کمرویی نیستم ولی بخاطر همین مشکل نمی تونم اون چیزی که هستمو بروز بدم. یه بخشی از این قضیه برمی گرده به مسائل ژنتیکی اما وقتی یاد بابام می افتم که موقعی که مهمونی میریم یا مهمون میاد اجازه نمیده طرف جمله ای از دهانش خارج بشه و درحالیکه ما داریم چرت می زنیم ، میزبان یا مهمونه همش میگه نه بابا ، عجب! ، چه آدمایی هستن و … می فهمم که مشکل از خودمه . خلاصه یه مقدار روی این ضعفم باید کار کنم منتها دوست ندارم برم جلوی آینه با خودم حرف بزنم! والا ! شاید پس فردا خواستن یه مصاحبه ای باهام بکنن خب!
دیگه انگار کم کم دارم چرت و پرت میگم. اصلا واسه چی من این پستو دادم؟
دیدگاهتان را بنویسید