چندی پیش با پدر گرام می خواستیم دوتایی جایی بریم که نمی شد با ماشین شخصی رفت. رفتیم سر خیابون و قصد سوار شدن به تاکسی داشتیم و هرچه مقصدمونو فریاد می زدیم چهره ی راننده بود که درهم می رفت. بالاخره پراید آلبالو رنگ براقی جلو پامون توقف کرد و با اینکه من فهمیدم که رانندهش زنه سوار شدیم. می دونین ، من اگه راننده ی تاکسی ای خانوم باشه سوار نمیشم. دلیلش هم همون مشکلم با نسوانه. به هر روی. یه نگاهی تو ماشینش چرخوندم و واقعا تر تمیز بود. حتی این لاستیکایی که زیر پام بود انگار همین الان خریده بود ، دلم نمیاومد خاکیش کنم. خود راننده هم با اینکه خوشگل نبود ولی سانتی مانتال بود. بعد یه دفعه متوجه شدم داره گاز تند میده و جلو ملت بوق و نوربالا نمی زنه. گفتم الانه که دوتا مرد دویست کیلویی بپرن بالا خفتمون کنن یا حداقلش خودش یه اسلحه ی کوچولوی طلایی دربیاره و مغزمونو نشونه بگیره. ولی نه ، خانوم خوبی بود فقط حیف که سنش یخده زیاد بود.
انصافا من خودم با این همه ریش سیبیل چیز نمی کنم جاهای خلوت سوار مسافربرای شخصی بشم و همیشه وقتی مجبورم در ظلمات شب پیاده برم بر سرعتم می افزایم که از خفت شدن مصون بمونم. وانگهی من پول و وسیله ی ارزشمندی همراهم نیست ولی خب اونا وقتی ببینن کسی بهشون حال نداده می زنن یه دستشو قطع می کنن همینجوری دورهمی. البته فوبیای خفت شدن ندارم ولی به هر حال خطر هر لحظه در کمینه.
حالا من که مَردم و اگر هم قرار بر خفت گیری باشه فقط پول و موبایله. من یادم میاد خفاش شب فوقش یه پولی طلایی چیزی می دزدید و یه کاری هم می کرد و بعد طرفو می کشت. اما الان و با پیشرفت تکنولوژی حرکات جدیدی هم از دوستان خفتگیر می بینیم.
مثلا همین عقرب سیاه که تازگیا تبرئه شد. البته بنده ی خدا مثل من بعضی وقتا سادیسمش اود می کرده و طفلک نمی تونسته جلو خودشو بگیره بیچاره و هرکیو سوار ماشینش می کرده به انواع و اقسام شکن*جه ها مهمون می کرده.
واقعا حیفه که خدا دست و پای مارو بسته وگرنه کلی کارا هست که حتی تو بهشت هم عمرا بذاره انجامشون بدیم. مثلا همین شکن*جه کردن آدما. وقتی فکر می کنم که یه نفرو تو یه زیرزمین زندانی کردم و هرچند وقت یه بار یه تفریحی باهم می کنیم و آزمایشات پزشکی ای که از اوان کودکی ذهنمو مشغول کرده روش پیاده می کنم مشعوف میشم اما بعد از مدتی سرخورده میرم چون نمی تونم این اعمال جذابو انجام بدم. صد افسوس …
الان دارم می گردم دنبال یه اسم دهن پر کن. کرکس و عقرب و خفاش و گوزن دیگه خز شده. می دونین من قبل از اینکه به سرنتی پیتی علاقه پیدا کنم یه عروسک بادکنکی زرافه ای داشتم که خیلی خوشگل بود و از همون موقع ارادت خاصی به زرافه ها پیدا کردم. هروقت هم می تونستم زرافهه رو با اعمال شاقه ملذوذ می ساختم. بنابراین من کنیه ی زرافه ی راه راه قرمز و مشکی (پیرهن میلان) رو برای خودم انتخاب می کنم و فعلا باید به فکر یه سواری باشم که کارمو باهاش انجام بدم. بدبختی محلش یادم نبود. یه خرابه ای چیزی هم باید جور کنم که صدا به صدا نرسه. گرفتاریم یکی دوتا هم نیست که ، ابزارش رو هم باید تهیه کنم. خداییش تو مملکت ما به جوونا بها نمیدن فقط یه او*ین هست. والا
همین مونده تو بیای سریالی شی
شغال و عنکبوت هم خوبه ها ..زرافه یکم سوسولیه ..سوسک هم خوبه
جماعت دانشجو رو ببین ..برو ب فکر ی کاروکاسبی حلالو کارآفرینی باش ..قاتل شدن هم شد کار؟!
والا زرافه ی راه راه تاحالا ندیدیم! گورخر منظورتون نبوده احیانا؟!
بعدشم ذهنیت بچه هارو از کودکی نسبت به زرافه مثبت پرورش دادن! اینجوری هیچکی باورتون نمیکنه که!!! :دی
تصحیح میکنم! ذهنیت آدمارو از کودکی…!!!
من نمیتونم زرافه رو راه راه (اونم قرمز مشکی, پیرهن میلان) تصور کنم, چون همیشه زرافه رو تو لباس سفید با آرم bwin دیدم!
(اگه احیانا, دور از جون, روم به دیوار, هفت قرآن به میان, رئال مادریدی هم بودی به روی خودت نیار چون ذهنیتم ناجور نسبت بهت عوض میشه)
رئالی باشم؟ پس پیرهن میلان چی بود این وسط؟