نفس اماره ی بیچاره ی من

شهریور ماه همون سالی که برجای دوقلو ریختن پایین یه خاطره ی دیگه هم تو ذهن من مونده. یکی که نه ولی یکیشو تعریف می کنم. کلا شهریور ماه پرحادثه ای واسه منه. داشتم می گفتم. چند روز بعد از یازده سپتامبر دخترخاله ام که اون زمان ارشد الکترونیک می خوند تصادف می کنه. داستان از این قراره که ماشینشون رنو بوده و با دوتا از دوستاش تو اتوبان مشغول گذر. خودش عقب نشسته بوده. داشتن می رفتن که یه اپل کورسا باهاشون کورس میذاره و اونام جوگیر میشن و گاز زیاد میدن و میرن رو گاردریل و پرت میشن اون لاین میوفتن رو یه فیات. دخترخاله ام بین هوا و زمین از ماشین پرت میشه بیرون و زنده می مونه ولی اون دوتا دوستش درجا می میرن.

می برنش بیمارستان. راننده فیات هم همینطور. راننده فیات عمرش به دنیاس ولی دخترخاله ام چند ساعت بعد می میره. صفحه حوادثا مینویسن. صفحه اول ضمیمه حوادث روزنامه جام جم عکس سه تاییشونو رو صفحه اول کار می کنه. عکس خاله ام و مادرای دوستاش هم میذارن.

یکی از موضوعات داغی که الان توی صفحات حوادثه ، بحث قصاص اسیدپاشس. شاید کسی پیدا نشه که حقو به پسره بده. یعنی بهش حق بده که اسید پاشیده. می دونین ، به ما آدما این حق داده نشده که دیگرانو مجازات کنیم. اگه کسی حالمونو گرفته یا با حرفاش ناراحتمون کرده نمی تونیم مغزشو بیاریم پایین. مثلا وقتی تو مترو نشستم و یکی دهنش صدا میده ، دلم میخواد با مشت بکوبم تو دهنش. یا کسی که تو تاکسی ۱۸۰ می زنه میخوام مقطوع النسلش کنم. بعضی وقتا به قدری عصبانی میشم که اگه تبر دم دستم بود تو پیشونی طرف می کاشتمش. یعنی واقعا دلم میخواد این کارو بکنما. شوخی نمی کنم. اما چرا انجام نمیدم؟

از نظر فروید ساختار شخصیت ما سه عنصر داره : نهاد و خود و فراخود. نهاد همین نفس ماست. میگه بخور ، برو ، بکن ، بمیر. هرچی که به آدم حال میده میگه انجام بده. مثلا به این پسره گفته اسید بپاچ. خود ، همین خودمونیم دیگه. خود هم عوامل درونی و هم بیرونی رو مدنظر قرار میده و کاری که مناسب تر هست رو انجام میده. مثلا من دوست دارم با تبر بزنم وسط پیشونی طرف ولی خود میگه تو  خوردی. منم بهش میگم خودت  خوردی و درحال تبر زدنم که یه دفعه فراخود ظاهر میشه و مینشوندم سرجام. فراخود عوامل بیرونی و هنجارای اجتماعی و این چیزاس. اگه تبر زدن هنجار بود قطعا خود می گفت بزن. البته همیشه حرف فراخود نیست که. بعضی اوقات نهاد زورش بیشتره.

فرض کنین آدمی مثل من کلی ساله که پوست لطیفی رو لمس نکرده. فرض کنین کسی چون من همه جا می بینه که همه به سلامتی هم می زنن به بدن و خودش نمی زنه. فرض کنین همه با بقیه میرن بام تهران و نوشیدنی میل می کنن ولی یکی کسی رو نداره که باهاش بره. در حقیقت این فرد درحال ترکیدنه. نهاد خودش رو سرکوب کرده. هرچی اون میگه بکن نمی کنه. به هرحال ظرفیت آدما هم محدوده. جامعه ی ما هم سرکوبگر امیاله. می دونین ، راستش من خیلی حرفا رو نمی زنم ولی شاید هم زدم و حداقل تو وبلاگم نهادم رو ول دادم. به امید آن روز … آمین.

4 دیدگاه در “نفس اماره ی بیچاره ی من

  1. عاشق این مورد آخر شدم: کسایی که چایی نمی کشن ولی سیگار نمی خورن… یعنی تهش بودا! :mrgreen:

    یه چی دیگه… این فراخود چن سالشه؟ چه با شخصیته… اسمشم باکلاسه :oops:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

@-: :wink: :twisted: :roll: :oops: :mrgreen: :lol: :idea: :evil: :d :cry: :arrow: :?: ::-O ::) :-| :-x :-o :-P :-D :-? :) :( :!: