از توکیو با عشق

طفیل که بودیم و هنوز تکنولوژی به قدر الان پیشرفت نکرده بود و تنها سرگرمی ما نقاشی کشیدن رو دیوار غار بود ، یکی از علایق اکثریت بچه ها این بود که برن کلوپ برقصن! البته با دسته های پلی استیشن می رقصیدن. خلاصه ، بعضی از خویشاوندان ما در شهری زندگی می کردن و می کنن که مردمش به  مداری شهره اند. حتی رو پیرهن تیم فوتبال سقوط کرده اشون هم دست از این مداری برنمی داشتن.

با همسن و سال های فامیل می رفتیم و وینینگ الون و درایور و تیکن می زدیم. بازی اولی و دومی زیاد مشکل نداشتن اما هماره برای تیکن مصیبت داشتیم. اولا باید شصت تا دکمه رو با هم می زدی تا مثلا بروسلی بگه هودا ! و یه آبدولی چاگی(؟) بزنه تو چونه ی حریف. البته کاراکتر مورد علاقه ی من یه پیرمرد میگساری بود که علیل بود و نمی تونست از رو زمین پاشه. دهن همه رو سرویس می کردم با این پیریه. داشتم می گفتم ، فشردن همزمان این همه دکمه هنر و فنون خاصی می طلبید که مغز ما از این توانایی فارغ بود.

مشکل دوم این بود که صاحب کافه برحسب رگِ مداریش ، می گفت تو بازی تیکن نباید زن بردارین. حالا انگار بچه های هشت نه ساله با دیدن پر و پاچه ی اون زن ژاپنیه محت*م می شدن. والا. همین الانشم منو تحریک نمی کنه. البته تو پراتنز بگم که کلا آدم تحریک ناپذیری هستم. هرچند من از یه کاراکتر زنی که اسمش نینا بود خوشم اومده بود و یک دل نه هزار دل عاشقش شده بودم. موهای بلوند و دمب اسبی داشت و لباس دو تیکه تیره و تنگ می پوشید و همیشه ی خدا هم اخمالو بود. آرزو به دل موندیم این خانوم بخنده. گفتیم یه کادویی ، گردنبندی ادکلنی چیزی براش بخریم ولی کسی جرأت نمی کرد بره بهش بده. چون اونقدر خوف بود که طرف از ترس مجبور بود همونجا خالی خالی بهش بده.

بعدا که دستگاه وارد هر خونه ای شد و جوگرفتگی ما فروکش کرد دیگه نمی رفتیم کلوپ. تو منازل همدیگه میشستیم به بازی و ما پسرا ته دیگ وینیگ الونو درآورده بودیم. دخترا هم برخلاف ذاتشون علاقه ی مفرطی به تیکن داشتن و ما هم واسه اینکه غمین نباشن هر از چندگاهی سی دی داخل دستگاه رو عوض می کردیم و تیکن میذاشتیم. نکته روانشناسی و فرویدی کار این بود که هم دخترا به کاراکترهای زن علاقه مند بودن و هم ما. یعنی شخصیتای مرد بازی نقش هویجو داشتن و صدای جیغو ویقی بود که تلویزیون به هوا برمی خاست. به عقیده ی نگارنده ، بهتره خدا ترتیبی بده که کلا نسل مذکر منقرض بشه و اینطوری همه راضی هستن و میشه گفت گور بابای ناراضی.

به هرحال اون دوران گذشت و ما هیچ گاه جرأت نکردیم واسه دلمون هم که شده یه بار نینا خانومو برداریم و هروقت هم که رقیبمون می شد فقط وایمیستادیم کتک می خوردیم. و معنای عاشقی رو این ژاپنیای کافر چه خوب بهمون آموختند. آه …

3 دیدگاه در “از توکیو با عشق

  1. ما “last bronx” بازی میکردیم… من عاشق یه شخصیت مرد سیاه پوست گنده بودم که پتک داشت! :twisted: (البته یه دختره هم بود که خوشگل شمشیر میزد ولی چون قیافه شو که نگاه میکردم اعتماد بنفسم پودر میشد بیخیالش میشدم)

  2. البته سگاست و مورتال کمبتش!
    ولی تو تیکن خوراک من پیرمرد دکتره بود. دو قلپ می خورد طرفو میفرستاد اون دنیا.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

@-: :wink: :twisted: :roll: :oops: :mrgreen: :lol: :idea: :evil: :d :cry: :arrow: :?: ::-O ::) :-| :-x :-o :-P :-D :-? :) :( :!: