منم مثل همه ی آدما آرزوهای مادی و معنوی بزرگی دارم که دوست دارم بهشون برسم و می رسم. اما بعضی از اون کوچیکاش اینقدر ته دل آدم گیر می کنه که تبدیل به عقده میشه. مثلا من خیلی دوست داشتم و دارم برای یکی شعر بخونم و خوشش بیاد. برای مثال شعر زیر که از مولاناس رو از حفظ براش بخونم و اونم دلش غنج بره.
—————————————————————-
گفتا که کیست بر در ، گفتم کمین غلامت
گفتا چه کار داری ، گفتم مها سلامت
گفتا که چند رانی ، گفتم که تا بخوانی
گفتا که چند جوشی ، گفتم که تا قیامت
دعوی عشق کردم ، سوگندها بخوردم
کز عشق یاوه کردم ، من ملکت و شهامت
گفتا برای دعوی ، قاضی گواه خواهد
گفتم گواه اشکم ، زردی رخ علامت
گفتا گواه جرحست ، تردامنست چشمت
گفتم به فرّ عدلت ، عدلند و بیغرامت
گفتا که بود همره ، گفتم خیالت ای شه
گفتا که خواندت این جا ، گفتم که بوی جانت
گفتا چه عزم داری ، گفتم وفا و یاری
گفتا ز من چه خواهی ، گفتم که لطف عامت
گفتا کجاست خوشتر ، گفتم که قصر قیصر
گفتا چه دیدی آن جا ، گفتم که صد کرامت
گفتا چراست خالی ، گفتم ز بیم رهزن
گفتا که کیست رهزن ، گفتم که این ملامت
گفتا کجاست ایمن ، گفتم که زهد و تقوا
گفتا که زهد چه بود ، گفتم ره سلامت
گفتا کجاست آفت ، گفتم به کوی عشقت
گفتا که چونی آن جا ، گفتم در استقامت
خامش که گر بگویم ، من نکتههای او را
از خویشـتن برآیی ، نی در بود نه بامت
آهنگ نوشت: بعضی آهنگا هم هستن که با اینکه شعر و ترانه ی قوی و عمیقی ندارن ولی آدم باهاشون احساس قرابت می کنه. مثلا همین آهنگ جدید قمیشی.
دارم یخ می زنم بی تو ، تا فرصت هست آخه برگرد ، تو این سرمای تنهایی ، نمیشه حفظ ظاهر کرد ، جای خالی تو داره ، همه دنیامو می گیره ، بی تو آسونترین کارا ، واسم سخت و نفس گیره …
الان فک کن دلم غنج رفته!
آرزوی بعدی لطفا!
لنج حالا !