پراگماتیسم و یا همچین چیزی

شاید تا پارسال قبول داشتم که احتمالا خدایی هم وجود داره اما الان کاملا بهش ایمان دارم. یه سری نشونه هایی بوده که غیرطبیعی و مشخصا از طرف کسی فرستاده شده که به همه چیز مسلطه. من شاید خیلی مذهبی نباشم ولی به خدا اعتقاد داشتم و کارایی که می گفت بکن رو می کردم و نهی شده ها رو هم تا اونجایی که می تونستم انجام نمی دادم. اما دیگه واقعا خسته شدم. انصافا بریدم.

همچنان به خدا یقین دارم اما ازش ناامیدم. هرچند ناامیدی از خدا هم از مصادیق کفره. تا حالا سعی کردم خودمو گول بزنم اما امروز به این نتیجه رسیدم که من پراگماتیستم. از وقتی سعی کردم خودمو به خدا نزدیکتر کنم حالگیریا هم شروع شد. هرچی بیشتر صداش می کردم اونم بیشتر غمگینم می کرد. بهش می گفتم که من اهل امتحان و آزمایش الهی و این حرفا نیستما. من آدم ضعیفی هستم ، یه ذره بهم فشار بیاد ازت دور میشم.

می دونی خدای من ، دیگه نمیخوام تو زندگیم باشی. از اینکه هر کار خبطی کردم فی الفور یه حال اساسی ازم گرفتی خسته شدم. نمی دونم به چه زبونی بگم نمیخوامت. هردفعه مایوسم کردی و منم فحش دادم به هرچی اعتقاداته ، دو روز بعدش امیدتو تو دلم انداختی. بابا نمیخوام. بذار راحت باشم. این همه دعا و نماز و روزه و گریه و زاری به خدا همه اش کشک بوده. غیر از افسردگی هیچی برام نداشته. خواهشا ولم کن. بذار بچسبم به دنیا. بذار عشق و حالمو بکنم.

نمی تونم بخاطر وضعیت زندگیم ازت تشکر نکنم. خیلی ازت متشکرم که معلول خلقم نکردی. ازت ممنونم که یه پدر مادری دارم و یه زندگی نرمالی. ولی باور کن اینا کافی نیست. من حاضر بودم تو کوره دهاتای افغانستان به دنیا می اومدم ولی شاد بودم. نمی دونم ، واقعا می فهمی مایوس بودن یعنی چی؟ می دونی وقتی دلت میخواد افسرده باشی ولی نمی تونی چه معنی میده؟ درک می کنی که وقتی یه پدر موفقیت بقیه بچه ها رو میشنوه و فرزندش تواناییشو داره و نمی تونه چه حس و حالی داره؟ می فهمی کسی که میخواد درس بخونه و علاقه هم داره و امکاناتش هم هست ولی نمی تونه یعنی چی؟ می فهمی وقتی یکی چند ساعت یه کنجی می افته و فقط فکر می کنه و فکر … آره ، می فهمی.

خب حالا گوش کن. خالق منی ، صاحب منی ، هرچی هستی باش. من دیگه تو رو نمیخوام. هرباری که نماز خوندم و روزه گرفتم آخرین بار بوده. تا وقتی شادم نکردی خواهشا دوباره منو نکشون سمت خودت. نمی دونم ، اگه بذاری بمیرم که لطف کردی و اگه خوشحالم کنی لطف مضاعف. اما در غیر اینصورت دیگه بی خیال من شو. به قول فردوسی پور : خداحافظ معنویات ، خداحافظ خالق من.

6 دیدگاه در “پراگماتیسم و یا همچین چیزی

  1. واقعا!!!!!!!!!!!!!!! ۸O
    بابا تو چرا اینطوری ای پسر جات نیستم شاید راس بگی و طبق تعریفات دیگه اینطوریام نیس که اینطوری بخای ببری از همه جی
    نمیدونم چی بگم والا!! :|

  2. وااای واااای حامد من تو خانواده ی کاملا غیر مذهبی بزرگ شدم و خودمم سر سوزنی مذهبی نیستم.من تو یه برهه کافرم بودم و هیچی رو قبول نداشتم واسه همین باید حرفمو گوش بدی.منم دو سال پیش همینا رو به خدا و گفتم یه شک بزرگ نسبت به همه چی توی دلم به وجود اومد که دیوونم میکرد.الان خدا رو شکر خیلی چیزا دستگیرم شده.
    کتاب مثنوی معنوی رو خوندی؟من با این یه کمی امیدوار شدم و اینا.
    حامد نکن اینکارو…چقد الان بدم میاد از خودم که دارم نصیحت میکنم اما اگر هر چیزی که اتفاق می افته رو بندازی گردن خدا خیلی بده.چون انصافانه نیست.
    حامد خودت باید حالتو خوب کنی و کنترل زندگیت رو بدست بگیری.اوهوم یه اتفاقائیم تو دست تو نیست که باید باهاش کنار بیای و سعی کنی تا جنبه ی خوبشو ببینی.
    بیا خودمون رو خر کنیم تا بگذره زندگی دیگه….

  3. متاسفانه کتاب و شعر و حرف و پند و نصیحت رو من جواب نمیده.
    من اتفاقی رو گردن خدا ننداختم. فقط مدت خیلی طولانیه ازش چیزی میخوام که بهم نمیده. البته من خیلی بیش از حد ازش انتظار دارم ولی توقعم رو هم به حق می دونم.
    کنترل زندگی دست خودمه. فقط با یک پنجم توانم دارم تلاش می کنم. روزای مهمی رو از دست دادم و میدم. این منو اذیت می کنه.
    تا الانش خیلی خودمو خر کردم و امیدواری الکی دادم. بازم خر می کنم …
    ضمنا خیلی ممنون از کامنت

  4. شاید اون موقع مثل الان یه کم ناراحت بودم تند نوشتم ولی نظر کلیم عوض نشده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

@-: :wink: :twisted: :roll: :oops: :mrgreen: :lol: :idea: :evil: :d :cry: :arrow: :?: ::-O ::) :-| :-x :-o :-P :-D :-? :) :( :!: