شاید بعضی اوقات بهتر این باشه که ندونی. که بی خبر باشی. و بعد یکدفعه و ناگهانی باخبر بشی و دیگه کاری از دستت برنیاد. در غیر این صورت عذاب وحشتناک زمینی بر روحت نازل میشه و می خوره و می بره.
دو سه هفته اس برام خبری از اخبار خوب نیست. همه چیز در هم تنیده شده و تشخیص سره از ناسره ناممکنه. بطور بی سابقه ای نگران آینده هستم و روالی که برای زندگیم چیده بودم از ریشه خراب شده. اخبار بد تمام برنامه ها رو مختل کرده و فقط کاش وقتی خبردار می شدم که کار از کار گذشته بود.
این روزا با بهت و حیرت فقط نظاره می کنم. رمان عاشقانه ی زندگیم به ژانر معمایی تغییر حالت داده و من از معما و راز هیچ خوشم نمیاد. واقعا ته این فیلم چی میخواد بشه؟
پی نوشت: بعد از ایام عزاداری سعی می کنم از بهت دربیام و مثل آدم بنویسم.
توی این مدتی که میخونمت این اولین پست جدی بود!
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور/باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور/چون تو را نوح است کشتیبان غم مخور/هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور. :-)
امیدوارم از معما در آی
ایشالا تهش هپیلی اور افتر میشه
ته نهش مرگه دیگه!!
زندگی من که بی ژانر شده… تیزر شده همش… مودی شده م :?
آخ اون هپیلی اور افتر که گفتو دلم میخواد
میدانی دل باید خوش باشه که نیست بقیه را بیخیال :?
اتفاقا من پستای جدیم بیشتر از غیرجدیاس
از معما درنمیان، حلش می کنن.
حالا اگه شد چه بهتر. اگرم نشد چه بهتر.
مرگ خبر نمی کنه که. دیگه استرسشو نداری.
بی ژانر نداریم دیگه. لاید ژانرش شده فارسی وان و جم کلاسیک و اینا
من دلخوش بودنم بی خیال شدم دیگه
میخوام بگم حل کردن هم نوعی در اومدن هس اما نمیگم