خیلی دوست دارم بشینم مثل بچه ی خوب کتابمو بخونم و فیلممو ببینم و چیپسمو بخورم و تو رو به یادم بیارم و … . لکن مغزم گشاد شده و ترجیح میده بین جمع باشه تا فرادا و از همین رو خیلی رغبت دارم به اینکه یه بازی گروهی انجام بدم و از اونجایی که گشادم دوست دارم نشستنکی بازی کنم و چه بازی هایی بهتر از کانتر استریک فول کنتاکت فایتینگ؟ و دوتا؟ و کال آف مدرن وار فایر۳؟ الانم دارم ارباب حلقه ها میدل ارث رو دانلود می کنم بعدش آنلاین بزنم. وانگهی شاید اون موقع که دانلود شد گشادتر شده باشم. (زین پس به جای واژه ی قبیح گشاد از عبارت دشت استفاده می کنم که فراخ و گسترده هم هست)
ماهیان ماه پیش یه کتاب گرفتم دستم و عین سمور آبی افتادم به جونش و شب و روز وصل به تنش بودم. البته دو سه روزه تموم شد اما چنان تاثیر بدی گذاشت که تا چند روز سادیسمم عود کرده بود و برای درمونم میز کامپیوترو می جویدم. رمان کوری جناب ساراماگو که البته خیلی هم معروف و خزه اما به لحاظ سوژه و روند سریع داستان قابل اعتناس. متاسفانه گویا نویسنده دچار بیماری های ج*** بوده و از این قبیل عقده ها رنج می برده چون تمامی تخیلات و افکار ج***شو توی داستانش آورده. جدای از این ها من فیلمش هم داشتم و خوندن رمان انگیزه ای شد تا فیلم و کتابو مقایسه کنم و به حق کتاب هیجان انگیزتر از فیلمه.
بعد از کوری ارمیای امیرخانی رو خوندم که اصلا خوب نبود ولی قابل تحمل بود. بعدش برگشتم سمت خارجیا و برج رو انتخاب کردم. نویسنده اش جیمز گراهام بالارد و یا به قول بچه محلاش جی.جی بالارد و سال انتشارش هم خیلی سال قبله! بالارد کلا داستانای ت تخیلی و فانتزی مینویسه و شوربختانه من از این سبک به غایت متنفرم و یکی نیست بگه مرض داشتی کتابشو خریدی خوندی؟
داستان کتاب درباره ی یه برجه که بی نیاز از دنیای بیرونه. من وقتی می خوندمش یاد اکباتان می افتادم. ساکنینش هم خرمایه و باکلاسن و همه چیز برج هم روی نظمه. اما کم کم ملت حوصله اشون سر میره و شروع می کنن به تیکه پاره کردن هم. کل داستان همینه و به جد می شد این کتاب سیصد صفحه ای رو تو بیست صفحه و بدون هیچ کم و کاست خلاصه کرد.
همونطور که گفتم داستان فقط کش اومده و نه هیجانی توش هست نه نقطه اوجی نه هیچی اصلا. خوندن این رمان برای من دو ماه طول کشید و این نشون میده که تا چه حد یه داستان میتونه مزخرف باشه. خب الان هم بیرون دعوا شده و من میرم ببینم چه خبره و صدای گر به هم دربیارم. شما هم هیچ سمت بالارد نرین که هرکی به توصیه های من گوش نکرد، پشیمون شد و شاید هم نشد چون از بعدش خبر ندارم. آدم از یه ساعت بعدش هم خبر نداره چه برسه به نیم ساعت.
پی نوشت: حیف! نشد از کلمه ی دشت استفاده کنم.
منم خیلی گشتم ببینم این دشت چی شد که آخرش گفتی استعمال نشد
در مطالب بعدی مستعملش می کنم
سلام .. از بالا تا اینجاتو خوندم ! خیلی حال کردم باهات پسر .. ذوق طنزت مثال زدنیه .. شاد و پاینده و از اینجور چیزا باشی …
ممنون لطف داری.
سلام.واقعا بی سلیقه ای وفهم خوندن یه سری مطالبو نداری…
برو ارمیای رضا امیرخانی ویه بار دیگه بخون تا بفهمی چقدر بامعناست.
کتاب داستان سیستانشم فوق العاده است.حتما بخون بی سلیقه
ارمیا حتما تو آکادمی اول میشه !!
کلا چیزی از کتاب فلسفی حالیت میشه که انقدر ناشیانه کوری رو نقد میکنی?
کوری کتاب فلسفیه؟
بعد من نقد نکردم و نظرمو گفتم و اتفاقا از رمان کوری تعریف هم کردم
cheghad namaki to