پیش تر که تصمیم به درس خوندن واسه کنکور گرفته بودم، بیشترین انگیزش رو فرار از سربازی داشت و احساس می کردم سربازی ورزش سختی باشه و لکن دورشو یه خط ممتد کشیدم. اما از اونجایی که سربازی دست خودم نیست می دونم، نشستم رو کتابای درسی و دور فیلم و رمان و فوتبال و نود خط کشیدم رو دیوار.
حالا اولین روزای دانشگاه جدیدو از سر گذروندم و درحال حاضر از تصمیم پارسالم به غلط کردن افتادم و الان ترجیح میدم برم سربازی تا این همه پول و انرژی و آرامش روان و زندگیم و عشقم و عمرم و همه ی جونم و اونی که می خواستم و کی میخوای بدونی؟ تو دانشگاه سابق پنج سال خوردیم و نوشیدیم و عشق کردیم که دوباره بشیم کلاس اولی که هیچ دوستی نداره و دنبال مامان می گرده؟ (منظور از مامان همونایی هستن که تو دانشگاها زیادن!)
واسه اولین روز زنگ زدم به دوستی که روز قبلش رفته بود دانشگاه. پرسیدم که چگونه باید رفت و چه باید کرد؟ گفت میری میشینی تو اتوبوس بعد از چند دقیقه راه می افته و یه ساعته می رسی، خیلی هم حال میده. خلاصه رفتم و اتوبوسشو پیدا کردم و سوار شدم و بعد از دو ساعت و خورده ای که رسیدم دانشگاه دقیقا همون حالی رو داشتم که نوعروس در زفاف داره. صندلیای تنگ و بغل دستی الاغ و جلویی مادر فلان که صندلیشو تا ماتحت می خوابونه. این بغل دستی منم که بیسکوییت می خورد آدم فکر می کرد داره سیمان کمپرس می کنه. حقش بود یه مشت می زدم تو دهنش.
سال ها قبل توی محیط چت از یکی از دوستان قدیمی پرسیدم کجا قبول شده و گفت باراجین. گفتم ها؟ گفت آزاد قزوین. و از همون موقع بود که حالم از کلمه ی باراجین به هم می خورد و این رو هم بدونین که اگه کسی گفت باراجین درس می خونه مثل این می مونه که بگه تو پایتخت زندگی می کنه جای اینکه بگه تو تهرانه. مثلا میخوان باکلاسش کنن. اتفاقا این دانشگاه یکی از پایین ترین ترازا رو تو دانشگاهای آزاد داره و حتی به نظر من دانشگاه قبلیم خیلی هم از این باصطلاح باراجین بیتر بوده و هست. اصلا شما تصویر پایینو ببینین. پسره در حال ور رفتن با فیص بوقه و دائما عکسای نیمه برهنه ی دخـ.. رو سیو و لایک می کنه. حقش بود می رفتم یه لقت می زدم زیر لپ تاپش و می گفتم آخه الاغ این اینترنتو گذاشتن بری تحقیق علمی کنی نه اینکه رون و سینه تفحص کنی. (این چه ربطی به دانشگاه داشت؟)
دانشگاه قبلی یه مدیر گروهی داشتیم که به اساتید امر می کرد بد نمره بدن و کسایی هم که اور بودن سوت می کرد بیرون. اینجا هم اینطوریه. سطح علمی تازه واردین پایینه و استادا هم سخت گیرن. فکر می کنن اومدن شریف. الان من کلی استرس بهم وارد شده و به قول اون دوست عزیز که گه رو تو دهن من و پرزیدنت انداخت گه خوردم که دارم ادامه تحصیل میدم. شما این مرد رو ببینین. عصرا میاد میره تو کلاسا سطل آشغالا رو خالی می کنه. نه استرسی نه خستگی و فشاری. حال می کنه واسه خودش. عشقشم اینه که وقتی میخواد سطل کلاسی رو تخلیه کنه که هنوز استاد داره توش درس میده بگه ااااااااااااااااااه …
دیروز که تنها بودم و همینطور ول می گشتم یکدفعه یه نفر زد رو شونه ام گفت بــَــه چطوری؟ از اونجایی که من تنهای مطلق بودم فکر کردم یه نفر داره باهام شوخی قزوینی می کنه اما وقتی طرفو دیدم یادم اومد که پیش دانشگاهی با هم بودیم. بیست ثانیه صحبت کردیم و زرتی گفت خدافظ. تف تو این رفاقتا. نکته اینه که وقتی تو پیش دانشگاهی می خواستن بهش کلیپ لب خارجیا رو با گوشی نشونش بدن به شدت مقاومت می کرد و پایه نمازخونه و مسجد بود ولی الان یه جین فاق کوتاه ش*ت نما پوشیده بود با یه تی شرت تنگ. واقعا بسوزه بابای عاشقی.
خب حالا که منو از دانشگاه سابق تبعید کردن به این مکان دور و پراسترس، من هم سعی می کنم از فرصت پیش اومده حسن استفاده رو بکنم و همچون گذشته فرت و فرت از در و دیوار و ملت عکس بگیرم و بیام اینجا بهشون بخندیم. البته اگر صندلیای اتوبوس و اساتید لوس امون بدن.
از همون عنوان قشنگ معلوم بود جریان چیه انتخابش درست و کاملا به جا بود ینی
شنیدم نرم افزار خیلی سخته ارشدش البته لیسانسشم راحت نبود و اینکه آزدا قزوین مگه همونی نیست که تیم رباتیکش معروفه و اینا؟
چه عنوان با حالی
رباتیک میخوام چی کنم؟ فقط می خواستم سربازی نرم
من ریقم داره درمیاد بعد باحاله؟
ترازت چند بود؟
من ۶۲۰۰ آوردم تهران قبول نشدم
من ۶۶۷۰ اینا شدم. تکمیل اطراف تهران قبول می شدی.
سلام انصافا راست میگی دهنم سرویس تا فارغ التحصیل بشم۱۱ترم تموم کردم صد رحمت به سربازی
واقعا دانشگاه مضخرفیه باراجین حالم از بهم میخوره با اینکه فارغ التحصیل شدم از اونجا ۷۰درصد از استاداش بالاترین نمرشون ۱۴ یا۱۵هستش لعنت به باراجین معدل کل من شد ۱۳ هرجا دیگه درس میخوندم حداقل ۱۵یا۱۶شد معدلم