من: ببینم، مهمترین اتفاق زندگیت چی بوده تا حالا؟
اون: مهمترین اتفاق زندگیم این بود که یه ماه پیش رفتم کلاس زبان.
-: خب؟
-: هیچی دیگه. دارم زبان یاد می گیرم. میگم تو هم بیا خیلی حال میده. مجبور میشی یاد بگیری اصلا جَوش یه طوریه روحیه اتو عوض می کنه ……… استاده اومد بهش گفتم ….. دمشو گذاشت رو کولش الان دو جلسه اس یکی دیگه …… بعد می دونی چیه، چون کلاسش مختلطه اصلا روت نمیشه ولی مجبوری که ……… حالا این استاده خیلی گیره یه دختره هم هست فکر می کنه من خیلی بارمه …….
من:
———————————————–
من: کلا من خیلی به روانشناسی و این چیزا علاقه دارم، بیشتر علاقه ام سمت این چیزاس.
اون: آره منم خیلی دوست دارم.
-: جدا؟
-: آره. مثلا الان بگو کدوم یکی از انگشتا رو بیشتر دوست داری؟ [کف دستش را رو به روی صورت من می گیرد]. هر کدومش یه معنی داره. مثلا انگشت دومی رو اگه دوست داشته باشی یعنی به عشقت خیلی وفاداری. اولی هم یعنی ……
من:
———————————————
اون: الان سیستم بیچاره رو از دیشب همینطوری روشن گذاشتم داره فیلم دانلود می کنه واسه خودش .
من: نسوزه یه وقت؟ حالا چی دانلود می کنی؟
-: نه بابا پوستش کلفته. یه فیلمی هست یه یارو آرژانتینیه میره انگلیس ولی هیچی انگلیسی بلد نیست. دو تا انگلیسی باهاش آشنا میشن می خوان بهش انگلیسی یاد بدن.
-: فیلمش کمدیه؟
-: نه آموزش زبان انگلیسیه دیگه. فکر کن حجمش سی گیگ بیشتره. اولش میرن یه بار …… میخوایی به تو هم بدمش؟ خیلی واسه زبان کمکم کرده……
من:
به اون دومی بگو ننه اونی که میگی شاخه ای از کف بینی ِ نه روانشناسی
بعد این مخاطبا یه نفر بودن یا چن نفر؟!
اگه چن نفرن که من هی میگم این نسل ر… میان وبلاگم و میگن نه اینام حالیشونه و بارشونه و…بیا اینم نمونه والا به خدا
اون شکلک آخری ام که دل آدمو کباب میکنه،نکن این کارو با خودت
خوب بود اما بیشتر رو داستانهات کار کن…به نظر میاد استعداد نوشتنت خوبه…خوشا به حالت
اینا همه یه نفر بودن در برابر من که یه نفرم.
خیلی ممنون ولی اینا بیشتر روزنوشت بودن تا داستان
آخ آخ نمونه دقیقشو منم دارم تو دوستام، خیلی رو اعصابن نمیدونم چرا منقرض نمیشن اینا! :((
از بین نمیرن بلکه از جسمی به جسم دیگه منتقل میشن.