همیشه دغدغه ی انجام کارهایی رو دارم که باید انجامشون بدم ولی انجام نمیدم. این انفعال و تنبلی باعث شده که ذهنم درگیر مسائل تلنبار شده بشه و نتونم تمرکز لازم رو حتی برای نوشتن بدست بیارم.
خب این چند روز بخاطر بیکاری و صد البته بی عاری، میشینم پای سریال های تلویزیون که از حق نگذریم اگه سریالی مثل لاست شبیه این سریال ها باشه پس برای کسانی که معتاد به سریال ها هستن بسیار متاسفم. آری داشتم می گفتم. دیدن سریال ها باعث میشه که تبلیغات و پیام های بازرگانی هم بیشتر ببینم و این امر روی من که ذهن درگیر و بیماری دارم اثرات مخربی گذاشته.
مثلا، همین تبلیغ دمپایی نیکتا. وقتی طفیل و در سن بلوغ بودم این تبلیغ با شکل و شمایل دیگری ولی با همین موزیک پخش می شد و حالا نمی دونم بخاطر ذهن بیمارم بود یا آهنگ تحریک کننده اش و یا پای خانم هایی که توی تبلیغ درون دمپایی بود اما به هرحال پخش مجدد این آهنگ موجب عروج من به دوران گذشته و بالطبع اغواشدگی شده.
از علاقمند شدن به اون خانم جوانی که توی تبلیغ پالاز موکت میگه همه می دونن که نمیشه بگذریم. نمی دونم چرا وقتی مشغول تناول هستم یکدفعه تلویزیون تبلیغ پرسیل و اون صحنه ی دستمالی کثافت بچه توسط مادرش رو نشون میده. یعنی اگه خود بچهه می اومد جلوم میرید انقدر حالم به هم نمی خورد. حالا مادر محترم بنده برگشته میگه توانایی اینو داره که مثل شونصد تا خانمی که اونجا نشستن بگه شستشو یعنی پرسیل و کلی هم معروف بشه.
برگردیم به همون ذهن بیمار خودم. راستش تازگی عاشق بستنی پاندا شدم. نه بخاطر طعم و مزه اش، که شخصا پول ندارم و اگر هم داشتم پای بستنی نمی دادم، بلکه بخاطر صدای زیری که روی تبلیغ بستنیه. یعنی می تونم بگم این آوا به شدت تحریک و اغوا کننده اس. شاید هم مشکل از ذهن بیمار و مریض و الاغ و نفهم بیشعور عوضی لجن درمال منه.
حالا تو این هیری ویری که همه چی تحریک آمیز شده، خدا زده تو کتفم و عاشق جازمین (بلکم جزمین) شدم. یعنی با این سطح سلیقه که خر هم نداشت، ببین به چه پیسی افتادم البته جازمین پیس نیست و اگه کسی بد نگاش کنه بد نگاش کرده. هرچند بد نگاه کردن هم توفیری نداره و آدم با دیدنش تا ابد خشک میشه.
در آخر پست رو با یک جمله ی تکاندهنده به پایان می برم. از ذهن تا دهن فقط یک نقطه فاصله است. تا ذهنت را باز نکردی، دهنت را باز نکن. هییییییییییی چی بگم که ذهن و دهن و سایر نقاطم تا خرتناق باز شدن و یحتمل جر خوردن.
خو ممیز صداسیما هم به اندازه تو تحریک میشد که دهنمون سربیس بود که…
بناگاه ندا آمد: ازین سربیس تر؟؟ :| (با اکو خوانده شود!)
باهات احساس همدردی می کنم
جوون مردمو تحریک می کنن بعدشم انتظار دارن شئونات اسلامی در جامعه رعایت بشه :?
نه حامد همانهایی که گفتم کافی ست (:
سلام حامد..
در خصوص جمله ی اخرت:
و می گویند :دهنت را به اندازه ای باز کن حرف در دهانت نگذارند
اما
پیغامهای بازرگانی..
پسر ِ من میتوانی مانند من صدای تلویزونتان را کم کنی تا انقدر به فکر نیافتی ^_^
جزمین کیه ؟
خب پس معلوم میشه علاوه بر اینکه اسکیزوفرنی هات داری ، پارانومیا هات هم داری!
یکی از دیالوگ های فیلم بعد از ممیز شدن من:
مادر: از کی تا حالا با چادر می خوابی؟
البته جوون مردم هم باید جنبه داشته باشه یه کم
میخوای تصویرش هم ببندم؟
کیه؟ نه تو رو خدا یه دفعه هم بیا بگو کدوم خریه
جازمین عشق من عمر منه جون منه همه وجود منه
پارانویا رو نمی دونم ولی نورزی هستم.
خیلی سعی کردم ولی واقعا نمیفهمم کلا چی میگی!
ثقیل میگم آیا؟
نه این اینطوری بود. بعدیها بهتره. ثقیل که نه…نمیدونم چی میخوای بگی بعضیوقتها…
شاید چون من مطالبمو بصورت طنز و فکاهی و شوخی می نویسم و شما همه چیو جدی می بینی.
شاید ولی چرا پس بقیه پستهات رو میخونم میخندم؟ گفتم شاید یه نکتهای داره من نمی گیرم!