یکی از هراس های بیهوده ام که تا این بوده همین بوده، اینه که دوستان زورگیر بخوان ازم زورگیری کنن. البته که من خیلی مال زیادی برای حمل کردن ندارم و فقط مقداری که خرج تاکسی و روزنامه و اینام دربیاد کفایت می کنه. اما گوشی موبایلم با اینکه قیمت زیادی نداره، لکن ارزش معنوی بسیار بالایی رو در خودش جای داده و این گنجینه ی ارزشمند چیزی جز اس ام اس ها نیست.
بلی! نگرانی من از خفت شدن تنها از دست دادن اس ام اس های عزیزم هستش و شاید بگید خب آی کیو! یه بک آپ ازش بگیر تو کامپیوتر ولی من نفهم تر از این حرفا هستم و کلا چیز زیادی حالیم نمیشه. یک الاغ تمام عیار!
چندی پیش داشتم از دانشگاه برمی گشتم. شب بود و مسیر تاریک و جاده دراز. هر موتور سورای که از کنارم رد می شد، خودم رو آماده می کردم تا قبل از زورگیری دوست موتورسوار، گوشیمو به یه سمتی پرتاب کنم تا طرف فکر کنه بدبختم و گوشی ندارم و بیچاره ام (کما اینکه هستم) و بذاره بره و بعد برم گوشیمو پیدا کنم و به راه خود ادامه بدم.
سه دوست ارازل روی یک موتور نشسته بودن. یکیشون از اون دست خیابون به من که این دست خیابون بودم یه چیزایی گفت که در جواب گفتم «چی؟ کی؟ کجا؟» دوستان که دیدند صدا به صدا نمی رسه، بی خیال شدن و رفتن سراغ خفت کردن یه بنده خدای دیگه. اما نه … از اولین دور برگردون دور زدن و اومدن کنار من ایستادن. یکیشون (آخری یا اولی یا وسطی، دقیق نمی دونم) گفت «بلوار نهج البلاغه کجاس؟» من که نتونسته بودم گوشیم رو پرت کنم و عملا غافلگیر شده بودم، بدون استفاده از مغزم و فقط با کمک داده های پردازش شده ی درون مایع نخاعی داخل ستون فقراتم جواب دادم «عزیز من نهج البلاغه که پارکه. اونم اینجا نیست اونجاس» و به دوردست ها اشاره کردم.
اون برادر ارازلی که نمی دونم آخری بود یا اولی یا وسطی، در پاسخ به ذکر جمله ی برو بابا قناعت کرد و راننده ی موتور که باز هم نمی دونم وسطی بود یا اولی یا آخری، گازشو گرفت و رفت تا از یک انسان با شخصیت تر و باشعورتر زورگیری بنمایند.
و این بود داستان زورگیری از من. امید است که از تجربه ی گرانبهای من پند بگیرید. به امید آن روز
جالب بود. البته من دوس دارم نویسنده مطالب با نویسنده وب یکی باشه که اینطور به نظر میرسه. اسم وبسایتتون هم جالبه.
موفق باشید
اتقاقا کار سختی هم نیست
اولا مهم ترین مسئله در زورگیری اینه که طرف غافلگیر بشه و راه فرار نداشته یعنی مثلا یه جای خلوت خفتت کنن چند نفر بریزن سرت یا بزننت یا جوری بترسی که لباستم دربیاری تقدیمشون کنی
دوما این که نباید شناخته بشن
با رعایت این دو شرط مدت ها میشه زورگیری کرد.
خب اینایی که گفتی خیلی سخته دیگه
اتفاقا من خیلی بچه که بودم زور گیری میکردم!
البته دخترا که زورگیری ندارن… ولی خب همین که ازم حساب میبردنم کیف میداد
بزرگتر که شدم خیلی آروم شدم
الان سره کار کلیییی مظلوم شدم
آدما تغییر میکنن بسته به محیطشون
ولی داستان تعریف کردنتو دوس دارم
ممنون
منم یه گوشی داشتم قدیما, ازین ۸۸۰۰ نقره ایا که باهاش بزنی تو سر یکی طرف مرگ مغزی میشه.
بعد اینم توش یه سری دارایی ازرشمند بود, به پی سی هم وصل نمی شد. هیچ جوره.
ینی گوشیه کلن شاهکار بود. یه بند انگشت صفحه داش, حداقل یه رب باتری نگه می داش, انگشتت عصا می شد تا یه شماره باهاش بگیری, و … (آپشنای دیگه شو نمی گم. فروشی نیست عاقا!)
هیچی دیگه, یه بار یکی از اطفال فامیل به هوای بازی کردن ربوده ش و ضارپ! برد انداختش تو لیوان چایی باباش.
بعد یه عملیات احیا گوشیه روشن شد, ولی پااکه پاک.
الانم نگهش داشتم یه جا اون بچه هه رو ببینم بکوبونمش تو سرش. دلم خنک شه حداقل.
اوه چه درد دلی نوشتم.
ثواب داره برم یه وبلاگ تاسیس کنم
وخ الان این عکسه رو که دیدم دلم خواس جای اون یارو که پیرهنش راه راه افقی داره می بودم
یعنی یه طفل از آدم زورگیری کنه دیگه چی میشه گفت.
بعد ۸۸۰۰ تو لیوان جا می شد مگه؟
اون احتمالا بعد از این عکس از پشت با مغز خورده زمین اعضای بدنشو اهدا کردن.
این روزا که زورگیری خیلی راحت شده
تاحد مرگ طرفو آش و لاش میکنن ولی بقیه فقط دارن
تماشات می کنن و ازت فیلم میگیرن
خیلی ممنون از حضورتون
حالا دیگه فیلم که نمی گیرن ولی کاری هم نمی کنن. البته از دست کسی کاری برنمیاد.