در حال مسواک زدن بودم که یه پشه بدون هیچ عمد و نیت قبلی و فقط برای دفاع مشروع قصد مزاحمت داشت. شیر آبو باز کردم و سعی کردم با ضربات دستم پشه رو وارد جریان آب بکنم و بعدش هم راهی فاضلاب. هرچند روش ددمنشانه ای رو برای قتل در پیش گرفته بودم ولی خیلی علاقه ای به کثافت کاری نداشتم. چندبار ضربات مهلکی بهش وارد کردم و دو سه بار هم زیر شیر آب خیس شد ولی با تقلای خیلی زیاد از مهلکه فرار کرد. وانگهی، همیشه موجود ضعیف تر مغلوب خواهد بود و احتمالا هم مرگ دردناکی رو تجربه کرد.
سر کوچه امون پیرمردی پرسه می زنه که از شواهد و قرائن و وسایلی که روی دوش داره به نظر باید پنبه زن یا اصطلاحا لحاف دوز باشه. عجیبه که توی زمان و مکانی که اکثر مردم روی خوشخواب می خوابن و دیگه پنبه ای برای زدن وجود نداره، این شخص همچنان به انجام شغلش اصرار داره در حالی که هیچ سفارشی هم نیست. یک بار هم دیدم که یه پسری از ماشین پیاده شد و یه مقدار پول احتمالا بلاعوض به پیرمرد داد.
برای رسیدن به دانشگاه داشتیم با ماشین از خیابونای شهر قزوین می گذشتیم. در لاین مقابل چندتا کارگر مشغول ترمیم آسفالت خیابون بودن و هرکس هم درحال انجام وظیفه ی خودش بود. همینطوری به این فکر کردم که اگه یه ماشین با سرعت زیاد به یکی از این کارگرا بزنه، چند نفر تو دنیا این اتفاق براشون مهمه؟ اصلا کسی در اون لحظه به این فکر می کنه که یه نفر داره یکی از خیابونای قزوین رو آسفالت می کنه؟ غیر از چند نفر خاص هیچ کس حتی روحش هم خبردار نیست.
مصطفی مستور توی کی از شماره های همشهری داستان مطلبی درباره ی تفاوت های خودش نوشته بود که پاراگراف زیر بخشی از اون متنه:
“شب ها پیش از خواب به تک تک بچه های کوچه فکر می کردم. دلم می خواست بدانم حالا در خانه هاشان چه می کنند؛ مشق می نویسند، از پدرشان کتک می خورند یا به زخم های دست و پاهاشان – که حاصل توپ بازی های توی کوچه بود و تمامی نداشت – پماد می مالند. هر چیزی ممکن بود و تنها چیزی که می دانستم و در دانستنش تردید نداشتم و همیشه هم از دانستنش «تفاوت» مثل هیولایی باز سر برمی آورد و بیرون می زد و خودش را نشان می داد، این بود که محال است هیچ کدامشان به من یا به هرکس دیگری از بچه های کوچه فکر کند.”
شاید برای هرکسی پیش اومده باشه که به این موضوع بیاندیشه که آیا الان کسی هست که به من فکر کنه یا درباره ی من حرف بزنه؟ مثلا امکان داره آقایی که امروز شاهد زمین خوردنم بوده حالا درحال صحبت کردن با دوستاش درباره ی این اتفاق باشه؟ آیا ممکنه همکلاسی دوران مدرسه ام بطور اتفاقی یاد من افتاده باشه و به این فکر کنه که الان دارم چیکار می کنم؟ و یا اصلا برعکسش. آیا پیرمردی که پارسال توی اتوبوس خوابش برده بود و تفش آویزون شده بود به این فکر می کنه که یک نفر در این لحظه داره اونو با اون اتفاق یادآوری می کنه؟
باید قبول کرد که ما آدمای مهمی نیستیم. از اول خلقت تا الان حدود صد و ده میلیارد نفر روی زمین زندگی کردن و یا همچنان درحال حیاتن. البته اگه بخوایم سایر موجودات رو هم حساب کنیم این عدد ناشمارا میشه. واقعا ما چه فرقی با پشه ای داریم که برای زنده موندن دست و پا می زنه؟ کسی براش مهمه که یه پشه کشته بشه؟ برای شما چقدر پیرمرد لحاف دوز مهمه؟ اصلا اگه من درباره اش نمی نوشتم شما هیچ وقت نمی فهمیدین همچین آدمی هم وجود داره. برای خود پیرمرد چی؟ خودش برای خودش چقدر اهمیت داره؟ کارگری که مشغول آسفالت کردن یه خیابون توی یه شهر کوچیکه چه چیزی رو مهمتر از زندگی و وجود خودش می دونه؟ این موضوع یه کم خوفناک نیست؟ چیزی که برای ما از هر چیز دیگه ای باارزش تر و مهم تره برای دیگران هیچ ارزشی نداره و حتی از وجود این چیز باارزش باخبر نیستن. خانواده؟ از اطرافیانتون کسی هست که ده پونزده سال پیش فوت کرده باشه و الان غیر از خاطراتی محو چیزی ازش یادتون مونده باشه؟ اصلا غیر از این موضوع، ده بیست نفر در مقابل صد و ده میلیارد نفر (غیر از آیندگان) صفر به نظر میاد.
واقعیت اینه که وجود ما برای کسی اهمیت نداره و زندگی ما تقریبا بی ارزشه. ولی مجبوریم زندگی کنیم و این سرنوشتیه که اساس خلقته و مفری ازش نیست.
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نی نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود
خیام
چه افسرده گانه و بدبختانه!
ولی اینطوری فکر میکنم من، که چون من به این مورد ها و یا مورد های دیگه که میگی فکر میکنم پس حتما آدم های دیگه هم فکر میکنن و…!
چه میدونم!
اصن به فکر ِ من باشه مثلا چه فرقی به حال ِ من میکنه؟!
سلام
طبیعتا این موضوع مهمی می تونست باشه به شرطی که اهمیت آدما اول برای خودشون تعریف شده باشه
یعنی اول خودمون بدونیم با خودمون چند چندیم بعد به فکر بقیه باشیم
آدما مهم تر از اونی هستن که فکر میکنن
شاید چون اینجا ایرانه یا اهمیت آدما در درجه چندم اولویت قرار داره
بی خیال
تو خوبی؟
ممنون بابت شعر. کلا عرفا دیدگاه پوچی نسبت به دنیا دارن.
حداقلش من از اینکه کسی بهم فکر نمی کنه احساس پوچی می کنم. وقتی می فهمم جایی درباره ام حرفی زده شده خوشحال میشم.
البته که آدما مهمن. ولی هرکس فقط واسه خودش مهمه.
البته این بحث ایران و خارج هم بیشتر مربوط به کرامت انسانیه که اینجا رعایت نمیشه ولی من کلی تر منظورم بود.
چرا بد زندگی کنیم ؟
چرا غمگین باشیم ؟
حق ما نیست بد زندگی کنیم
اگه ادم برای خودش مهم باشه کاری رو میکنه که دوست داره که باعث میشه بهتر زندگی کنه
آقا من جایی درموردتون حرفی زدم (طرح از پوچی درآوردن دیگران)
یه طومار نوشتم بعد پاکش کردم…
خلاصه اش اینکه
دنیا همینه!
چرا حق ما نیست بد زندگی کنیم؟ اگه دنیا دو روزه چرا تو همین دو روز غمگین نباشیم؟ نتیجه ی خوش بودن چیه وقتی آخرش هیچی نیست؟
البته اینایی که میگم بیشتر افکار فلسفیه تا سبک زندگی.
متحول شدم و از پوچی دراومدم
اینجا آزادی بیانه ها!
بله دنیا همینه
عاقا جان شما میدونى با کمبود آب روبهرو هستیم و اینچنین آب هدر میدین ؟؟؟ :)))
من دیگه صحبتى ندارم ~^O
منم همیشه به این موضوع فکر میکنم که بیهوده ایم وقتی نتونیم به درد کسی بخوریم یا کار مهمی انجام بدیم!
ولی متاسفانه بودن یا نبودن ما دست خودمون نیس.
اینو به پشهه بگوآ
به درد کسی هم بخوریم بعد از یه مدت فراموش میشیم. البته می تونیم سعی کنیم دیرتر فراموش شیم ولی بالاخره اتفاق می افته.
آره خب من با این ها خوشحال نمیشم!
یکی هست که همیشه به فکر منه و به فکر هر موجود دیگه ای!
من همیشه به این فکر میکنم که اگه همین لحظه الانِ الان بمیرم فایده ای که واسه این دنیا و مخلوقاتش نداشتم ، براورد خساراتم به دنیا و نظام اقتصادی کشور و خانواده م چقدر میشه. از لحاظ محیط زیست حتا، چقد اکسیژن مصرف کردم، در این حد :|
بابام چقد پول خوراک و پوشاک و خرج تحصیل و دانشگاه و کلاس زبان و ایاب و ذهاب و کوفت و زهرمار حروم کرده واسه من، همشونو انگار ریخته تو جوب، چه فایده.
البته یه چیزی هس که بعدش باعث تسلای خاطرم میشه، اونم اینکه خب آخه اگه نَمیرم هم بازم انگار همه شو ریخته تو جوب! اصولا خیلی فرقی نمیکنه!
آقا منو وارد این مباحث نکن من روانی ام ها!
خب اینکه خیلی خوبه.
چون به همه فکر می کنه پس خیلی فرقی به حالمون نداره
ضمن اینکه وجودش قابل اثبات نیست و هرکس دید خودشو داره.
خب بمیریم که فرقی نمی کنه واسمون. مردیم. همین الان که زنده ایم واسه آدما مهم نیستیم، مرده امون باشه؟
اصلا جلو ضررو هرچی زودتر بگیری منفعته.
سلام و خسته نباشید.
دوست مجازی مایلم با شما و عقاید شما در رابطه با متافیزیک و موضوعات فراطبیعی بیشتر آشنا بشم.در بین طبقه به اصطلاح روشنفکر و تحصیلکرده بی خدایی رواج بیشتری نسبت به قبل پیدا کرده طوریکه خیلی از دانشمندان بزرگ دنیا بی خدا هستند.مطمئنا تجارب مختلف روحی و معنوی افرادی که تجربه نزدیک به مرگ داشتن و موقتا برای مدتی از دنیا رفتن و پس از چند ساعت یا حتی چند روز بدنیا برگشتن و بسیاری از موارد دیگه وجود خداوند رو ثابت میکنه اما در حال حاضر اینطور به نظر میرسه که دانش و علم ما در حدی نیست که بتونیم وجود خدا رو بصورت تجربی و مادی و علمی ثابت کنیم.
حالا با توجه به این موارد به نظر شما چطور میشه باور به وجود خدا رو با دلایل علمی و منطقی ثابت کرد؟اگر مایل باشید از شما دعوت میکنم با مطالعه یکی از پستهای کوتاه پندار خدا،حفره های پر شده و پست شب شکن از وبلاگ بنده که بر اساس نظریات دانشمندان خداباور نوشته شده، آگاهی خودتون رو نسبت به چنین موضوعاتی افزایش بدید و همچنین خوشحال میشیم نظر و دیدگاه خودتون رو در مورد این مباحث بفرمایید.
با تشکر.موفق باشید.
سلام. خب وجود خدا رو بطور عینی و شهودی به هیچ عنوان نمیشه ثابت کرد. برای همین اگه کسی وجودشو انکار کنه نمیشه بهش ثابت کرد که اشتباه می کنه.
اعتقاد خود من هم تقریبا همینه. یعنی وجود خدا بهم ثابت نشده ولی از نظر منطقی و عقلی بهتره که وجود داشته باشه و کلا سبک زندگی دینی به نظرم متعالی تره و ترجیحم اینه که توی زندگیم خدا و دین وجود و حضور داشته باشن.
وبلاگتون هم جسته گریخته خوندم. واسه کسی که استدلالش روی بی خدایی باشه اثری نداره و با این حرفا نمیشه وجود خدا رو ثابت کرد.