به تو تبریک میگم، به تسلای دلم

چند روز پیش بطور اتفاقی دو سه تا از مطالبی رو که بعد از انهدام و فیتلر شدن سایت قبلی توی وبلاگ گروهی یکی از بچه های دانشگاه سابق نوشته بودم رو می خوندم (عجب جمله ی سنگینی شد). بد ندیدم در این دوران رکود و جماد، اولین مطلبی رو که اونجا نوشتم رو هم اینجا بیارم و البته می تونین در ادامه مطلب، کامنت های ملت پای پست رو هم بخونین. البته چون در اون زمان دریده تر و بی حیا بودم کمی بابت دوز خشونت مطلب نگرانم ولی دیگه از هیچی که بهتره.
این پست رو بیست و نهم آبان سال ۸۹ توی اون وبلاگ گروهی با اسم مستعار ممد گذاشتم.
———————————————————————
شخصا از اینکه کم کم داره زمستون میشه و هنوز هم میشه با تی شرت و پیرهن آستین کوتاه در اذعان عمومی ظاهر شد و هنوزم میشه از کولرای آبی و گازی و بادی استفاده کرد و هنوزم میشه تو استخرای سرباز شنا کرد و هنوزم میشه با بی.کینی وسط شهر آفتاب گرفت و برنزه شد و هنوزم میشه قربانی این وحشت منحوس نشد بسیار خوشحالی می کنم و شاد هستم و می خندم.
ضمن تبریک برای مدالای رنگارنگ ورزشکارای ایرانی که اگه نوه ی منم تو این مسابقات شرکت می کرد می تونست مدال بگیره و دو تا مسابقه می داد و یکیش حریفش از ماکائو بود و بازی دوم رو هم می باخت و برنز می گرفت، میخوایم کمی از دانشگاه خوبمون بگیم. حالا که بحث تبریک داغه، به ورزشکارای دانشگاهمون هم تبریک میگیم که همیشه سعی خودشونو برای کسب مقام می کنن حالا اگر هم مقامی نمیارن به هرحال تلاش شبانه روزی و اردوهای هفت ساله و دعای خیر مردم و تقدیم به پدر مادرم و این چیزا رو دارن. ایشالا هرجا که هستن خرم چون گل باشن هر روز.
قبل از شروع این پاراگراف یه نکته ای بگم. روی این صندلی که در پایین می بینین رنگ ریخته و اگه درباره اش حرفی می زنم صرفا جنبه ی فکاهی و شوخی داره. خب حالا من بهتون گفتم رنگ ریخته اما بعضی دوستانم این چیزا حالیشون نمیشه و ذهنشون به قولی استرایت نیست و متفق القول ابراز داشتن که ساعت قبل یه دختر چاق روی این صندلی نشسته و بیان ادامه ی حرفاشون هم نمیگم چون خوبیت نداره.

صندلی خونی
یه بار سر یکی از کلاسا یکی از خانوما وسط کلاس پا شد و ایستاد. صندلیش کنار پنجره بود و پشت به پنجره و رو به کلاس ایستاده بود. اینجا بود که دوستان تئوری های مختلفی رو ارائه دادن. اکثرا یه چیزی گفتن که نمی تونم بگم. ولی یکی گفت شاید بواسیر حاد داره. دیگری بیان نمود آی کیو اگه بواسیر حاد داشت که اصلا نمی تونست بشینه. بنده ی حقیر اظهار فضل کردم که خب شاید حاد نباشه معمولی باشه. دوستی فرمود نه بابا بنده خدا حامله اس. اون یکی بیان نمود آره حلقه هم دستشه من دیدم. کسی از میان جمع فریاد برآورد آخه حلقه چه ربطی به حاملگی داره؟ یعنی حلقه نداشته باشه نمی تونه حامله بشه؟ از ته کلاس صدایی اومد که شاید طرف عرق سوز شده. جوابی از جایی اومد که بابا تو این سرما که ما با کاپشن نشستیم تو کلاس کی عرق سوز میشه جانم؟ در آخر یکی غضبناک داد زد: خفه شید احمقا! من میخوام در آینده ای نزدیک با این دختره دوست بشم میرم ازش می پرسم!
از اونجایی که ترجیح میدیم از کاستی های دانشگاه دم نزنیم و همه سعی داشته باشیم تا دانشگاهمون حداقل توی لیست دانشگاها برای کنکور کارشناسی ارشد بره از درج برخی اخبار و گذاشتن بعضی تصاویر خودداری می ورزیم وگرنه برای هر جمله ای که میگیم عکس و سند هم داریم.
یکی از دوستان غیور که معلوم نیست بچه کجاس اینقدر شجاعه، رفته بیابونای اطراف شهرقدس و از سگای هاری که برای نگهبانی از کودهای طحاله و پوست گوسفندا و سیراب شیردون و زباله های شهری و روستایی به کار گمارده شدن عکس گرفته و الانم نمی دونیم بچه زنده اس، مرده اس چیه. البته هرجا که هست ما بخاطر این شجاعتش بهش تبریک میگیم. به هرحال ما هم شما رو به تحدی دعوت می کنیم و میگیم اگه می تونین از بعضیا که مثل سگ می مونن عکس بگیرین جایزه دارین. برای اطلاعات بیشتر هم به روزنامه ی کثیر الانتشار مراجعه کنین ارواح خیکتون.

سگ در دانشگاه
رشته ی ما یه مدیر گروه باحالی داره که ایشون علاقه به استفاده از واژگان لاتین از خودشون نشون میدن و در جایی خطاب به یکی از دخترا که برای انتخاب واحد دچار مشکل شده بود و بین کلاساش ساعت خالی داشت فرمودن: «آخه من فضای گپ شما رو چطوری پر کنم؟» خب ما هم که بچه مثبت و تا حالا جاهای بد خودمون رو هم ندیدیم نفهمیدیم اصل ماجرا چیه تا اینکه چندی پیش استاد اندیشه امون پرده از راز این کلمه ی گپ برداشت که توضیحاتش باشه برای پست های بعد و بعد از هماهنگی با بالا!

شیرین عسل:
جالب که نبود هیچ, خیلی هم بیخود بود
آقای مممد بعد این همه مدت از لاک خودت بیرون اومدی که این خزعولات رو بنویسی , زمستون نزدیکه بگرد یه غار برای خودت پیدا کن واسه خواب زمستونی چون unactive بودنت بسی بهتر از active بودنت هستش!
محمد:
میگم ممد جون , جون حاجی بیخیل … !
عکس سگ و صندلی غراضه به چه درد وبلاگ می خوره ؟!
باز عکس دو تا در و داف میزاشتی یه چیزی ….
در ضمن من بعد از مباحث مخ زنی که مطرح کردم به این نتیجه رسیدم که دختران دانشگاه ما به درد امارت النساء می خورن و یه چیزی عین این یارو جهان شاه …
اصلا آدم نیستن که بخوای مخ بزنی ….
دخترای بسی مزخرف داره , حالا خدا رو شکر که برای هیچ کدوم نرفتیم جلو که بیشتر چندشمون شه
از ما گفتن و از شما شنیدن
Samir:
آخه من نمیدونم این پست کجاش جالب بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟کلی خوشحال بودیم یه پست جدید گذاشتین واقعا که……
س س س:
وبلاگ داره به سمت خذعول نویسی میره.بابا دوتا نظر سنجی.دوتا عکس قشنگ.دوتا چالش.
بعد میگید چرا دانشگاهمون عقب افتادست.
همینه دیگه.همینه…
شیرین عسل:
فقط با عذر خواهی حل میشه………………همین و بس!
من شخصا ترجیح میدم وقت با ارزشم رو صرف خوندن واسه کارشناسی ارشد کنم تا یه سری مطالب بی پایه و اساس.
در هر صورت خلایق هر چه لایق .
ورودی ۸۵:
یه عده اوسکول جمع شدید اینجا چرت میگید
زمستون نزدیکه یه کرسی هم بزارید که حرفاتون خیلی به کرسی شر نزدیکه
حالا یکی ریده بهتون خوب حقیقت تلخه ولی خودتونو اصلاح کنین نه اینکه بگین طرف عذرخواهی کنه

12 دیدگاه در “به تو تبریک میگم، به تسلای دلم

  1. آره پیر شدم. پیر و خرفت.
    بعد چندتا مطلب اینطوری بذارم دوباره مادام العمر فیتلر میشم.

  2. :)))
    شیرین عسل خعیلی باحاله، از اون آدمای خود درگیره! حالا ارشد قبول شد؟؟؟

  3. احتمالا همون شخصی باشه که بخاطر سایت قبلیم ازم شکایت کرد.
    الان کی دیگه ارشد قبول نمیشه؟

  4. سلام
    فکر کنم این مطلب رو الان میذاشتی تو همون وبلاگ کذایی بیشتر از الان بازخورد داشت
    یعنی الان بیشتر می فهمیدنت
    یعنی چون فهمشون بالا رفته مثل اون موقع کلمات نیش داری بیان نمی نمودند همی!
    البته الانم دیر نشده :mrgreen: :d

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

@-: :wink: :twisted: :roll: :oops: :mrgreen: :lol: :idea: :evil: :d :cry: :arrow: :?: ::-O ::) :-| :-x :-o :-P :-D :-? :) :( :!: