معرفی کتاب بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم

هیچ وقت فیلم های غیرایرانی باعث نشدن خنده ام بگیره. این موضوع تا حد خیلی زیادی در مورد جوک ها هم صادقه. نمی خوام بگم اونا خیلی بی مزه و لوسن- که هستن- اما به هرحال ذائقه اشون با ما فرق می کنه و به یه چیزای دیگه می خندن که ما بهشون نمی خندیم.
دوران دانشگاه یکی از بچه ها وارد جمع شد و گفت آمریکن پای جدیدو دیدین؟ هار هار هار …. و بعد شروع کرد به تعریف کرد جاهای خنده دارش. من که نه تنها خنده ام نگرفت بلکه می خواستم زودتر پا شم برم دستشویی. فیلم های دیگه هم همینطوری هستن و حتی اگه تو ژانر کمدی هم ساخته شده باشن باز آدم خنده اش نمی گیره. از همین روی انتظار داشتم با خوندن کتابی از سداریس، همین حالت بر من مستولی بشه که خب، نشد.
دیوید سداریس نویسنده ی معروف آمریکاییه که کتاباشو پیمان خاکسار ترجمه کرده. توی این کتابی که ازش خوندم، یعنی بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم، خاطرات گذشته اش رو با چاشنی طنز و یه کم تخیل تحریر کرده. حالا نمی دونم بخاطر ترجمه ی خوب بوده – که نبوده- یا خاکی و صمیمی بودن سداریس که باعث شده روایت ها خنده دار به نظر بیان. حتی یکی از داستان هاش باعث خنده ی من هم شد و این برای یک نویسنده موفقیت بزرگی به حساب میاد! (مثل اخبار ورزشی شبکه ۳ که اخبار فوتبال انگلیس رو نمیگه و موجب ورشکست شدن فوتبال جزیره شده).

بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم
غیر از بامزه بودن داستان ها، یکی از نکات مثبت سداریس اینه که از خودش مایه میذاره و تا جایی که می تونه خودشو قهوه ای می کنه. اینطوری مخاطب احساس نمی کنه که نویسنده داره از بالا به همه چیز نگاه می کنه و کلا جوش صمیمی و خاکی و جنوب شهری و ایناس. دست آخر هم هرچند قیمت این کتاب نسبت به حجمش بالاس اما اگه دوستی آشنایی کتابو داره ازش بگیرین و بخونین. راستش به نظرم خیلی ارزش خریدنشو نداره و باید خوره ی کتاب بود تا بشه رمان خرید.

دیدگاهی بنویسید


این من، چون اسیدی گم کرده راهم

آیا وقت اون نرسیده که امیر اسید روی اسمش تجدید نظری داشته باشه؟
————————————————–
-: الو… بله؟ بفرمایید
-: کار داشتم باهات
-: ببین داری مزاحمم میشیا
-: واقعا این کار مزاحمته؟ اگه اسید می پاشیدم چی می گفتی؟
-: برو بابا مال این حرفا نیستی
-: جان؟
————————————————–
باید یه کمپینی جنبشی چیزی راه بیفته که دخترا اسید بپاشن تو صورت پسرای بی حجاب… بدحجاب حالا…. با حجاب… نمی دونم خلاصه به یه بهونه ای بپاشن دیگه…. نه، صورت خیلی واسه پسرا مهم نیست بهتره سایر نقاط بدن رو امتحان کرد :evil:
————————————————–
کلاس دوم ابتدایی که بودم انار خورده بودم و سرانگشتای دستم سیاه شده بود. بعد همکلاسیا همش مسخره می کردن. هرچقدر هم با انواع شوینده ها می شستم پاک نمی شد. آخر سر به والده ی گرام گفتم و با اسید رقیق و یا همچین چیزی دستمو شست و بطور معجزه آسایی لکه ها پاک شدن.
یعنی می خوام بگم اسید همچین بد هم نیست. اسید دوست ماست. اسید، دوست خوب بچه ها…
————————————————–
پسره تا همین دیشب به پیرزن چادر گل گلی هم رحم نمی کرده و بهش تیکه مینداخته و از افتخاراتش این بوده که از صد متری سایز لباس دخترا رو تشخیص می داده، بعد یهویی امروز تصمیم گرفته توی صفحه اش اینو پست کنه:
چه کسی می تواند درک کند جز تو؟ گریه… در برابر ظلم نمی ایستد… چقدر دیدن صورت زیبای خواهرم که با قطرات اسید نوازش شده اند دردناک است. شوک زده ام و نگران تمام دختران این سرزمین.
تو رو خدا. نمیشه یه طور دیگه مخ بزنی؟ چرا هرچیزی باید اینطوری لوث بشه آخه؟

دیدگاهی بنویسید


یه حسایی داریم نگفتنیه

آدمه دیگه. بعضی اوقات دچار امراضی میشه که پزشکان ازش قطع امید می کنن و فقط باید براش دعا کرد.
اوایل شروع برنامه خندوانه، وقتی برحسب تصادف قسمتی از برنامه رو می دیدم و با خنده های زورکی حضار مواجه می شدم، با این عبارات احساسات خودمو بروز می دادم: ای درد، ای کوفت، مرگ … . اما از اونجا که دنیا همیشه روی یک پاشنه نمی چرخه، به ناگاه یکی از بینندگان پروپا قرص برنامه شدم.
اسمش نازی خوش اخـ..قه (اسمو سانسور کردم یه وقت خودش سرچ نکنه برسه اینجا). نمی دونم چرا همیشه جزو مهمونا هست؟ شاید تورلیدرشون باشه چون هروقت قراره چند ثانیه بخندن، وسط خنده همش به بغل دستیاش نگاه می کنه. یا وقتی هم که دارن “دست دست دست پا پا پا”(!) رو می خونن چنان عربده می زنه که صداشو منم میشنوم. البته ناگفته نمونه که به آهنگ دووَ دووَ (!) علاقه ی خاصی داره و طوری این آهنگو می خونه که انگار داره سمفونی چهارم موتزارتو با دهن می زنه.

خندوانه
مانتوهایی که قبلا می پوشید یکی سورمه ای گل منگلی بود، یکی زرد و یکی هم سبز و همیشه هم یه شال مینداخت رو شونه اش که یا قرمز بود یا مشکی یا زرد. ولی الان اونقدر متنوع شده که از دستم در رفته. از مسخره بازیای نیما شعبان نژاد خوشش نمیاد و وقتی نیما میاد خیلی جدی همش به بقیه خانوما نگاه می کنه که ببینه آیا اونا هم مثل خودش خنده اشون نگرفته؟ (به مردا نگاه نمی کنه. فمینیسته)
سنش زیاده و شاید نزدیک سی سال رو پر کرده باشه. کفش آل استار دوست داره (مخصوصا قرمزشو) و چندوقت پیش با تعدادی از دوستاش اعم از دختر و پسر که تو همین برنامه با هم آشنا شدن رفتن یه تئاتر ارزون قیمت. کاش به منم می گفت می اومدم. هم فال بود هم تماشا. ضمن اینکه پینت بال هم رفته و نامرد منو با خودش نبرده.
حالا شاید بگین خاک تو سرت با این سلیقه ات و اینکه شبیه خاله قورباغه اس. ولی به هرحال وقتی سرنتی پیتی نباشه خاله قورباغه پری دریاییه. ضمن اینکه آیا به عشق در نگاه آخر اعتقاد ندارین؟ اصلا تا حالا دقت کردین چه با عشوه و ناز دست می زنه؟ البته راستش دقت نکردم که حلقه داره یا نه. اگه داشته باشه برای خودم متاسفم که روزی یک ساعت از وقت گرانبهامو پاش گذاشتم و اگه هم با کسی نیست برای خودش متاسفم که ترشیده.

خاله قورباغه
پی نوشت۱: این حرف ها نشانه ی سودا نیست، من حدس می زنم که جنون دارم

پی نوشت۲: چقدر خوبه که بابام اینجا رو نمی خونه.

دیدگاهی بنویسید


حسن خاتمه

می خواستم لباس پاییزی بگیرم و با یکی از دوستان رفته بودیم توی یکی از مغازه های پاساژ. یکی از لباس ها رو پوشیدم و برای اینکه اجناس مغازه های دیگه رو هم دیده باشم، لباسو درآوردم و گفتم بریم یه دوری بزنیم دوباره میایم.
دوستم به فروشنده گفت: آره حالا واسه “حُسن خاطره” باز بریم ببینیم بعدش برمی گردیم.
آقا من کفم بریده بود از این کلمه ای که گفت. با این همه ادعا نشنیده بودم اصلا. بالاخره بعد از چند دقیقه تحملم تموم شد و ازش پرسیدم: این حسن خاطره که گفتی یعنی چی؟
-: من گفتم؟ کی؟
-: تو مغازه دیگه. گفتی واسه حسن خاطره یه دوری بزنیم برگردیم.
-: آهان… گفتم حسن خاتمه بابا
-: همین حسن خاتمه یعنی چی حالا؟
-: نشنیدی میگن واسه حسن خاتمه؟
-: (بعد از کمی در فکر فرو رفتن) نکنه منظورت حسن ختامه؟
-: آره دیگه. همون.
-: :-|
حالا کاری نداریم که حسن ختام رو حسن خاتمه گفت، ولی آخه اصلا چه ربطی داشت؟ یعنی عمرا اگه معنیشو بدونه.

دیدگاهی بنویسید


معرفی فیلم آرایش غلیظ

همیشه دوست داشتم به علاقه ی اصلی و همیشگیم یعنی سینما برگردم و بالاخره بعد از سال ها دوری، فرصتی دست داد تا بتونم به عشق قلبی و اولم برسم. بله. من بالاخره رفتم به سالن سینما!
حدودا چهارده سال پیش، فرهنگسرای نزدیک خونه امون چادر بزرگی برپا کرده بود و توی چادر صندلی گذاشته بودن و فیلم پخش می کردن. مریم مقدس آخرین فیلمی بود که با اختیار خودم برای دیدنش به سالن سینما (یا چادر و یا همچین چیزی) قدم گذاشتم. البته دوئل رو هم از طرف مدرسه رفتم دیدم ولی ما رو برده بودن طبقه ی بالای سینما و تقریبا نصف پایین فیلم معلوم نبود. اما در نهایت و بعد از اینکه یک پردیس سینمایی مدرن در نزدیکی خونه افتتاح شد، تصمیم گرفتم که برم دیگه.
اولین فیلمی رو هم که به اتفاق دوستان دیدم کلاشینکف بود و به عنوان اولین تجربه واقعا مایوس کننده بود. فیلم غیر از تیکه ها و شوخی های جنصی عطاران هیچ چیز دیگه ای نداشت و با سرخوردگی زیاد سالن رو ترک کردیم. همین امر باعث شد تا برای فیلم های بعدی میلی برای همراهیم وجود نداشته باشه و به ناچار تصمیم گرفتم تنها به سینما برم که اگر این فیلم هم لجن درمال از آب دراومد، این فقط خودم باشم که خودمو سرزنش بکنم.
با توجه به شناختی که از فیلمسازها داشتم، از روی فیلم های روی پرده، آرایش غلیظ رو انتخاب کردم. البته ناگفته نمونه که حضور طناز طباطبایی هم در این انتخاب بی تاثیر نبود! اما با توجه به نظراتی که درباره ی فیلم خونده بودم، انتظار داشتم باز هم مایوس از سالن خارج بشم ولی برخلاف انتظار، فیلم خیلی خوب و دقیقا باب طبعم بود و از دیدنش لذت بردم و اگر پول زیادی داشتم که نمی دونستم چیکارش کنم حتما دوباره می رفتم می دیدمش. وقت هم که الی ماشالله دارم دیگه.

آرایش غلیظ
اگر خیلی هم اهل فیلم نباشین، باز حتما حمید نعمت الله و هادی مقدم دوست رو با سریال وضعیت سفید به خاطر میارین. سریالی که قبلا هم بهش اشاره ای کرده بودم. اما برعکس وضعیت سفید، آرایش غلیظ ریتم خیلی تندی داره و داستانش هم به نسبت پیچیده اس و اگه جایی از فیلم از دستتون در بره و یا متوجه نشید، احتمالا برای دیدن باقی فیلم به مشکل می خورین.

کاور فیلم آرایش غلیظ
فیلم پُره از آدم هایی که حضورشون هیچ کمکی به روند داستان نمی کنه و فقط برای پر کردن زمان توی فیلم گنجونده شدن. ضمن اینکه احتمالا بعد از پایان فیلم از خودتون می پرسین خب حالا که چی؟ به نظر من این موارد هیچ اشکالی ندارن. می خوایم دو ساعت بشینیم لذت ببریم و حالا چه فرقی می کنه که فیلم نتیجه ی خاصی داشته باشه یا نه؟ موسیقی فیلم هم که فوق العاده اس و لذتش رو چند برابر می کنه. در آخر هم توصیه می کنم اگه قصد سینما رفتن دارین و می خواین دقایقی رو خوش باشین و بخندین، آرایش غلیظ رو از دست ندین. ضمن اینکه اگه قرار باشه به فیلم نمره بدم، با ارفاق از ده نمره ی هشت میدم.

دیدگاهی بنویسید


زلف بر باد مده

حدودا پونزده سال پیش بود. من بودم و زن دایی و دخترخاله ام که چند سالی ازم کوچیکتره. زن داییم بطور ژنتیکی زال بوده و موهاش هم سفید و البته کلا آدم بی اعصاب و از اونایی که زود همه چیو به خودشون می گیرن و زود بهشون برمی خوره. بعد این دخترخاله ام برگشت بهش گفت: «می خواین بگم موهای شما چه رنگیه؟» زن داییم یه کم شوکه شد و با تردید گفت: آره. دخترخاله گفت: آخه نمی تونم بگم، ناراحت میشین.
با همون عقل کمم می خواستم بحثو عوض کنم. اگه می گفت موهات سفیده اونم فکر می کرد مامانش یا خاله اش بهش یاد دادن و بیا درستش کن. همش چرت و پرت می گفتم ولی زن داییم هی می گفت: «نه بگو ناراحت نمیشم.» خلاصه آخرش دخترخاله ام با لبخند شیطنت آمیزی گفت: قهوه ای عنی
نفس راحتی کشیدم و خدای خودم رو شکر کردم.

دیدگاهی بنویسید