خب از اونجایی که موتور نوشتنم با کشیدن ساسات هم روشن نمیشه، از سر ناچاری آرشیو رو شخم زدم بلکه نون خشک و ماستی پیدا شه و بذارم اینجا. پست زیر باز از همون وبلاگ گروهی دانشگاه هست که حدودا چهار سال و یک ماه پیش گذاشته بودم اونجا. باز بهتر از هیچیه.
—————————————————————–
خب ضمن اینکه امیدوارم اگه عزاداری کردین مقبول افتاده باشه و اگه هم تو طول ترم درس نخوندین ایشالا این چند روز می خونین و نمره های خوب می گیرین و یه دعا هم به جون ما می کنین که اگه نکنین یعنی نکردین دیگه.
قبل از تحریر، عرض کنم خدمتتون که شخص بنده، هیچ مشکلی با نسوان ندارم و خیلی هم بهشون احترام میذارم و مخصلشون هم هستم و تازشم سی چهل بار شکست عشقی خوردم از یه نفر! بنابراین اگه چهارتا خط جمله نوشتم صرفا شوخی می کنم و اصلا قصدم این نیست که جدی بکنم. بلکه جدی جدی …
واقعا یکی از اقشار زحمتکش جامعه ی ما راننده های تاکسی و مسافربرای شخصی هستن. صبح تا شب مشغول حمل مسافر و غر شنیدن و گرفتن اسکناس پاره و دید زدن از توی آینه ی وسط و بغل و لاس زدن با دختری که سمت شاگرد نشسته و خوردن مخ مسافرا هستن. راننده های خط دانشگاه – میدون قدس هم مستثنی نیستن و واقعا دارم می بینم که بندگان خدا برای سوار کردن یه مسافر چه جری می خورن. حالا دانشجوهه با کلی ناز ناز کرشمه وای از این ادا و عشوه میاد سوار تاکسی میشه و اگر هم دختر باشه دماغشو می گیره چون پسری که کنارش نشسته بوی گند عرق میده.
در تصویر زیر یکی از رانندگان محترم رو می بینین که حدفاصل دوتا جدول، به حالتی که توی مستراح میشینن، مشول بارگیری (مسافرگیری) و رفع مزاج و خستگیه. البته عکاس ما بعد از گرفتن این عکس با حمله برخی عناصر معلوم الحال که قفل فرمون دستشون بود مواجه میشه و فرار رو به قرار ترجیح میده.
راستی یادتونه گفتم یه دختری وسط کلاس وایمیسته؟ علتشو کشف کردیم. چون چشاشو عمل کرده باید وایسته. چندی پیش هم سر یکی از کلاسا نشسته بودیم که دختری داف! لنگان لنگان وارد کلاس شد و درحالیکه به یه پا کفش و به یه پا دمپایی داشت چند ردیف جلوتر از ما نشست. وسط کلاس مشغول ور رفتن با اچ تی سیش بود که استاد گفت خانوم اگه مشکل داری می تونی بری خونه این شب جمعه ای حال کنی. دختره گفت نه استاد دارم گوش میدم. استاد گفت آخه جزوه هم که نداری که قربونت بشه. گفت استاد تو ماشین جا گذاشتم، پام هم سوخته نمی تونم برم بیارم.
خب اینجا ما نشستیم علت این سوختگی رو بررسی کردیم. یکی گفت شب کنار بخاری خوابیده پاش چسبیده بوده بعد صبح پا شده گفته بو میاد. بوی چیه؟ یکی گفت زیر کرسی بوده پاش گرفته به منقل. یکی گفت توی این دستگاه سیمولیتور (امولایزر؟ اینی که توش برنزه میشن چیه اسمش؟) خوابیده بعد در دستگاه باز بوده اشعه زده پاش سوخته. دیگری فرمود خب شاید کنار ساحل داشته برنزه می شده. منم فریاد برآوردم که خفه شید الاغ ها. من بعد از چهل و هشت بار خوردن شکست عشقی از یه نفر! حالا میخوام برای بار چهل و نهم از یه نفر دیگه بخورم. گفتن چی میخوای بخوری؟ گفتم کوفت! شکست دیگه.
درحال برگشتن سمت منزل بودیم که موبایل من که سالی دوبار هم زنگ نمی خوره به صدا دراومد. شماره ناشناس بود. برداشتم گفت : (با صدای غلام پیروانی بخونین) الوووو … ممد کوجی؟ ای دختر ول کردی روش نام گذاشتی رفتی میام دک دهنه چکه پوزته به خاک بَمالم سرته گوشنه تا گوش می برُم. خلاصه الان هم نشستم تا یکی پیدا بشه برای بار پنجاهم شکست بخورم حداقل رند بشه.
عزیزان! چندی پیش یکی از دوستان ما یه دفعه از صحنه ی هستی گم و گور شد و خانواده اش اطلاعیه ای ول کردن که تو تصویر زیر می بینین.
حالا یه چندتا سوال پیش میاد. یک اینکه نامبرده از پنجشنبه ساعت ۶ غروب کجا رفته؟ اصلا کدوم پنجشنبه؟ پنجشنبه ی این هفته، دو هفته ی پیش، هفته ی بعد، کی؟
دوم تا این لحظه به منزل بازنگشته؟ کدوم لحظه؟ شاید بنده خدا یه ساعت رفته بیرون نون بخره، بعد اینا زرتی رفتن آگهی چاپ کردن.
سوم این بنده خدا بیشتر شبیه قاتلاس. دور از جون با ممد بیجه مو نمی زنه. اینو دیدیم باید فرار کنیم (این سومی سوالی نبود ، اخباری بود).
در آخر هم بگم که چند وقت پیش جمله ی قصاری از خودم بیرون دادم که هنوز هم که هنوزه موهای همه جام سیخ میشه. جمله اینه: آرزو دارم روزی با ball هایم پرواز کنم. احسنت به خودم که اینقدر کولم!
دیدگاهی بنویسید