هیچ وقت فیلم های غیرایرانی باعث نشدن خنده ام بگیره. این موضوع تا حد خیلی زیادی در مورد جوک ها هم صادقه. نمی خوام بگم اونا خیلی بی مزه و لوسن- که هستن- اما به هرحال ذائقه اشون با ما فرق می کنه و به یه چیزای دیگه می خندن که ما بهشون نمی خندیم.
دوران دانشگاه یکی از بچه ها وارد جمع شد و گفت آمریکن پای جدیدو دیدین؟ هار هار هار …. و بعد شروع کرد به تعریف کرد جاهای خنده دارش. من که نه تنها خنده ام نگرفت بلکه می خواستم زودتر پا شم برم دستشویی. فیلم های دیگه هم همینطوری هستن و حتی اگه تو ژانر کمدی هم ساخته شده باشن باز آدم خنده اش نمی گیره. از همین روی انتظار داشتم با خوندن کتابی از سداریس، همین حالت بر من مستولی بشه که خب، نشد.
دیوید سداریس نویسنده ی معروف آمریکاییه که کتاباشو پیمان خاکسار ترجمه کرده. توی این کتابی که ازش خوندم، یعنی بالاخره یه روزی قشنگ حرف می زنم، خاطرات گذشته اش رو با چاشنی طنز و یه کم تخیل تحریر کرده. حالا نمی دونم بخاطر ترجمه ی خوب بوده – که نبوده- یا خاکی و صمیمی بودن سداریس که باعث شده روایت ها خنده دار به نظر بیان. حتی یکی از داستان هاش باعث خنده ی من هم شد و این برای یک نویسنده موفقیت بزرگی به حساب میاد! (مثل اخبار ورزشی شبکه ۳ که اخبار فوتبال انگلیس رو نمیگه و موجب ورشکست شدن فوتبال جزیره شده).
غیر از بامزه بودن داستان ها، یکی از نکات مثبت سداریس اینه که از خودش مایه میذاره و تا جایی که می تونه خودشو قهوه ای می کنه. اینطوری مخاطب احساس نمی کنه که نویسنده داره از بالا به همه چیز نگاه می کنه و کلا جوش صمیمی و خاکی و جنوب شهری و ایناس. دست آخر هم هرچند قیمت این کتاب نسبت به حجمش بالاس اما اگه دوستی آشنایی کتابو داره ازش بگیرین و بخونین. راستش به نظرم خیلی ارزش خریدنشو نداره و باید خوره ی کتاب بود تا بشه رمان خرید.