با اینکه روز تولدم نه برای خودم نه هیچ کس دیگه ای اهمیت نداره، اما حس خوبی نسبت به این روز دارم. احساس می کنم امروز مال خودمه و اصلا سی ام مرداد با نام و وجود و اگزیستم عجین شده و تا آخر عمر این تاریخ غیرقابل تغییر خواهد بود.
دو ماه پیش با برخی از دوستان رفته بودیم پارک آبشار و دریاچه چیتگر. نم بارونی هم می زد و هوا خیلی اروپایی بود. از بحث درباره وفور جنازه ی قورباغه ها که بگذریم می رسیم به این بچه مچه هایی که مشغول آب بازی تو محیط مخصوص این کار بودن. یعنی یه جایی درست کرده بودن که آب از زمین با شدت می زد بیرون و یکی فشارشو کم و زیاد می کرد و من نگران پسربچه ها بودم که اگه یکدفعه فشار آب زیاد بشه، خب خطرناکه دیگه.
کلا جای خانوادگی بود و اگر در آینده منم خانواده ی جدید تشکیل دادم حتما دست خانواده رو می گیرم می برم یه جای دیگه. مثلا می برمش سینما تک فیلم روشنفکری ببینه حال کنه. البته من خودم به دیدن سایر شهرها بیشتر علاقمندم.
موضوعی که هست، این گردش های اکیپی و تورهای سفریه که دختر و پسر، قاطی تو هم میرن اینور اونور. اولش با خودم می گفتم خب بابا تور یه روزه اس طوری نمیشه که. اما وقتی الان برخی از هم دانشگاهی های سابق عکسای سفر به خلخال و اسالم و اردبیل رو گذاشتن دیگه توجیهات منطقیم جوابگوی مسئله نبود. به هرحال باید از پدر مادر های محترم پرسید که چطور قبول می کنن دختر مجردشون با چندتا پسر چند شبانه روز بره مسافرت. حالا بیاین بگین من چقدر کوته بین و عقب مونده هستم اما به هرحال این موضوع با فرهنگ ما همخونی نداره.
در آخر سوالی داشتم. چند روز پیش رفته بودیم نمایشگاه بازی های رایانه ای و جایی بود که نوشته بود مخصوص دختران و ما نره خرها رو راه نمی دادن. از اونجایی که مطابق فرهنگ کذاییمون، هیچ ماده ای همراهمون نبود که بره ببینه اون تو چه خبره، الان خیلی کنجکاوم و فضولیم میاد که بدونم ملت اونجا چیکار می کردن و بازی های دخترونه چطوریه که ما نباید ببینیم؟ چرا اونا باید بازی های پسرونه رو ببینن پس؟ کینکتا (فحش دادم؟)
دیدگاهی بنویسید