معرفی فیلم آسمان زرد کم عمق

چند سال پیش قصد داشتیم سفری با ماشین شخصی داشته باشیم و منم موقعیت رو برای تمرین رانندگی مناسب دیدم و وسط یکی از اتوبان های خلوت نشستم پشت فرمون. بعد از اینکه کمی رانندگی کردم به این نتیجه رسیدم که خیلی هم خلوت نیست ولی دیگه باید تجربه اندوزی می کردم. توی لاین وسط بودم. چند متر جلوتر یه پراید پشت کامیونی درحال حرکت بود. پامو روی پدال گاز فشار دادم که از هر دوتاشون سبقت بگیرم. وقتی داشتم از کنار پراید رد می شدم دیدم کم کم داره به سمت چپ متمایل میشه و گویا میخواد از کامیون سبقت بگیره و راننده هم داره با بغل دستیش حرف می زنه و اصلا حواسش به اینور نیست. اومدم بوق بزنم که بابام گفت نوربالا بزنم و منم هول شدم و نه بوق زدن نه نوربالا و پامو بیشتر روی پدال فشار دادم و کشیدم سمت چپ، طوری که آماده ی برخورد با گاردریل بودم و تقریبا فرمون رو ول کرده بودم و به استقبال مرگ رفته بودم! ولی گویا تو تخمین ابعاد ماشین اشتباه کرده بودم و رد شدیم خلاصه.
پیش داستان فیلم آسمان زرد کم عمق هم یک تصادفه که دختر خانواده راننده اس و ماشین رو می فرسته ته دره و خانواده اش رو به کشتن میده و خودش زنده می مونه. بعدش هم دچار اختلالات روانی میشه که محور اصلی داستان فیلمه. اما فیلم در کل قصه گو نیست و لذت زیادی رو به مخاطب منتقل نمی کنه و فقط کمی باعث میشه به فکر فرو بره و از این جهت یک نمونه ی ضعیف شده ی جدایی نادر از سیمین و درباره ی الی هستش.


روند غیرخطی فیلم و بازی های فوق العاده ی صابر ابر و ترانه علیدوستی باعث شده که با یک اثر مسخره و درپیت مواجه نباشیم اما فیلم برای مخاطب عام حوصله سربر و کند و بدون لذته هرچند منتقدها باهاش حال کرده باشن. من خودم هم از طرفی فضای روشنفکروار و تقریبا بدون داستان فیلمنامه رو دوست نداشتم و از طرف دیگه از اینکه فیلم باعث میشه آدم به فکر فرو بره خوشم اومد. در آخر هم دیدن فیلم رو توصیه می کنم و اگه قرار باشه از ده به فیلم نمره بدم، نمره ی هفت رو انتخاب می کنم.
پی نوشت: میشه تو این نظرسنجی بغل هم دورهمی شرکت کنین؟

دیدگاهی بنویسید


یک حادثه با دو روایت

توی یکی از صندلی های متروی تهران-کرج تنها نشستم و قصد رفتن به دانشگاه رو دارم. در میانه های مسیر، از یکی از مسافرین صدای عطسه ای بلند میشه. صندلی مسافر نزدیکه ولی هیچ دیدی ازش ندارم.

پسر: ببخشید شما دستمال دارین؟

دختر: بله … اجازه بدین [صدای باز شدن زیپ و گشتن توی کیف میاد] … بفرمایید

پسر: ممنون … این مامانا همیشه به فکر هستن (اشاره به اینکه یعنی مامان دختره دستمالو گذاشته تو کیف دخترش. دختر اما متوجه این موضوع نمیشه و فکر کنم فقط من فهمیدم منظور پسره چیه)

دختر: [با خنده] بله …

پسر: شمام دانشگاه کرج میرین؟

دختر: آره آزاد کرج

پسر: چی می خونین؟

دختر: میکروبیولوژی

پسر: عه، خیلی رشته ی خوبیه، موفق باشین. من عمران می خونم.

دختر: مرسی رشته ی شمام خوبه

پسر: درسای اصلیتون چی هست حالا؟

دختر: [بعضی از دروس رو با ذکر برخی جزئیات توضیح میده]

پسر: درسای جالبی دارینا، خوش به حالتون!

.

.

من پیاده میشم ولی تصور ادامه ی این ماجرا خیلی سخت نیست. گرفتن و دادن شماره و بعدش هم خدا بزرگه و به قول مهرداد پولادی، یا علی از تو مدد …

—————————————————————

توی تاکسی، صندلی عقب، وسط نشستم. دختری زیبا و شیک هم سمت چپم نشسته. راننده پسر کچلیه که دائما از چشماش اشک میاد و هر چند دقیقه عینکش رو برمی داره و با آستین اشک هاش رو پاک می کنه. وقتی هم ترافیک میشه بوق ممتد می زنه تا با استفاده از پژواک صدا بتونه فاصله از ماشین رو به رویی رو تشخیص بده و با اطمینان میشه گفت اصلا جلوش رو نمی بینه. غیر از این مسئله، مسیر رو هم بلد نیست و مدت ها توی ترافیک مشغول زدن دور شمسی قمری هستیم. به نزدیکی های مقصد می رسیم.

دختر زیبا: [خطاب به من] ببخشید همیشه اینقدر طول می کشه؟

من: الان می رسیم

دختر زیبا: خب باید اینقدر طول می کشید؟

من: نمی دونم

دختر زیبا: آخه به من گفته بودن یه ربع راهه ولی الان چهل و پنج دقیقه تو راهیم

من: نمی دونم

دختر زیبا: واسه شما همیشه چقدر طول می کشید؟

من: نمی دونم

دختر زیبا: شما قبلا این مسیرو اومده بودین؟

من: نه

دختر زیبا: ممنون

.

.

به مقصد می رسیم و درحال پیاده شدن هستیم.

دختر زیبا: [خطاب به راننده] ببخشید اون طرف میدون هم میرید؟

راننده ی کور و کچل: نع

دیدگاهی بنویسید


گواهینومچه‌ام

میگن که بعد از هدفمندی یارانه ها قیمت بنزین آزاد میشه و دیگه مردم ماشیناشونو بی جهت بیرون نمیارن . ولی این یک حرف مهمل بیش نیست . با واقعی شدن قیمت بنزین هزینه ی جابجایی مسافر هم زیاد میشه و چون اکثر سواریایی که مسافرکشن شخصی تشریف دارن از بنزین آزاد استفاده می کنن درنتیجه استفاده از اتومبیل شخصی به صرفه تر هم هست . تازه استفاده از ماشین شخصی خیلی مزایای دیگه هم داره . مثلا می تونی آهنگ مورد علاقه ات رو گوش کنی یا هر وقت دلت خواست کولر بگیری . مزایای جانبی هم داره . می تونین توی مسیرتون دخترای جوونی که منتظر تاکسی هستن رو سوار کنین و مخشونو کار بگیرین و باقی قضایا .

حقیقتش من بعد از سن بلوغ هیچ علاقه ای به رانندگی از خودم نشون نمی دادم . وقتی هم که هیجده سالم شد سریع نرفتم آموزشگاه ثبت نام کنم . با ماشین بابام هم فقط دو سه بار به مدت کوتاه تو کوچه های خلوت رانندگی کرده بودم اما یکی از روزای مهرماه سال ۸۷ از خواب پا شدم و هم رفتم آموزشگاه ثبت نام کردم و هم برای شروع به کار سایتم هزینه اش رو واریز کردم . کلاسای تئوری از هفته ی بعد شروع می شد ولی یه مشکلی وجود داشت . یکی از کلاسا با کلاسای دانشگام تداخل داشت و منم آدمی نبودم که بخوام غیبت کنم.(البته نبودم! الان هستم!) به هرشکل کلاسای تئوری شروع شد و بالطبع منم می رفتم سر کلاس . بعضی از آقایونی که برای ثبت نام اومده بودن از حضور خانوما توی کلاس ذوق زده شده بودن و خانوما ذوق زده تر . منم که دانشجو بودم و این چیزا برام عادی بود و اینجاست که تحصیلات خودشو تو فرهنگ جامعه نشون میده . (بابا فرهنگ! بابا فرهیخته! دانشمند!)

یه آقای گیلکی میومد و پشت سر هم حرف می زد مغزمونو شوسه کرد . بالاخره روز تداخل رسید . من حساب کردم که حتی اگه کلاس آخریم رو هم بپیچونم به کلاسای آموزشگاه نمی رسم . بنابراین بابام چند ساعتی کارشو ول کرد و اومد دنبال من . اون روز سرما هم خورده بودم و کلاسام هم از هشت صبح شروع شده بود . به هر شکل با هر زحمتی که بود چند ثانیه قبل از شروع کلاس رسیدم . من کلا آدم خوش شانسی هستم عدل همون روز آزمون هم می خواستن بگیرن . البته من که به خودم مطمئن بودم به هرحال جوون بودم و جویای نام . خب سوال اول . تابلوی رو به رو چه چیزی رو نشون میده ؟ مدرسه؟ محل عبور دانش آموزان؟ محل عبور بچه مدرسه ای ها؟ بچه ها میخوان رد شن ؟ خب حالا یه غلط که اشکالی نداره . سوال دوم . در تصویر زیر تقدم عبور با کدام وسیله است ؟ آتش نشانی؟ آمبولانس؟ سه چرخه ؟ سیبیل بابات می چرخه ؟ فعلا تا چهارتا جا دارم . سوال سوم . رنگ سبز در بزرگراه ها نشانه ی چیست ؟ چراغ سبزه حرکت کن؟ مسجد؟ آزادراه؟ جنبش سبز؟ خلاصه همه ی سوالاش به همین شکل بود و منم اصلا رو دور نبودم .

غلطام ۵ تا شد. زیادم مهم نبود یه بار دیگه رفتم امتحان دادم و قضیه ختم به خیر شد . حالا نوبت رسید به کلاسای عملی . رفتم پیش یه خانوم تپلی گفتم ایلده وضعیت من اینجوریاس. یه دفعه یه آقایی اومد گفت با روآ میخوای برداری؟ خیلی عالیه آخرش هم با همون ازت امتحان می گیرن. منم که اون موقع چیزی حالیم نبود (مثل الان) گفتم اوکیه ردیفش کنین . فردا صبح رفتم تو آموزشگاه نشستم تا مربیم بیاد که بالاخره اومد. لهجه ی ترکی داشت و خیلی هم قاطی بود . مثلا خیرسرش می خواست با شاگرداش صمیمی بشه. این بابا عملا ارواح منو آورد جلوی چشمام بس که از سر شوخی قاطی می کرد . منم که کم حرف . یه بار گفت بنزین ندارم بریم بنزین بزنیم. گفتم بی خیال باید از اتوبان رد شیم خودت بعدا برو بزن . گفت نه ترس نداره بریم . یه بار گفت بریم میدون آزادی دور بزنیم. یه بار پیاده شد گفت خودت برو من همینجا هستم قدم می زنم . همون یه بارم داشتم دور می زدم به فاصله چند سانتی متر از کنار ماشین یکی دیگه از کارآموزا پیچیدم پسره داد زد یا ابوالفضل . یه بارم گیر داده بود آواز بخون . گفتم نکن من جلو زنمم آواز نمی خونم گفت اگه نمی خونی برو با یکی دیگه بردار . دیدم اهل مداحی و آهنگای سنتی و ابوعطا و قورباغه و این حرفاس یکی از آهنگای آلبوم تنها ماندم اصفهانی رو براش خوندم . البته تعریف از خود نباشه کلا صدای خوبی هم دارم و زیاد خارج نمیشم .

یه روز که دانشگاه بودم بهم زنگ زدن گفتن این یارو تصادف کرده دیگه نمی تونه بیاد . یه سر بیا آموزشگاه ببینیم چیکار باید کنیم . رفتم . همون خانوم تپله گفت اگه میخوای ده بیست روز صبر کن تا ماشینش آماده بشه یا اینکه با پراید بردار . گفتم سگ خورد همون پرایده بده . فردا رفتم نشستم تو آموزشگاه تا مربی بیاد . حدود یه ساعتی گذشت و خبری ازش نشد . به خانوم تپله گفتم پس چی شد این مربیه ما ؟ زنگ زد بهش گفت سر چهار راهه . رفتم سرچهار راه نبود برگشتم . گفتم نبود که . دوباره زنگ زد گفت پایین منتظرته . رفتم و بازم یه آقای آذری لهجه ای بود . نشستم پشت فرمون و ماشینو روشن کردمو ده برو که رفتیم . حالا هی زور می زنم این فرمونش نمی چرخه . گفتم عمو این نمی چرخه ها؟ گفت دست نزن میخوام ماشینو بفرومش واسه چی برم پنجاه تومن خرجش کنم ؟ هان؟ وقتی هم می رفتم رو چشم گربه ای می گفت فرمونو بجیر اونور میخوام بفروشمش خراب میشه . گفتم خب فرمون نمیره اونور ای تو روحت .

بالاخره تموم شد و رفتیم واسه آزمون . یه خانوم مسنی اومد ازمون امتحان گرفت و همونجا صحیح کرد و قبول شدم و رفتیم واسه شهری . هوا خیلی سرد بود . من و سه تا پسر دیگه بودیم با تعداد زیادی خانوم . نمی دونم چرا اینقدر نسوان زیاد شدن . بخاطر آلودگی هواس؟ اونوقت ما یه دختری رو میخوایم باید شوسه بشیم . بگذریم . افسره که مشخص بود پیرمرد گنده دماغیه به ما گفت برید چهارتا کوچه پایین تر اول از اینا امتحان بگیرم بعد از شما . رفتیم یه سه چهار ساعتی تو سرما سگ لرز زدیم تا بالاخره تشریفشو آورد . چهارتایی با کلی تعارف و اول من نه و دوم تو چپیدیم تو ماشین . زیاد ذکر جزئیات نکنم خلاصه رد شدیم هممون دور همی . واسه منم یه جلسه آموزشی نوشت . دوباره با همون یارو که می خواست ماشینشو بفروشه برداشتم . تا هفته ی بعدش صبر کردم و دوباره آماده امتحان شدم .

اون روز هوا یه مقدار بهتر بود . خیلی صبر کردیم . نگران بودیم از اینکه نکنه دوباره همون پیریه بیاد . هر ماشینی که رد می شد همه کف و سوت می زدن ولی فایده نداشت . بالاخره اومد . افسره یه خانوم میانسالی بود . برخلاف اون پیرمرده یه نوبت درمیون زن و مرد کرده بود واسه همین خیلی زود نوبت بهم افتاد . چهارتایی تو ماشین چپیده بودیم و من نفر دوم بودم . نوبتم شد و نشستم پشت رل . اول که خواستم راه بیوفتم طوری ماشینو خاموش کردم که نزدیک بود سر افسره بره تو شیشه . ولی گفت تا دو دقیقه اگه خاموش کنی اشکال نداره . راه افتادیم و گفت پارک دوبل بزن . خیابون سربالایی بود و ماشین پارک شده هم ۲۰۶ . یه مقدار پارک کردنش سخت بود واسه همین خدا امداد غیبی واسه ام فرستاد . کاملا حس می کردم که پدالا زیر پام دارن خود به خود حرکت می کنن . یه دو سه بار دیگه هم ماشینو خاموش کردم و کارم تموم شد . تقریبا اطمینان داشتم که قبول نمیشم اما افسره گفت خوب بود ولی بیشتر تمرین کن. و بدین ترتیب گواهینومه امو گرفتم .

دیدگاهی بنویسید