زیباکلام از من خوشش نمیاد

هر آدمی دوست داره که نسبت به هم نوعانش برتری داشته باشه. این حس برتری جویی حد میانگینی داره ولی بعضی ها من جمله خودم شورشو درآوردن دیگه. من که اوباما و مسی و دی کاپریو نشدم و منطقا هیچ وقت هم نخواهم شد و قدر مسلم خدا هم نمی تونم بشم اما بی اندازه دلم می خواد از همه بهتر باشم. وقتی احساس کنم شخصی از لحاظ جایگاه اجتماعی و تحصیلی و هوش و دانش و ظاهر و سلامتی و … از من پایین تره، ناخودآگاه حس فخرفروشی بهم دست میده و از طرف دیگه اگه با یه سلبریتی یا استاد دانشگاه و پزشک معالجی که فوق تخصصشو از آمریکا گرفته یا دخترای زیبا و هرکس که از من موفق تر و رفیع تره مواجه بشم، احساس حقارت و کمبود اعتماد به نفس می کنم.

نمایشگاه کتاب پارسال، حین گذر از راهروها، صادق زیباکلام رو دیدم که تنها داخل غرفه ی روزنه پشت میزی نشسته بود و تک و توک افرادی میومدن تا کتابشونو امضا کنه. منم چون می خواستم ما چگونه ما شدیم رو بگیرم، فرصت رو مغتنم شمردم و با استرس زیاد کتابو دادم برای امضا. یه نگاه بی حوصله ی تحقیرآمیزی بهم انداخت و گفت اسمتون؟ منم که سال قبلش تجربه ی امضاشدگی توسط کامران رسول زاده رو داشتم گفتم حامد. با ناراحتی و کلافگی گفت: فامیلیتون؟ فامیلیمو گفتم. نگو اینایی که برای امضا اسم کوچیک می نویسن آدمای عامه پسند و بی کلاسی هستن و حتما زیباکلام وقتی منو دیده پیش خودش گفته: «اه این جوونای شوت که اسم منو فقط تو بیست و سی شنیدن هم واسه ما آدم شدن اومدن کتابای منو بخرن. این بچه عمرا اگه لای کتابو هم باز کنه. قیافه ش که به بامداد خمار می خوره.»

نمایشگاه امسال هم بواسطه ی بیماری از فاصله ی نیم متر جلوتر به بعد رو وسط مه و دود می دیدم و خوندن اسم غرفه ها و تشخیص جزئیات صورت آدما برام مقدور نبود. از طرفی از دوست عزیزی هم ویروس سرماخوردگی گرفته بودم و بخاطر متاستاز عفونت به گوش هام، صداها رو هم از وسط کائوچو و یونولیت می شنیدم. کم بینایی و بدشنوایی باعث شده بود تعادلم هم حین راه رفتن دچار مشکل بشه و احساس ترس و ناامنی شدید بر من مستولی شده بود. از همه ی آدما می ترسیدم چون اون ها درست می دیدن و می شنیدن و من نمی تونستم. حالا از همه ضعیف تر بودم و همه از من برتر بودن.

قرار بود ساعت سه و نیم زیباکلام بیاد و کتابشو امضا کنه. نیم ساعت قبلش جلوی غرفه خیلی شلوغ بود و همه منتظرش بودن. من اما منتظر نموندم و همون ساعت سه، کتاب جدیدشو گرفتم و رفتم خونه. چند روز بعد عکسی ازش دیدم که سید احمد خمینی رو با ذوق و افتخار خاصی در آغوش گرفته و گویی از اینکه تونسته عکسی در کنار آقای نتیجه بگیره بسیار خوشحاله و احساس غرور می کنه. جا داره بگم که بله آقای زیباکلام، دست بالای دست بسیار است… .

صادق زیباکلام در نمایشگاه کتاب

دیدگاهی بنویسید


ده فیلم برتر من

در وضعیت رقت باری به سر می برم. ساعت نه صبح می خوابم و سه بعد از ظهر بیدار میشم. ناهارمو ساعت ده شب می خورم و دو ساعت می خوابم. ساعت پنج صبح شام می خورم و تا وقتی خوابم ببره چرت می زنم. به هم ریختن تنظیماتم واقعا گیج و منگم کرده. الان عملا در طور بیست و چهار ساعت شاید فقط سه ساعت وقت مفید داشته باشم و بقیه اش یا خوابم یا کسل. تو این هیر و ویر رمان مسخ رو هم خوندم و دیگه می ترسم بخوابم.

پنج شیش ماهی هست که فیلم ندیدم. آخریش هری پاتر و یادگاران مرگ بود. حوصله ام نمی گیره دو ساعت بشینم و تصاویر مرده رو نگاه کنم. از طرفی روزای پرکاریم هم کم کم داره شروع میشه و شاید کمتر فرصت فیلم دیدن پیش بیاد. واسه اینکه خودمو واسه فیلم دیدن قلقلک بدم ، میخوام ده تا از بهترین فیلمایی رو که دیدم معرفی کنم.

۱-  Inception . همچین ایده ای واسه فیلم به ذهن جن هم نمی رسه. من نمی دونم این نولان چی میزنه که همچین ایده هایی به ذهنش میاد. قبلا درباره تلقین نوشتم و بدون شک بهترین فیلمیه که تا حالا دیدم.

۲- American Beauty . تا قبلا از اینکه اینسپشن رو ببینم جایگاه اولو داشت. زیبایی آمریکایی یکی از معدود فیلماییه که روی من و رفتارم تاثیر گذاشته. خیلی از ویژگی ها توی فیلم تعریف میشن: عشق ، آزادی ، خشونت ، نفرت ، انتقام ، خیانت ، شکست و خیلی چیزای دیگه. اصلا نمی دونم فیلمساز واقعا قصد داشته این همه نکته رو توی فیلم بگنجونه یا همینطوری دیمی پرنکته شده. الان هر اتفاقی بیفته می تونیم ربطش بدیم به این فیلم. مثلا همین جریانات نه شنیدن و انتقام گرفتن از طرف.

۳- Forrest Gump . تنها فیلمی که موقع دیدنش گریه ام گرفت. البته زمانی که فیلمو می دیدم اصلا حال و روز خوبی نداشتم. واقعا خیلی غم انگیزه وقتی بعد از دو ساعت دیدن و فیلم و بالا پاییناش ، فارست گامپ به دختر مورد علاقه اش می رسه ولی بعد از یه مدت کوتاه دختره می میره. اون موقع که فارست بالا سر دختره داره گریه می کنه واقعا متاثرکننده اس.

۴- Pulp Fiction . سبک فیلمسازی تارانتینو رو خیلی دوست دارم. شاید پالپ فیکشن غیر از خشونت پیام خاصی رو به مخاطب عام منتقل نکنه اما روایت سه داستانی که هر کدوم یه جا به هم وصل میشن واقعا هنرمندانه اس. سه داستان که هر سه تاشون به هم متصلن و در واقع یه داستان واحد رو تشکیل میدن. من Kill Bill تارانتینو رو هم خیلی دوست داشتم و اگه لیستم یازده تایی بود حتما فیلم یازدهم می شد.

۵- Big Fish . از فیلمای اخیر تیم برتون این بهترینشه. وقتی فیلمو دیدم دلم واسه بابام سوخت. اینقدر اذیتش می کنم. پیام کلی فیلم هم اینه که رویا خیلی قشنگتر از واقعیات و خاطراته.

۶- Million Dollar Baby . فیلم عزیز میلیون دلاری برنده ی اسکار شده و یکی از فیلماییه که انگار فیلم نیست و داره یه زندگی رو روایت می کنه. وسط فیلم هم شوک قشنگی به بیننده وارد میشه و گویا کلینت ایستوود هم طرفدار اوتانازیه.

۷- The Dark Knight . بازم کریستوفر نولان. پیام فیلم خیلی قشنگه. سه نفر هستن که یکی نماد خیره و یکی شر و اون یکی هم آدم ساده. آدم خوبه و آدم بده نمیخوان خودشون برنده باشن بلکه هدفشون پیروزی خیر یا شره. طوری که آخر فیلم ، آدم خوبه حاضره خودش شکست بخوره ولی خیر برنده شه.

۸- ارباب حلقه ها. بچه سال بودم که دوبله شده اشو از تلویزیون دیدم. از جلوه های ویژه ی فیلم و مخصوصا جنگای بزرگش که شبیه بازیای استراتژی بود خیلی خوشم اومد. همین. من کلا عاشق جلوه های ویژه ام و پیتر جکسون هم استاد این کارا.

۹- Memento . بازم قبلا درباره اش توضیح دادم و بازم نولان. روایت داستان از آخر به اول و ایده ی فوق العاده اش یعنی مردی که حافظه اش هر یک ربع یه بار ریست میشه و حالا میخواد قاتل زنشو پیدا کنه ، هرکسی رو جذب فیلم می کنه. همه چیز فیلم درست و بجا بود.

۱۰- The Silence of the Lambs . فکر کنم اسم سکوت بره ها رو شنیده باشین. یکی از شخصیتایی که من خیلی ازش خوشم میاد ، دکتر لکتر ، روانشناس جانیه. این دکتره با هرکی حرف بزنه طرف منقلب میشه و آخر سر یه کاری با خودش می کنه. البته به نظرم آخر فیلم درست تموم نشد.

اما تاثیرگذارترین فیلمی که دیدم و زندگی منو متحول کرده ، فیلم Mean Girls خانوم لوهانه و مطمئن باشین اگه اول فیلم لیندسی لوهان رو نمی دیدم عمرا همچین فیلمیو تا آخرش می دیدم چه برسه به اینکه چندباره هم ببینمش. کلا از فیلمای صورتی و تین ایجری منزجرم اما لوهانه دیگه. هرچی فیلم بازی کرده دیدم!

در آخر امیدوارم به همه امون خوش بگذره!

دیدگاهی بنویسید


معرفی فیلم Inception

مدت زیادی می شد فیلم ندیده بودم و سریالای ایرانی من جمله قهوه تلخ و قلب یخی و دوتا از سریالای تلویزیون ذائقه ی منو تغییر داده بود و حس دیدن فیلم با زیرنویس و مشقت رو نداشتم. اما بعد از اینکه نسخه ی با کیفیت فیلم اینسپشن ریلیز شد و با توجه به تعریفایی که از فیلم شده بود و نمره ی خیلی بالایی که تو imdb گرفته بود تصمیم گرفتم در اولین فرصت ببینمش اما این فرصت پیش نیومد تا همین دیشب که دلو زدم به دریا و با اینکه می دونستم تا صبح کابوس می بینم ولی نشستم پای فیلم.

الان حدود بیست ساعت از وقتی که فیلمو دیدم میگذره در نتیجه جو و هیجانی که بعد از فیلم رو من سایه افکنده بود! فروکش کرده و الان به ضرس قاطع میگم که بهتر از این فیلم وجود نداره! البته شما نمی دونین ولی من روی فیلم زیبایی آمریکایی خیلی غیرت داشته و دارم اما انصافا “سرآغاز” یه چیز دیگه بود. فیلم همه چی داره. فلسفه ، عشق ، پیچیدگی داستان ، ضرباهنگ سریع ، جلوه های وِیژه ی عالی و فیلمنامه و کارگردانی فوق العاده. نولان که سهله ، فکر نکنم بقیه ی فیلمسازا هم دیگه بتونن همچین فیلمی بسازن!

فیلمنامه یه مقدار پیچیده اس اما اگه فیلمو با دقت ببینین همون دفعه ی اول متوجه کلیت داستان میشین. داستان از این قراره که یه عده میرن تو خواب آدمای کله گنده و اسرار مهمشون رو می فهمن و از این راه روزگار میگذرونن و یه آب باریکه ای هست و یه لقمه نونه دور هم می خوریم بابا دیگه دو دقیقه اومدیم خودتو ببینیم همش تو آشپزخونه ای. بعد یه میلیاردر ژاپونی بهشون پیشنهاد میده که حالا جای این بچه بازیا ، بیاین یه ایده رو توی ذهن یه بدبختی بوجود بیارین تا منم به یه نون و نوایی برسم. اونام میگن برو عمو ، این کار نشدنیه. (البته اینو تو دلشون میگن!) فکر نکنم با این توضیحاتی که من دادم چیزی از فیلم دستگیرتون شده باشه و بنابراین مجبورین فیلمو ببینین! اونقدر ضرباهنگ فیلم و اتفاقاتی که میوفته سریعه که حتی ممکنه مغزتون از فیلم جا بمونه!

بعد از عید پارسال با خودم عهد کرده بودم فیلم عاشقونه نبینم و تو این فیلم یه رابطه ی عشقی سنگین وجود داره و مشکل دوچندان میشه وقتی که بازیگر مونثش یه ذره شبیه بعضی باشه. البته الان رو مود خوبم وگرنه یه هفته دپ می زدم. به هر شکل فکر نمی کنم فیلم برنده ی اسکار بشه چون اینطور باب شده که فیلمای پاییزی و کریسمسی برنده ی اسکار بشن اما احتمال اینکه تو سایر بخشا برنده بشه زیاده. حالا هم تا لینکای دانلودش تو اینترنت هست برید دانلودش کنین که اگه فیلمو نبینین سه چهارم عمرتون بر فنا میره و نمرده از دنیا میرین. اگر هم کاری با من نیست پس بدرودش!!

دیدگاهی بنویسید


معرفی فیلم Shutter Island

روی زمین افتادم ، خیره و مات و مبهوت ، خسته شد از روزگار ، این تن زار و فرتوت ، غصه ی خونه سوزی ، کابوسای مکرر ، تو خواب و تو بیداری ، چهره ی تو منور ، به خواب نمیرم اما ، خواب تو رو می بینم ، تو توی آسمونا ، من رو کف زمینم ، چشمای من می خوابه ، خودم هنوز بیدارم ، تو فکر رنگ لاکه ، پیازیه نگارم !!

خب یه بخش دیگه از وبلاگ ، قسمت معرفی فیلمه .  یکی از مشکلات خانمان سوزی که من دارم اینه که نمی دونم چه فیلمی با ذائقه ی من سازگاره که برم دانلودش کنم و دو ساعت از وقت گرانبهامو بذارم پای دیدنش . توی وبلاگای ایرانی خیلی کم می بینم که فیلمی رو که دیدن معرفیش کنن و برداشت خودشونو از فیلم بنویسن . زنهار برای اینکه خدمتی به جامعه ی بشری و ج.ا.ا کرده باشم هرچند وقت که تونستم و حالشو داشتم و فیلمی رو دیدم اینجا معرفی و بعضا تحلیلش می کنم . البته باید به استحضارتون برسونم که سلیقه ی من تاحدی خوبه و فیلمای قشنگی هم می بینم و خیلی هم خوشحالم .

فیلم جزیره شاتر یه فیلم تو ژانر معمایی و ترسناکه و مارتین اسکورسیزی اونو کارگردانی کرده . کلا زیاد با سبک مارتین حال نمی کنم و این فیلمم بخاطر اینکه دی کاپریو توش بازی کرده بود انتخاب کردم . فیلم که محصول سال ۲۰۱۰ و اکران شده ی همین چندماه پیشه ، از همون اول بیننده رو با خودش همراه می کنه . تو کل فیلم لحظه ای نیست که حوصلتون سر بره و مثلا بخواین پاشین یه دستی هم به آب بزنین و برگردین. تا آخرش رو صندلی نگهتون می داره طوری که وقتی پا میشین می بینین اون قسمت از بدنتون سر شده . (البته اگه تو خونه تنهایین و با سینمای خانگی فیلما رو می بینین بحثش جداس .)  داستان از این قراره که یه مارشال آمریکایی همراه همکارش به یه جزیره ی متروکه فرستاده میشن که تو اون جزیره یه تیمارستان عظیم ساختن اندازه تیمارستان امین آباد . ماموریتشون اینه که درباره یکی از بیمارای خطرناک فراری تحقیق کنن و ببینن چطور تونسته از اون زندان مخوف فرار کنه .

حالا خود مارشاله که بازیگرش دی کاپریو باشه هم مشکل داره و شبا همش کابوس می بینه . به قول شاعر گفتنی کابوس که نه ، رویای خوب عاشقونه . خواب می بینه زنش که تو یه آتیش سوزی عمدی مرده میاد تو بغلش و البته کارای بدی با هم نمی کنن هرچند که از مارتین بعیده تو فیلماش صحنه نذاره . ای بابا ، دلم نمیاد داستانشو تعریف کنم خب . اما بگم که فیلم چندبار به بیننده رکب می زنه و عملا مغزشو به بازی می گیره طوری که مجبور میشه دوباره فیلمو از اول ببینه . تقریبا مثل فیلم حس ششم .

فیلم واقعا خوش ساخته. هنوز این سوال برای من هستش که چطور یه آدم پیری مثل اسکورسیزی اینقدر آپ تو دیت و همراه با تکنولوژیه روزه . الان بزرگترای ما تا یه آهنگ دلکش و مرضیه و این بولشتا به گوششون می خوره از خود بی خود میشن ولی هیچ از زیبایی های آهنگای لینکین پارک درک نمی کنن . بگذریم . اگه اینترنت پرسرعت دارین تا دیر نشده و لینکای دانلود سالمن برید فیلمو دانلود کنین. اگه هم اینترنتتون زغالیه هیچی ، بشینین فاصله ها نیگا کنین باشد که رستگار شوید!

دیدگاهی بنویسید