دو حادثه با یک روایت

تمام کسایی که کلاس شبکه دارن توی راهروی رو به روی کلاس تجمع کردن تا استاد بیاد و در کلاسو باز کنه و بریم داخل و درس رو شروع کنه. استاد میاد و ما دانشجوها می خوایم با هم وارد کلاس بشیم.
من (خطاب به دانشجوی دختر): بفرمایید!
دانشجوی دختر: نه شما بفرمایید!
-: باشه!
و عین بز وارد کلاس میشم. حالا هی بگین فرست لیدی و این حرفا. افرادی مثل من که حالیشون نمیشه که.
———————————————
توی کوچه و دم در خونه هستم و کلید آیفون رو فشار دادم. مادری با دختر حدودا هفده هیجده ساله اش هم در همین لحظه میان کنار من و میخوان وارد ساختمون بشن. بعد از اینکه از آیفون میگن کیه و جواب میدم منم، در باز میشه. چون وزن در زیاده و باز کردنش نیاز به فشار زیادی داره، در رو باز می کنم.
من (خطاب به زن): بفرمایید شما
زن: ممنون
زن وارد ساختمون میشه.
دختر (خطاب به من): بفرمایین!
من:  :) … (چیز خاصی نمیگم. عین گوسفند سرمو میندازم پایین و میرم تو)

12 دیدگاه در “دو حادثه با یک روایت

  1. من هم اصولا اصلا و ابدا!اهل تعارف نیستم وحتی منتظر نمی شم طرف بخواد بهم تعارف کنه زود رد میشم.حالا شده طرف هم مثل من اخلاق بزی! داشته باشه هم زمان رد شدیم :lol:

  2. alijenabkontor2.blogfa.com
    اینم ادرس همون مرد عقده ای
    ولی حیف وقتت که به خوندن یه همچین وبلاگی بدی

  3. همینه دیگه, تارف اومد نیومد داره
    تخصیر خودشون بوده ک فک کردن جواب بفرمایید چیزی غیر از “با اجازه” س

  4. پس یعنی زن و مرد و پیر و بچه فرقی نداره؟ اینا چی میگن پس که اول خانوما و بزرگترا؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

@-: :wink: :twisted: :roll: :oops: :mrgreen: :lol: :idea: :evil: :d :cry: :arrow: :?: ::-O ::) :-| :-x :-o :-P :-D :-? :) :( :!: