مثل یه سیکل ماهانه ، تقریبا بیشتر روزای ماه حالم خیلی بد نیست ولی یه چند روزی هم هست که حسابی به هم می ریزم. بخاطر یه اتفاق خیلی کوچیک حالم دگرگون میشه و این حالت باقی می مونه تا اینکه اتفاق خوشایندی بیفته و یا اینکه اون اتفاق بد از یادم بره. الان روزای بدم شروع شده و دیشب باز کابوس دیدم. با این حال دوست دارم همش بخوابم.
تا حالا شعر تو سبک غزل نگفته بودم و گفتنش واسم سخت بود. کلا یکی دو ساله نمی تونم مثل گذشته شعر بگم. بچه تر که بودم شعرای قشنگتری می گفتم. شعر زیر هم بعضی جاها از وزن میفته ولی واقعا نمی تونم درستش کنم. این شعر رو هم روی یه ریتم پرسوزی گفتم که اگه روم می شد می خوندم میذاشتم اینجا.
———————————————————-
آرزوهام همه نقش ِ بر آبه ، بخت و اقبال واسم همیشه خوابه
اون که عمری توی خیال من بود ، حالا اینجاست ، فقط درون قابه
هرچی کاشتم ، واسه خوشی فردا ، حالا آفت زد و گند و خرابه
روزگاری پر از عشق حقیقی ، عین رویا ، توهم یا سرابه
حس و حالم دیگه دست خودم نیست ، مثل طفلی روی تخته ی تابه
ناامیدم ، وحشت از آینده دارم ، هر دقیقه ام ، شب و روز اضطرابه
کار خیرم ، تلقی به ریائه ، فعل عمرم پر از صرف عتابه
هیچ رفیقی دریغا فکر من نیست ، هواخواه نداره عجز و لابه
قلب من باز ، درون شعله افتاد ، گُر گرفته ، از درون سوخت و کبابه
قصه ی من ، تموم شد با یه غصه ، آخر خوب ، توی بطن کتابه
خستگی رو به سختی میگذرونم ، انتظارم واسه لحظه ی نابه
لحظه ای که خدا منو ببینه ، که آخر بگه ، دعاهاش مستجابه
ماه من رو از خسوفش دربیاره ، روشنایی که در پشت حجابه
با عرض سلام و ادب… الان اینارو مینویسی که چار نفر آدم بیان برات جملاتی با مضمون “تف به این زندگی” بنویسن بعد تو هم جوابهایی با مضامین “نه من انقدر افسرده ام که تفم نمیاد” بنویسی که بعد چی؟ نه بخدا سواله، آخه ضرورتشو نمیفهمم…
بخدا اینارو نمیگم که اذیتت کنم… اصن همین من که همه فکر میکنن چقد خوشحالم و چه زندگی خوبی دارم هزار و یه بدبختی دارم واسه خودم… همه مشکلات دارن…
به من چه اصن زندگی خودته… عزت زیاد
کاملا مخالفم! فکر می کنم منظور شما از مشکلات و بدبختی ، مشکلات مادی و مالی باشه وگرنه کسی که روحیه خرابی داره نمی تونه مطلب مثلا خنده دار بنویسه.
بعدش اینکه من نه می تونم و نه دوست دارم که مسائل خصوصیمو تعریف کنم. وقتی مستقیم نمی تونم بنویسم مجبورم غیرمستقیم بنویسم. حتما دلیلی داره که چندتا پست فکاهی مینویسم بعد یه دفعه به هم میریزم.
بعد من اصلا کاری به زندگی ندارم. میگم یه سری مشکلاتی هست که دوست دارم حل بشه ولی نمیشه.
وقتی روحیه ی خوبی ندارم و بی جهت گریه می کنم چرا خودمو تخلیه نکنم؟ شما نمی دونی وقتی یکی کامنت میذاره که “ناراحت نباش همه چی درست میشه” چه تاثیر مثبتی رو من داره. کامنت گذاشتن واسه همچین مطالبی واقعا مرام میخواد چون خود طرف خودشو کمی ناراحت می کنه تا من یه ذره آروم بشم.
مشکلاتم مالی نیست… خیلی وقتا روحی ه ولی مدلم اینجوریه که یه مشکلی که برام پیش میاد انقدر مسخره میکنم و بهش میخندم که ازون حال فاجعه یه کم خارج شم… همدردی بیخودی دیگران بهترم که نمیکنه هیچ حالمم بهم میزنه… نمیدونم… شاید من زیادی آنورمالم