می خواستم یه پست فکاهی بنویسم و روحیه اش رو هم داشتم ولی رفت. الان به جای روحیه ی شاد بیشتر عصبانی ام. دوست دارم برم کوهی بیابونی نیم ساعت عین خر داد بزنم. دوست دارم با مشت بکوبم تو پنجره و با لگد برم تو دیوار. دوست دارم هرچی تو دِلمه بنویسم بدم بقیه بخونن. دوست دارم خیلی کارا بکنم ولی نمی کنم چون نمی تونم.
مسائلی هست که هیچ کس از اونا خبر نداره و تمام این رازهای مگو روی هم تلمبار شده و سینه امو پر کرده. از این وضعیت مزمن خسته شدم و لکن مفری نیست. مسئله کنکور و سربازی و شغل و ازدواج و این قبیل دغدغه های عام نیست. من از زندگی لذت نمی برم و حتی از لذت های دم دستی هم به تغییر حالت نمی رسم. در این لحظه ترجیح می دادم جای پسربچه ی افغانی تو کوره دهاتای افغانستان بودم و وسط فقر و بدبختی و فلاکت دست و پا می زدم ولی خوش بودم. ناشکری نمی کنم اما خسته شدم.
جدا میگم، دارم دیوونه میشم. فاصله ام تا مرز جنون کمی بیشتر نیست. کمتر از افزایش یک دغدغه ی فکری دیگه و شکست دوباره. در این برهه ترجیح اینه که زیاد با افراد در مورد مشوشات ذهنم صحبت نکنم چون غیر از خودم کسی عمق داستان رو درک نمی کنه. البته شاید شمایی که منو نمیشناسین بهتر متوجه بشین اما توفیری در حال من نداره.
بی اغراق بگم، زندگیمو دوست ندارم. بازم میگم قصدم ناشکری نیست که در ظاهر بهترین زار و زندگی هم در اختیار منه اما ترجیح میدم امشب بخوابم و همینطوری بخوابم. خواب و مرگش برام فرقی نمی کنه فقط از این تشویش بی وقفه رها بشم. البته هنوز خدایی هست که گویا خیلی هم منو دوست داره اما درحال حاضر حوصله ی جذبش شدن رو هم ندارم.
از اینطور نوشتن خوشم نمیاد. نمی دونم، شاید یه فکری کردم شایدم نه. من هیچی نمی دونم.
و مثل گذشته عمیقا آه …
یاد آهنگ «عجیب» بهرام افتادم.همین!
khodato shokrkon ke oon ghazie ok nashod ta messe man bade 15 mah zedde hal bokhori, khoda kheili dooset dashte ke nazashte ok beshe, shayad age oon moghe ok mishod bad be moshkel mikhordi halet kheili badtar mishod
اِ؟ من یاد یکی از آهنگای حبیب افتادم بیشتر
البته من که نمی دونم کدوم قضیه ولی همین الانم به مشکل خوردم!