خاطره های مُردمو زنده کن ۱

خیلی سال پیش تو خونه ی پدربزرگم داشتیم فوتبال می کردیم. تو هال. من بودم و چندتا از پسرعمه ها و پسرعموها. جایی از بازی مشغول دریبل زدن بودم و مدافع حریف که پسرعمه ی هفت هشت ساله ام بود برای گرفتن توپ زیر دست و پام می لولید. سر تصاحب توپ درگیر بودیم که ناگه فعل و انفعالاتی رخ داد و دست ها و پاها در هم گره خورد و پسرعمه ام انگار که فتح الفتوح کرده باشه یکدفعه فریاد سوسیس… سوسیس… سر داد. حالا اگه خودش ازم می خواست من که دریغ نمی کردم.

و این خاطره هیچ موقع یادم نبود تا اینکه یکباره یادم افتاد…

10 دیدگاه در “خاطره های مُردمو زنده کن ۱

  1. سلاممم..
    خاطره با مزه ای بود ..

    میگم هنوز با پسر عمه ات یاد اون خاطره نمیکنی !؟!؟!

    من که دوران بچگیم با هرکی از این خاطره ها داشتم هنوزم باهم میخندیم بهش !! :mrgreen:

    من همون نازنین زکی پدیا هستم … یه مدت نبودم الان با با یه ادرس جدید برگشتم … :wink:

  2. نه دیگه یه شهر دیگه اس کم می بینمش. فاصله سنیمون هم زیاده. بعدش این اصلا چه خاطره اییه مگه که بخوام یادآوریش کنم؟ زشته خب…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

@-: :wink: :twisted: :roll: :oops: :mrgreen: :lol: :idea: :evil: :d :cry: :arrow: :?: ::-O ::) :-| :-x :-o :-P :-D :-? :) :( :!: