کریم به خدا مسلمون نیستی

توی شبکه های اجتماعی بعضی موج های ریز و کم طرفداری هستن که خیلی جای خلاقیت ندارن ولی وقتی به جا و سر موقع استفاده میشن موجبات فرح و نشاط همگان رو به همراه میارن. مثلا یکی از پیج های بازی، پارسال گیر داده بود به نیومدن نسخه ی کامپیوتر بازی جی تی ای. بعضی از تصویرسازی های اون پیج که با جدایی نادر از سیمین ساخته شده رو می تونین تو ادامه مطلب ببینین.

چندتا پیج فوتبالی هستن که تازگی از سرهنگ علیفر نمی کشن بیرون و عکس و کلیپه که روزانه واسش می سازن. البته هیچ وقت هم خیابانی مورد غفلت قرار نمی گیره.

سرهنگ علیفر

یا مثلا فیلم Taken و جایی که لیام نیسون به یکی از آدم رباهایی که دختر خوشگلش (!) رو دزدیدن میگه: نمی دونم کی هستی و چی میخوای، ولی هرجایی که باشی میام پیدات می کنم و می کشمت. حالا بعضیا اینو ایرانیزه کردن و برای نمونه تصویر حمید درخشانو درآوردن.

حمید درخشان

یکی دیگه از مواردی که باعث فوران ذوق و خلاقیت شده، کلیپ دعوا سر بازی حکمه. با کلیدواژه های کریم به خدا مسلمون نیستی، یا تک دل من بریدی به حجم بالایی از صفحاتی می رسین که کلیپو به اشتراک گذاشتن. اما یکی از کارها کلیپی هست که با تلفیق یه آهنگ راک و خود کلیپ ساخته شده و خیلی هم خوش ساخت از آب دراومده.

مشاهده و دانلود کلیپ اصلی

دانلود کلیپ میکس شده یا مشاهده و دانلود کلیپ میکس شده

دعوای ورق باز

آپدیت نوشت: کلیپ جدید کریم تک دل من بریدی! رو می تونین از لینک زیر دانلود کنین.

دانلود ورژن ۲ کلیپ کریم به خدا مسلمون نیستی

آپدیت نوشت ۲: دانلود شیرین کاری یک ایرانی در استادیوم خطاب به کریم بنزما

پی نوشت: یکی از امکاناتی که سایت داره اینه که می تونین برین تو بخش آمار سایت که تو منوی بالای صفحه قرار داره و اگه بیشتر از پنج تا کامنت گذاشته باشین، اسم و تمام کامنت هاتون رو می تونین با کلیک روی اسمتون ببینین.

دیدگاهی بنویسید


خاطره های مُردمو زنده کن کِری!

بچه که بودم عمه ام هدیه ای بهم داده بود که یه گربه ی عروسکی رو کرده بودن تو گونی. بعد وقتی به گونی دست می زدی یکدفعه با شدت هرچه تمام تر به لرزه می افتاد و این صدا ازش خارج می شد:

کـــــِـــــر کِری کِری کِری کِری … کـــــِــــــر کِری کِری کِری کِری … بعد می گفت: علــــــــــــــی … علی هو ایز ده کت!

و این حرکات خیلی رعب آور بود.

پی نوشت: و این موضوع هیچ یادم نبود تا همین دیشب ساعت پنج صبح!

دیدگاهی بنویسید


تنها سفر نکن

با اینکه روز تولدم نه برای خودم نه هیچ کس دیگه ای اهمیت نداره، اما حس خوبی نسبت به این روز دارم. احساس می کنم امروز مال خودمه و اصلا سی ام مرداد با نام و وجود و اگزیستم عجین شده و تا آخر عمر این تاریخ غیرقابل تغییر خواهد بود.

دو ماه پیش با برخی از دوستان رفته بودیم پارک آبشار و دریاچه چیتگر. نم بارونی هم می زد و هوا خیلی اروپایی بود. از بحث درباره وفور جنازه ی قورباغه ها که بگذریم می رسیم به این بچه مچه هایی که مشغول آب بازی تو محیط مخصوص این کار بودن. یعنی یه جایی درست کرده بودن که آب از زمین با شدت می زد بیرون و یکی فشارشو کم و زیاد می کرد و من نگران پسربچه ها بودم که اگه یکدفعه فشار آب زیاد بشه، خب خطرناکه دیگه.

ما پایین عکسیم که خودمونو بریدم!

کلا جای خانوادگی بود و اگر در آینده منم خانواده ی جدید تشکیل دادم حتما دست خانواده رو می گیرم می برم یه جای دیگه. مثلا می برمش سینما تک فیلم روشنفکری ببینه حال کنه. البته من خودم به دیدن سایر شهرها بیشتر علاقمندم.

موضوعی که هست، این گردش های اکیپی و تورهای سفریه که دختر و پسر، قاطی تو هم میرن اینور اونور. اولش با خودم می گفتم خب بابا تور یه روزه اس طوری نمیشه که. اما وقتی الان برخی از هم دانشگاهی های سابق عکسای سفر به خلخال و اسالم و اردبیل رو گذاشتن دیگه توجیهات منطقیم جوابگوی مسئله نبود. به هرحال باید از پدر مادر های محترم پرسید که چطور قبول می کنن دختر مجردشون با چندتا پسر چند شبانه روز بره مسافرت. حالا بیاین بگین من چقدر کوته بین و عقب مونده هستم اما به هرحال این موضوع با فرهنگ ما همخونی نداره.

در آخر سوالی داشتم. چند روز پیش رفته بودیم نمایشگاه بازی های رایانه ای و جایی بود که نوشته بود مخصوص دختران و ما نره خرها رو راه نمی دادن. از اونجایی که مطابق فرهنگ کذاییمون، هیچ ماده ای همراهمون نبود که بره ببینه اون تو چه خبره، الان خیلی کنجکاوم و فضولیم میاد که بدونم ملت اونجا چیکار می کردن و بازی های دخترونه چطوریه که ما نباید ببینیم؟ چرا اونا باید بازی های پسرونه رو ببینن پس؟ کینکتا (فحش دادم؟)

دیدگاهی بنویسید


معرفی بازی London 2012 Olympic

راستشو بخواین خیلی اهل بازیای کامپیوتری نیستم و بیشتر تو دوران مدرسه دنبالشون می کردم. الان هم کمابیش از انتشار نسخه های بازیای مختلف خبر دارم اما برای بازی کردن کمی هراس دارم. می دونین که، وقتی هیجان می زنه بالا آدرنالین و البته بعضا تستسترون هم بیش از حد ترشح میشه و خب شخصا این حالتو دوست ندارم. مشکل دیگه هم اینه که تجهیزات کامپیوترم قدیمی شده و بازی کردن با لپ تاپ هم خیلی فاز نمیده چون کیبوردش خراب میشه و تو این وضعیت دلار کلی پولشه.

اما سری بازی های ورزشی کمترین استرس رو به بازی کننده وارد می کنن و همون یه ذره اش هم استرس مثبته. مثلا وقتی فوتبال بازی می کنین و یه گل عقب هستین کاملا متوجه اورکلاک شدن مغز میشین و این برای راه افتادن مغز خیلی خوبه. من که همیشه هر وقت فوتبال دستی (چون فوتبالو با جوی استیک بازی می کنم میشه فوتبال دستی) بازی می کنم مغزم راه می افته و از دماغم درمیاد.

از هرچه بگذریم، آره سخن خوش تر است. یادم میاد در اوان نوجوانی سی دی بازی المپیک آتن رو گرفتم و کمی شنای زنان بازی کردم و از گرافیک پایین و سختی بازی بی خیالش شدم. اما تجربه ی بازی المپیک لندن خیلی دلچسب تر بود و اگه نوه ی منم بود می تونست بازی کنه بس که قشنگ و ساده اس.

نزدیک سی تا رشته ی ورزشی داره که مثلا دوی صد متر و دویست و چهارصد متر شبیه همه و یا دوچرخه سواری و شیرجه و ژیمناستیکش خیلی تنوع نداره و شنا هم که اگه هیز باشین می تونه براتون مفید باشه ولی اونم چند تا ماده ی شبیه به هم داره. نقطه ی اوج کار مواد دو میدانی مثل پرتاب دیسک و نیزه و وزنه و پرش و این چیزاس. از اینا بهتر وزنه برداری و والیبال ساحلی بانوان (نه بخاطر مسائل جانبی. بخاطر خود بازی) و پینگ پونگه که البته پینگ پونگو با موس و کیبورد نمیشه راحت بازی کرد. یادگیری همه ی این ورزشا هم تقریبا آسونه و به راحتی می تونین رکوردای المپیک و دنیا رو بشکونین.

غیر از سادگی، گرافیک بالا هم شما رو علاقمند به بازی می کنه. یعنی بگم تا این حد بالاس که حتی تو طراحی بدن زن ها و مردها هم دقت کردن و اگه بالاتنه ی طرف رو هم بردارن باز می تونین بفهمین طرف مرده یا زن. بخشای مختلفی هم تو بازی گنجونده شده که یکیش المپیک و مدال گرفتن و رو سکو رفتنه. یه بخش هم ورزشا به صورت جداگانه قرار دارن و البته میشه چند نفره و حتی آنلاین هم بازی کرد که اصل حاله.

در آخر اگر اینترنت پرسرعت دارین و از بازیای ورزشی هم خوشتون میاد، بازی المپیک لندن رو پیشنهاد می کنم. فقط حیف از اینکه ایران رو نداره و ورزشایی مثل کشتی و تکواندو که راست کار ماست تو بازی نیست. ضمنا این بازی رو می تونین با حجم نزدیک سه گیگابایت از اینترنت دانلود کنین و مواظب باشین نسخه ی شیش گیگی رو دانلود نکنین که کلامون میره تو هم.

بیشتر بخوانید: دوچرخه ویوا

دیدگاهی بنویسید


معرفی رمان برج

خیلی دوست دارم بشینم مثل بچه ی خوب کتابمو بخونم و فیلممو ببینم و چیپسمو بخورم و تو رو به یادم بیارم و … . لکن مغزم گشاد شده و ترجیح میده بین جمع باشه تا فرادا و از همین رو خیلی رغبت دارم به اینکه یه بازی گروهی انجام بدم و از اونجایی که گشادم دوست دارم نشستنکی بازی کنم و چه بازی هایی بهتر از کانتر استریک فول کنتاکت فایتینگ؟ و دوتا؟ و کال آف مدرن وار فایر۳؟ الانم دارم ارباب حلقه ها میدل ارث رو دانلود می کنم بعدش آنلاین بزنم. وانگهی شاید اون موقع که دانلود شد گشادتر شده باشم. (زین پس به جای واژه ی قبیح گشاد از عبارت دشت استفاده می کنم که فراخ و گسترده هم هست)

ماهیان ماه پیش یه کتاب گرفتم دستم و عین سمور آبی افتادم به جونش و شب و روز وصل به تنش بودم. البته دو سه روزه تموم شد اما چنان تاثیر بدی گذاشت که تا چند روز سادیسمم عود کرده بود و برای درمونم میز کامپیوترو می جویدم. رمان کوری جناب ساراماگو که البته خیلی هم معروف و خزه اما به لحاظ سوژه و روند سریع داستان قابل اعتناس. متاسفانه گویا نویسنده دچار بیماری های ج*** بوده و از این قبیل عقده ها رنج می برده چون تمامی تخیلات و افکار ج***شو توی داستانش آورده. جدای از این ها من فیلمش هم داشتم و خوندن رمان انگیزه ای شد تا فیلم و کتابو مقایسه کنم و به حق کتاب هیجان انگیزتر از فیلمه.

بعد از کوری ارمیای امیرخانی رو خوندم که اصلا خوب نبود ولی قابل تحمل بود. بعدش برگشتم سمت خارجیا و برج رو انتخاب کردم. نویسنده اش جیمز گراهام بالارد و یا به قول بچه محلاش جی.جی بالارد و سال انتشارش هم خیلی سال قبله! بالارد کلا داستانای ت تخیلی و فانتزی مینویسه و شوربختانه من از این سبک به غایت متنفرم و یکی نیست بگه مرض داشتی کتابشو خریدی خوندی؟

داستان کتاب درباره ی یه برجه که بی نیاز از دنیای بیرونه. من وقتی می خوندمش یاد اکباتان می افتادم. ساکنینش هم خرمایه و باکلاسن و همه چیز برج هم روی نظمه. اما کم کم ملت حوصله اشون سر میره و شروع می کنن به تیکه پاره کردن هم. کل داستان همینه و به جد می شد این کتاب سیصد صفحه ای رو تو بیست صفحه و بدون هیچ کم و کاست خلاصه کرد.

همونطور که گفتم داستان فقط کش اومده و نه هیجانی توش هست نه نقطه اوجی نه هیچی اصلا. خوندن این رمان برای من دو ماه طول کشید و این نشون میده که تا چه حد یه داستان میتونه مزخرف باشه. خب الان هم بیرون دعوا شده و من میرم ببینم چه خبره و صدای گر به هم دربیارم. شما هم هیچ سمت بالارد نرین که هرکی به توصیه های من گوش نکرد، پشیمون شد و شاید هم نشد چون از بعدش خبر ندارم. آدم از یه ساعت بعدش هم خبر نداره چه برسه به نیم ساعت.

پی نوشت: حیف! نشد از کلمه ی دشت استفاده کنم.

دیدگاهی بنویسید


خاطره های مُردمو زنده کن ۱

خیلی سال پیش تو خونه ی پدربزرگم داشتیم فوتبال می کردیم. تو هال. من بودم و چندتا از پسرعمه ها و پسرعموها. جایی از بازی مشغول دریبل زدن بودم و مدافع حریف که پسرعمه ی هفت هشت ساله ام بود برای گرفتن توپ زیر دست و پام می لولید. سر تصاحب توپ درگیر بودیم که ناگه فعل و انفعالاتی رخ داد و دست ها و پاها در هم گره خورد و پسرعمه ام انگار که فتح الفتوح کرده باشه یکدفعه فریاد سوسیس… سوسیس… سر داد. حالا اگه خودش ازم می خواست من که دریغ نمی کردم.

و این خاطره هیچ موقع یادم نبود تا اینکه یکباره یادم افتاد…

دیدگاهی بنویسید
  • صفحه 1 از 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • <