شبی که مرتضی احمدی به خوابم آمد

نمی دونم پارسال بود، پیارسال بود که یه شب خواب دیدم توی یه جشن عروسی هستم و به سبک عروسی هایی که توی سریال های تلویزیون نشون میده، عروسی رو تو تالار گرفتن و دورتادور سالن صندلی و میز چیدن. قسمتی که من بودم مسلما قسمت آقایون بود. دقیق یادم نیست ولی داشتم بین صندلی ها راه می رفتم که مرتضی احمدی رو دیدم و رفتم دستشو بوس کردم و اونم سعی می کرد نذاره من این کارو بکنم. وقتی هم بعدش رفتم پیش بابام با حالت تاسف و غضب گفت چرا این کارو کردی؟

مرتضی احمدی
از خواب که بیدار شدم به فکر فرو رفتم. چرا مرتضی احمدی حالا؟ چرا یه کاره رفتم دست اونو بوس کردم؟ به هرحال خوابه دیگه خر تو خره. اما حالا شاید این تلقی پیش بیاد که بعد از دیدن این خواب و حرکت محیرالعقولم، حس بدی نسبت به مرتضی احمدی پیدا کردم که در ادامه باید بگم نه. درسته به امراض روانی مختلفی دچارم ولی شخصیتم به قدری پخته شده که با یه خوابی که خودم دیدم احساسم تغییر نکنه.
این بود خاطره ی من از مرتضی احمدی فقید. ولی واقعا چرا مرتضی احمدی آخه؟

دیدگاهی بنویسید


سه حکایت (قسمت سیزدهم)

سال ها پیش عصر یک روز دوشنبه ی زمستونی یکی از همکلاسی ها رفت از بوفه یه دونه ساقه طلایی گرفت و چندتایی خورد. ناگهان با کائنات اتصال برقرار کرد و ساقه طلایی رو به همه تعارف کرد و گفت خیرات بابابزرگمه براش فاتحه بفرستین.
رفته بودیم جلوی دکه ی انتشاراتی واسه کپی. دوست عزیزمون هم ول کن معامله نبود و همچنان برای پدربزرگش خیرات پخش می کرد. تا اینکه توی شلوغ پلوغی، یکی از ساقه طلایی ها روی زمین افتاد و کسی لگدش کرد. یکی از بچه ها با خنده گفت: “بابابزرگت له شد! ببین بابابزرگتو!…” و یکی دو نفر دیگه هم دست گرفتن.
خیلی هم طول نکشید که اتصال این دوستمون قطع شد و شروع کرد به فحش دادن به خودش: من به …. ننه م خندیدم، من ننمو ….
—————————————————-
-: تشییع جنازه محسن واشقانی رفتی؟
-: یا خدا محسن واشقانی کیه دیگه؟
-: بابا همین خوانندهه سرطان داشت تازه مرده دیگه. نمیشناسیش؟ خیلی معروفه که….
-: جان؟
—————————————————
-: خب حکم چیه؟
-: آس
-: :-|

دیدگاهی بنویسید


معرفی فیلم Her

خیلی مدت زیادی نیست که اهل فیلم و فیلم دیدن شدم ولی به لطف اینترنت و عدم قانون کپی رایت و تورنت عزیز، تونستم بهترین فیلم های تاریخ سینما رو ببینم. وقتی بیشتر فیلم هایی که اسم و رسمی داشتن و با سلیقه ی من هم جور در می اومدن رو دیدم، دیگه فکر نمی کردم سرلیست های بهترین فیلم هایی که دیدم دچار تغییر بشه اما همونطور که همه می دونن کفش همیشه رو یه پاشنه نمی چرخه.
فیلم Her رو حتی با اکراه دانلود کردم. با اینکه نامزد بهترین فیلم اسکار بود ولی عکس واکین فینیکس روی کاور که چهره ای کاملا آمریکایی داشت موضعم رو نسبت به فیلم منفی کرده بود. اما مطلبی از فیلم توی یکی از مجلات نوشته شده بود و خب منم تا فیلمی رو نبینم هیچ چیزی درباره ش نمی خونم. لکن شبی از شب ها که از قضا دچار افسردگی هات هم شده بودم نشستم پای فیلم.

Her cover
خب وسط فیلم دلم می خواست یخه جر بدم و بشینم های های زار بزنم. چون چرا؟ برای اینکه تئودور –شخصیت اول فیلم- با کمی سیمولیشن خود خودم بودم. تئودور آدم عزب و تنهاییه که جدا از همسرش زندگی می کنه و در شرف طلاق گرفتن هستن هرچند تئودور قلبا راضی به جدایی نیست اما اتفاقاتی پیش میاد که با اطمینان کامل برگه ی طلاق رو امضا می کنه. خب البته تا اینجاش غیر از تنهاییش خیلی ربطی به من نداشت ولی ترجیح میدم داستان فیلمو لو ندم. اما نکته ای که بود من تا آخر فیلم نفهمیدم صدای سیستم عامل که به شدت اغواکننده و جذاب بود واسه کیه و خب وقتی متوجه شدم صدای اسکارلت جوهانسونه که بعد از فیلم توی اینترنت دیدم. ماشالله ماشالله، صدا خوب ظاهر خوب به به چقدر برازنده!

اسکارلت جوهانسون
باری، شاید فیلم Her برای خیلی از افراد، کند و کسل کننده به نظر بیاد اما کسی که این قضایا رو تجربه کرده باشه از فیلم هم لذت می بره. ضمن اینکه به نظر بازی واکین فینیکس اسکار داشت که خب این اتفاق نیفتاد. در آخر هم نمره ای که به فیلم میدم ۹ از دهه.
پی نوشت: میگن هکری که تصاویر برهنه ی جوهانسون رو منتشر کرده به ده سال زندان محکوم شده. حالا اینکه ایشون تو بعضی فیلماش کامل(!) چیز هستن آیا این عدالته؟

دیدگاهی بنویسید


مرگ هر لحظه در کمین است

شاید در نگاه اول و آخر آدم افسرده و بی انگیزه و نهیلیستی به نظر بیام اما در کنار این ها به شدت از مرگ می ترسم و البته خیلی هم بهش فکر می کنم چون موضوع مهم دیگه ای وجود نداره که بخوام بهش فکر کنم.
اوایل شهریور پارسال خبر عجیبی بهم رسید. خبر این بود که پسرعمه ام که یک سال ازم کوچیکتره رفته از آبسردکن باشگاه آب بخوره که برق گرفتتش و فوت کرده. بعد از این اتفاق و دیدن مراسم خاکسپاری، تا چند وقت ترس شدیدی از برق گرفتگی داشتم و مثلا با ترس و لرز به کیس کامپیوتر دست می زدم و یا قبل از اینکه برای اولین بار دستم به بدنه ی کولر بخوره با فازمتر تست می کردم. غیر از برق گرفتگی هم کلا ترس زیادی از مرگ ناگهانی پیدا کرده بودم و به این فکر می کردم که هر لحظه امکان مردنم هست و به نوعی دچار فوبیای “مقصد نهایی” شده بودم. هرچند بعد از اینکه مشخص شد علت فوت پسرعمه ام موادی بوده که تزریق کرده، تا حدی از ترسم کاسته شد.
چون دانشگاه محل تحصیلم توی یه شهر دیگه بود برای رفت و آمد از اتوبوسای بین شهری که اکثرا اسکانیا و ولوو بودن استفاده می کردم. صبح زود قبل از طلوع می رفتم و اوایل شب بعد از غروب برمی گشتم. خب ترس از تصادف که همیشه بود اما بعد از اتفاق پارسال و سوختن چهل پنجاه نفر از مسافرای اتوبوس ها، این ترس عادی تبدیل به فوبیا شد. دیگه سعی می کردم رو صندلی های سه چهار ردیف جلو نشینم و هر لحظه منتظر برخورد احتمالی با اتوبوسی باشم که قرار بود از رو به رو بیاد. البته بعد از چند سفر ترسم هم کم و کمتر شد.

تصادف اتوبوس
تا همین چند وقت پیش فکر می کردم احتمال مرگ مبتلایان به سرطان حدودا پنجاه درصد باشه. اما بعد از اتفاقات یکی دو هفته ی اخیر، مطالعه ی بیشتری در مورد سرطان داشتم و متوجه شدم که اکثر افرادی که تو ایران سرطانشون تشخیص داده میشه دیر یا زود می میرن و روش های درمانی فقط کمی طول عمرشون رو زیاد می کنه. نکته ی ترسناک سرطان هم اینه که خود بدن خودشو از بین می بره و عامل خارجی فقط زمینه سازه و نکته ی ترسناک تر اینکه وقتی علائم سرطان بروز پیدا می کنه که تقریبا کار از کار گذشته و شاید همین الان تو بدن هر کدوم از ما در حال رشد باشه. حالا علائم سرطان های مختلف چیه؟ دل درد و گلو درد، آبریزش و خونریزی بینی، درد استخوان، خستگی و… . تقریبا بیشتر این علائم رو دارم و در حال حاضر دچار فوبیای سرطانم و تا وقتی سرماخوردگیم خوب نشه همین آشه و همین کاسه.
پی نوشت۱: این ترس ها در مورد عزیزان آدم هم وجود داره.
پی نوشت۲: اگر این مطلب رو نخوندین پیشنهاد می کنم نگاهی بهش بندازین. اگه هم قبلا خوندین حالا کامنت های اخیرش رو مطالعه کنین. احتمالا اغلب کسایی که کامنت گذاشتن تا حالا یا عزیزانشون رو از دست دادن یا خودشون ازبین رفتن.
پی نوشت۳: اگه من مُردم به یاد و خاطره ی من اسم بچه هاتون رو بذارین حامد. اگر هم دختر بود – با اینکه بدآهنگ و باعث سوء تفاهمه- بذارین حامده.

دیدگاهی بنویسید