از وقتی دوران مدرسه ام تموم شده حس خوبی نسبت به پاییز داشتم. همیشه قوی ترین نوستالژی هام برای این فصل بوده اما تا اینجا که روزا خیلی کسل کننده و رو اعصاب گذشته. هوا هم خنک نمیشه تا دوباره اون کت (یا اورکت) معروفمو بپوشم و از اینکه هیکلم رو فرم اومده احساس غرور کنم. البته سایر اعضای خونواده هنوز تو جو تابستون موندن و همچنان کولرو روشن می کنن درحالیکه من اینجا جلوی مانیتور دارم قندیل می بندم.
دوشنبه کلاس داشتم که تعطیل بود. . چهارشنبه یه کلاس داشتم و ساعت قبلش یه درسی داشتم که کلاسش پرده نداشت و آفتاب دل انگیزی مستقیم می خورد پس کله امون. حالا شاید این سوال پیش بیاد که چرا جاتو عوض نکردی که منم جواب میدم مگه صندلی خالی بود که بخوام تغییر مکان بدم؟ حالا این هیچی ، شوربختانه نمی تونیم به کسی بگیم بیاد پرده ی این کلاسا رو بزنه. ملت همه ذهنشون منحرفه.
ساعت بعد در اوج کسالت و خواب آلودگی همراه با تنی چند از دوستان درب و داغون توی کلاس ولو شده بودیم. بعد از اینکه کلاس تموم شد دیدم که ای بابل. الان تک و تنها باید برم خونه. دونه دونه از بچه ها می پرسیدم ماشین دارن یا نه که بالاخره یکیشون که دوست دختر نداشت گفت دارم ولی میخوام خواهرمو ببرم. این خواهر و برادر با یه سال اختلاف سنی با هم اومدن دانشگاه.
یه نگاه تو کلاس انداخت و فهمید خواهرش نیست. گفت خب پس بیا با هم بریم. بعد از پایان کلاس با چند نفر داشتیم به سمت در خروجی می رفتیم که بحث سربازی شد. اون دوستمون گفت من معاف شدم. گفتیم چرا؟ گفت آخه شماره چشمام چهاردهه. یه مقدار ترسیدم. یکی دیگه از بچه ها گفت این پنجاه پنجاه رانندگی می کنه سالم برسی خونه باید یه سفر بری مشهد. گفتم میتی! (اسمش مهدیه. مهدیه نه ، مهدی) ماشینت چیه؟ گفت کورولا ! اینو که گفت کلی به وجد اومدم و به بچه ها گفتم میخوام با کرولا برم دلتون بسوزه! اونا هم متفق القول گفتن ما هم تا یه جایی برسونین دیگه. خلاصه اینجا بود که فهمیدم چرا دخترا ماشینای مدل بالا رو بیشتر دوست دارن!
به ماشینش رسیدیم دیدم که زرشک! ماشینش پرایده که. ای خدا اینم دیگه مارو دست میندازه. صندلی جلو نشستم. انگار رو کاپوت نشسته باشم. نه که خودشو خواهرش قدشون کوتاس ، صندلیو تا جایی که می تونسته کشیده جلو. راه افتادیم و با اینکه سعی می کرد خیلی محتاطانه رانندگی کنه و سرعتش از هشتادتا بالاتر نره ولی همون شماره عینکه کار دستمون داد و چندباری چسبوند به ماتحت ماشینای دیگه. گفتم میتی یه ذره دقت کن نزنی به ماشین جلویی. گفت نه بابا نترس پراید خیلی محکمه طوریش نمیشه. تازه نوربالاشم خیلی قویه نگاه کن! و چندبار پشت هم نور بالا زد که نزدیک بود ماشین جلویی تصادف کنه. توی مسیر کلی هم خالی می بست. می گفت یه بار ماشینم ۴۰۵ بود با یه پرایده کل انداخته بودم. بعد با سرعت صد تا رفتم کنارش گفتم خوار…. ننه…. . چندتا زنم عقب نشسته بودن حسابی حساب کار دستش اومد!
خونه هامون تقریبا به هم نزدیک بود منتها چون از یه جایی مسیرمون جدا می شد زنهار منو وسط اتوبان پیاده کرد و گفت اینجا تاکسی زیاد میاد من همیشه دوستامو هیمنجا پیاده می کنم. هر جوری فکر کردم دیدم هیچ رقمه ارزش نداره واسه پنج دقیقه پیاده روی شیشصد تومن پیاده شم زنهار راه افتادم هرچند که مسیرو بلد نبودم و هوا هم تاریک بود. با خودم گفتم بالاخره به یه جایی می رسم دیگه. از کوچه های تاریک و خرابه های متروک و خیابونای خلوت گذشتم و همواره آماده به یراق بودم که اگه بعضی از دوستان قصد خفت کردنمو داشتن شروع به دویدن کنم. بعدش هم رسیدم خونه و گرفتم خوابیدم. همین.
این پست واقعا (( ای بابل)) بود
کلی خندیدم!!
چند وقت بود ازین پست خنده هات نزده بوودی!!
یه مطلبی نیوفتاد… دقیقا کجای پراید محکمه؟؟
گربه روش راه بره جا پاش میوفته…
بعد ایشون گواهینامه داشتن؟؟؟
زنهار شانس آوری که پراید زنهار کار دستت نداد
اوه اوه نگو که سر گرفتن گواهینامه اش چه مصیبتی کشیدیم. حالا اگه پا داد بعدا تعریف می کنم.
زنهار از این بیابان