آدامس با طعم ریش بز

اگه برگردیم به چند روز قبل ، دیگه پست قبلی رو منتشر نمی کنم. اون موقع توی جو بودم و الان آرومترم. اما اگه اتفاق خاصی نیوفته بیشتر پستایی میذارم که مخاطب خاص داره چون توی تعطیلات خیلی اذیت میشم. اما اگه اتفاق خاصی افتاد واسه عید برنامه های جالبی دارم و سوژه هایی که تو این ده ماه خاک خوردنو رو می کنم. پست زیر هم از آرشیو کشیدم بیرون و دقیقا یک سال از تاریخ تولیدش میگذره. توضیح ضروری اینکه اسامی رو ادیت کردم ولی تو پست اصلی اسم استادا رو کامل آورده بودم و به همین خاطر بود که سایتو ترکوندنش.

———————————————————–

منتظر تو بودن ، طعنه هارو شنیدن ، عینهو زهر و سمه ، به روح و کالبد و تن ، تمسخر مردمو ، تحقیر و انگ و تخریب ، نامه ی هر روزمه ، تو این شبای غریب ، آدما عقلشونو ، کردن توی چشمشون ، می ترکن از حسد ، هردقیقه بی امون ، آرامشم متانت ، مایه ی خشمشونه ، خوشبختیمو سعادت ، طالع نحسشونه ، حرفای بی جوابم ، میره به عرش اعلی ، خدای آسمونا ، میشنوه این صداها ، ناله و ضجه هنوز ، برای من باقیه ، نمی تونم تموم کن ، خدا برام کافیه ، منو ببخش که امروز ، برای تو بد شدم ، تو بازیای دنیا ، نبردم و رد شدم ، دوشنبه های تلخم ، انتهایی نداره ، انگار طلسم این روز ، محکم و استواره ، رو تب عشق سواره !!

بعد از بیست و یکی دو سال عمر به این نتیجه رسیدم که به سلایق و علایق بقیه احترام بذارم لکن بقیه نمیذارن . فرض کنین شما یه پیرهن نو خریدین و میاین تو جمع دوست و فامیل و آشنا . بعدش شروع می کنن ، اه اه این چه رنگیه ، چقدر سلیقه ات ضایع اس ، تو کی میخوای مثل آدم لباس بپوشی ؟ ، منم از این پیرهنا داشتم دادم گدا برد و از این جمله ها . در مورد هر چیزی هم صادقه . واقعا این حرفا تاثیر خیلی بدی روی فرد میذاره و صد البته اینم بگم که همه ی این حرفا از رو حسادته .

خب باز رسیدیم آخر هفته و میخوایم مرور کنیم اتفاقات اخیرو . مدتیه که آرش (خواننده ی اونور آبی) یه آهنگی ول داده که میگه : دستا بالا دستا بالا گوگولی ! تا اینجاش که هیچی . ولی وسطای آهنگ صدای یه دختری به گوش می رسه که خیلی آشناس و اون کسی نیست جز آیلار دیانتی ! تشویق ! حالا اگه نمی دونین آیلار دیانتی کیه باید بگم که بهشت بَرین گوارای وجودتون باد !

اما بریم سراغ اتفاقات دانشگاه . به هرحال همین خاطراته که باقی می مونه و چه بهتر که مکتوب بشه . من تو این پست روزانه مرور می کنم. شنبه و یکشنبه که کلاس نداشتم ولی دوشنبه از صبح علی الطلوع کلاس دارم تا شب علی الغروب . اولین کلاسم با یه خانمیه که هنوز کسی نمی دونه اسمش چیه . قرار بوده استاد یه آقای مهربونی باشه ولی مثل اینکه دوست دخترش باهاش به هم زده و استاد هم دپرس شده رفته بیابون دنبال گل شقایق می گرده . خلاصه . من فکر می کنم این استاد خانم حداقل یک ماهی میشه که دستشویی شماره یک نرفتن و یبسه یبس تشریف دارن. (برای اطلاع از وضعیت شماره دستشوییا به این پست مراجعه کنید). ساعت بعدش هم باز با یه خانم کلاس داریم. برخلاف استاد ساعت اول ، این استاد خیلی خوشرو و خوش برخورده . حتی یه بار که من بعد از حضور غیاب رفتم سر کلاس حاضری منو زده بود . هرچند که هیچی از درسش نمی فهمیم.

ساعت سوم هم هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد و اما ساعت چهارم . من دیدم که خب اگه بخوام برم خونه باید تنها برم و چه بهتر که دو ساعت صبر کنم و با دوستان به سمت منزل عزیمت نمایم . به پیشنهاد رضا در بدترین جای ممکن نشستیم و صبر کردیم تا استاد بیاد . تو این فاصله ، رضا یه بسته ی آدامس درآورد که شبیه قرص بود. یکی خودش خورد و یکی هم به من داد . می دونین ، مزه ی نفتالین می داد . اسپری سوسک کش . ببخشید مزه ی گ& می داد . به هرحال استاد وارد کلاس شد و درحالیکه بوی گ& ناشی از آدامس رضا فضا رو پر کرده بود شروع به درس دادن کرد . به شدت حوصله ام سر می رفت تا اینکه اون حادثه به وقوع پیوست . استاد می خواست کلاس حل تمرین بذاره که یه پسر ریش بزی هم مسئولش بود. (کلمه ای بهتر از مسئول به مغزم نرسید) آره ، اومدو ساعتای خالیشو روی تخته نوشت و استاد هم شروع کرد به رای گیری. مثلا می گفت کیا با این ساعت مخالفن ؟ بعد سیصدتا دست می رفت بالا بر فرض مثال . انصافا تفریح جالبی بود وقتی چهره ی متعجب و عصبانی دانشجوها رو می دیدی ولی خودت ناخونتم نبود . منم یه بار تیریپ مخالف رفتم و استاد هم نفهمید من مهمونم. البته بنده ید طولایی تو مهمونی رفتن دارم و تقریبا یه مهمون حرفه ای شدم طوری که عمرا استاد بتونه تشخیص بده . حتی نزدیکترین دوستانم هم نمی تونن بفهمن که من واقعا کلاس دارم یا مهمونم .

در راه برگشت و تو ایستگاه مترو یکی از دوستانو دیدیم که روی سکوی مقابل و نشسته بر صندلی به خواب رفته بود . بعدش یه دختر سانتی مانتال خوشگل موشگل پا روی پا هم یه راست اومده پیشش نشسته با اینکه کلی جا خالیه . خدا شانس بده . پیش من که یا پیرمرد میشینه یا کارگر افغانی . حالا نمی دونم تو تصویر مشخصه که این دوستمون کیه یا نه ، چون فاصله نسبتا زیاد بود .

چهارشنبه شد و باز آفتاب نزده راهی دانشگاه شدم . ساعت اول با همون استادی کلاس داشتم که دو روز قبلش مهمونی رفته بودم کلاسش . بازم همون اتفاقات افتاد و پسر ریش بزی و رای گیری و کرکر خنده . جای همتون خالی . ساعت بعدش هم یه کلاسی داریم که هیچ کس هیچی از درس نمی فهمه . اسم درسش هم میگم ، ریزپردازنده . من میرم ته کلاس میشینم و از در و دیوار عکس می گیرم بلکه توش یه سوژه ای واسه سایت پیدا کنم . مثلا چندبار خواستم از اون دختر سیبیلویی که میاد پشت در ادا درمیاره عکس بگیرم یا می خواستم از نمای کلی کلاس تصویر بردارم که نشد . عکس زیر هم واسه همین ساعته که استادو در حال تدریس می بینینو منو هم در حال مطالعه ی نقشه ی تهران .

ساعت بعدش هم که با استاد ع کلاس داشتم و اتفاق خاصی نیوفتاد . البته استاد ع هم مثل استاد م کلی سوژه واسه داستانای کوتاه فراهم می کنه که همینجا ازش تقدیر و تشکر می کنم . پنجشنبه ساعت کله ی سحر باز از خواب تخیلی بیدار شدم و رهسپار دانشگاه گردیدم . این ساعت آزمایشگاه دارم . بازم حادثه ی خاصی تو این ساعت نیوفتاد ولی نکته ای هست که باید بگم . استاد به یکی از پسرا توصیه می کرد که وقتی میره خیابون جمهوری مواظب خودش باشه . وقتی میره تو زیرزمین با چراغ قوه بره چون تاریکه . اگه از یکی خواست سی دی عروسی و پارتی بخره و فروشندهه گفت بیا بریم اون پشت به هیچ وجه نره . می گفت دیگه زنده برنمی گردی و این آخرین باریه که تو رو می بینیم . نکته اینجاست . استاد با این فرض این حرفا رو جلو دخترا می زنه که اونا نمی گیرن استاد چی میگه . ولی استاد نمی دونه که الان عصر ارتباطاته و فناوری اطلاعات . دیگه دخترا هم چشم و گوششون باز شده .

بعد از این کلاس من باید بر می گشتم خونه اما زهی خیال باطل . رفتم سر کلاس شیوه ارائه مطالب فنی . ما وقتی یه نفر داره ارائه میده نمی تونیم هیچ حرفی بزنیم ولی حرفامونو نگه می داریم بعده کلاس و کلی به اونایی که ارائه دادن می خندیم . ولی بعضی دوستان این قاعده رو رعایت نمی کنن . مثلا یه دختری داشت کنفرانس می داد و صداش خیلی زیر و لرزون بود . بعد این دوستان ما اجازه ندادن ارائه ی این بنده خدا تموم شه لااقل . یکی می گفت چه صدایی داره . اون یکی می فرمود بیچاره شوهرش. یکی دیگه عرض می کرد پنبه بدین پنبه بدین پرده ی گوشم پاره شد . یه نفر دیگه هم گفت خفه شید بیشعورا ! من از این خوشم اومده میخوام برم بستونمش! یکی هم فریاد برآورد که خودت خفه شو الاغ ! این دوست دختر منه !  برگشتنی هم که با حسین برگشتم و کلی آهنگ ایکان (akon) گذاشت واسه ام ! و این بود اخبار این هفته ! بدرودش و خداحافظش و خدانگهدارش ! (کی؟)

4 دیدگاه در “آدامس با طعم ریش بز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

@-: :wink: :twisted: :roll: :oops: :mrgreen: :lol: :idea: :evil: :d :cry: :arrow: :?: ::-O ::) :-| :-x :-o :-P :-D :-? :) :( :!: