و از ایده آل های من اینه که یه سوئیت وسط زمینی پر از درخت و چمن داشته باشم و درحالیکه آسمون کاملا ابریه و کمی هم سوز سرما وارد استخونام میشه ، فنجون نیم خورده ی قهوه امو روی میز ، کنار فلاسک بذارم و بعدش از روی صندلی بلند شم و گیتار الکتریکمو بردارم و دیوانه وار شروع به نواختن کنم و با شعر خودم بخونم.
وانگهی ، نه به همچین مکانی دسترسی دارم و نه همچین هوایی. و از همه غمبارتر اینکه نه گیتار الکتریک دارم و نه بلدم گیتار بزنم. و زنهار ، که این رویا سرابی بیش نیست.
آهنگ نوشت:
پی نوشت۱: میخوام برم برنامه ماه عسل آرزومو بگم شاید یه خیّری پیدا شد کمکم کرد. هرچند آرزوهای بزرگتری هم دارم که نه احسان علیخانی نه فرزاد حسنی و نه پرزیدنت و رئیس دفترش نمی تونن برآورده کنن.
پی نوشت۲: و مثل همیشه ، آه …
وای منم دلم آرزوتو خواست…

فقط من یه مشکل دیگه هم دارم… خوندنم بلد نیستم!
پی.اس:تلخ شدی؟ یا همینجوری بودی؟؟
مگه من بلدم؟ خوندن که بلتی نمیخواد!
پی.اس: معلومه؟ یه روز از خواب بیدار شدم یهو دیدم اینطوری ام. ولی میگن که بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر
فیلم زیاد نگاه میکنیا!!!!!
تو هیچ فیلمی همچین چیزی ندیدم.