این چند بیت شبه شعر خیالی رو برای توصیف خودم گفتم. توصیف آدمایی که سعی می کنن خوب باشن ولی روزگار امونشون نمیده.
ضمنا شاید از نظر تکنیکی ، خیلی پابند قواعد نباشم اما سعی کردم تا جایی که قافیه ها اجازه میدن احساسمو بیان کنم.
————————————————————–
وقت سحر مدتی ، دیوان شمس می خونم ، با خوندن غزل هاش ، میخوام عاشق بمونم
دفترو برمی دارم ، سعی می کنم شعر بگم ، میخوام به عرش اعلی ، به آسمونا برم
اما دریغ از خودم ، که سایه ی غم شدم ، همیشه همراهشم ، معنی ماتم شدم
—————————-
پرنده ی خیالم ، هنگام تنهاییام ، اوج می گیره می پره ، تا هرجا که من بخوام
واسه دلم می سازه ، یه بت که بهترینه ، که نه تو آسموناس ، نه جاش روی زمینه
بتم توی زیبایی ، رقیب نداره اصلا ، دلبر و دلرباس لیک ، عاشق نداره جز من
پوسته ی مرمرینش ، چهره ی پاک و خامش ، آهنگِ در کلامش ، وقار اسم و نامش
هر صفتی که خوبه ، تو بطن بت جا داره ، دروغه هرکی گفته ، فرشته همتا داره
معشوقمو بتم رو ، جای خدا گذاشتم ، با اشک بهش می گفتم ، هرچی تو سینه داشتم
“خدای من تو هستی ، خالق و مخلوق من ، پاک می کنی ننگمو ، برمی داری یوغ من
قسم به شب به ظلمت ، دوست داشتنم خالصه ، کم نمیشه از عشقم ، با سختی و حادثه
زبون من قاصره ، از گفتن علاقه ام ، تو مثل خورشید و من ، سرگشته ی چراغم
ای بت شش دست من! ، عبادت تو خوبه ، با هر تپش قلب من ، به یاد تو می کوبه”
خیره میشم به چشماش ، شادی دنیا توشه ، می دونم این برقشون ، آخر منو می کشه
بوسیدم از روی عشق ، دست لطیف بت رو ، چه حس خوبی دارم ، آهای زمان ثابت شو
قصد سفر کردیمو ، رفتیم به هرجا که شد ، از آسمون و دریا ، تا هرجا بود روی مُد
می خواستیم از زندگی ، حقمونو بگیریم ، تابوها رو بشکنیم ، از عشق هم بمیریم
دنیامونو خداوند ، تو شش روز آفریده ، اما یه روزه ساختیم ، دنیایی که جدیده
بهترشو هیچ کسی ، تو کائنات ندیده
خدا به سر شاهده ، خیلی دوسش می داشتم ، تمام مال و جونو ، به زیر پاش میذاشتم
اما رسید یه روزی ، یه روز سینه سوزی ، که دنیا زیر و رو شد
قلب نحیف و پاکم ، بعد از همه خوشی ها ، با غم ها رو به رو شد
زدن بتو شکستن ، تیکه هاشو ربودن ، مردای هیز و جاهل ، که اهل خواب نبودن
اونا که با رذالت ، خوبی ها رو می دزدن ، رو پوستشون میذارن ، میشینن و پز میدن
ریا و تزویرشون ، برای ساده دل ها ، خوبی و زیباییه
مردمی که فکرشون ، تو چشماشون خوابیده ، میگن چقدر عالیه
اما باید بدونن ، ریا پر از خالیه ، حسی که در خود دارن ، غبطه ی پوشالیه
فرداهای حادثه ، خواب به چشام نیومد ، خونابه از کنجشون ، بجای اشک دراومد
از فکر و از خیالات ، تهی شدم کاملا ، چشام به چه امیدی ، پلک روی هم بذارن؟
حالا یه جا نشستم ، مونده و آزگارم ، کاری به غیر اینکه ، آه بکشم ندارم
فکر و خیالات پوچ ، آه منو درآورد ، تو دنیای واقعی ، هرچی که بود ازم برد
بتم که مرده اما ، عشقش هنوز جاریه ، چشام از وقتی رفته ، اسیر بیداریه
—————————-
دیگه نمی خوام بکنم ، نه فکر خوب نه فکر بد ، تو دنیای وهم و خیال ، نمیشه دیگه پرسه زد
هرچند که نیرویی نیست ، می زنم از ته دل فریاد ، ذوق و طبعم ای دوست ، همه تقدیمت باد
عاصی شدم از زشتی ، اما هنوزم پاکم ، زلالم چون چشمه ، پاکیزه تر از خاکم
عاشق ترم از دیروز ، بالاتر از افلاکم
نخوندم شعرتو… ناراحت شدی الان؟
زیاد بود خب… بخدا اگه کم بود میخوندم
اشکال نداره.
آدم نخونده کامنت بذاره بهتر از اینه که بخونه و کامنت نذاره.