دوستی های کاذب

همیشه داستان در مورد تکنولوژی اینطور بوده که باید به حال گذشتگان محروم افسوس بخوریم. مثلا زمانی که تازه تلفن ثابت مرسوم شده بود، همه می گفتن اون بدبختایی که قبل از ما زندگی می کردن، بدون تلفن چه فلاکتی داشتن. وقتی موبایل فراگیر شد همه گفتن ملت بدون موبایل چقدر بیچاره بودن. اما وقتی به یاد گذشته ی خودمون می افتیم، می بینیم همچین هم با بیچارگی و دریوزگی زندگی نمی کردیم. البته این قضیه همچنان ادامه داره و احتمالا در آینده به حال بدبختی امروزمون خواهیم گریست.

اوایل همه گیری اینترنت، همه حتما برای شروع کار یه یاهو مسنجر روی سیستمشون نصب می کردن و اغلب وارد روم ها می شدن و چرت و پرت می گفتن و عکس و وب می گرفتن و جذابیت از سروکول همه می بارید. اون موقع فکر می کردیم به ته سرعت در ارتباطات رسیدیم اما بخاطر فضای نرم افزار، تقریبا همه کاربرا اسامی مستعار داشتن و بعضی ها هم که آیدیشون اسمشون بود انگ امل بودن می خوردن درحالی که بعدها با فیصبوک و انصار و اعوانش همه چی واقعی تر شد و روابط از حد عکس و وب گذشت و وارد فاز دوستی شد.

حالا با وجود پیام رسان ها، آشنایی با آدمای جدید فقط چند ثانیه طول می کشه اما سوالی که هست اینه که دوستی های نتی چقدر مشابه دوستی های معمول هستن؟ میشه فضای جمع ها و گروه های اینترنتی رو با این مثال ها نشون داد: «بچه ها من دارم میرم بیرون» خب چیکارت کنیم؟ میخوای اسفند دود کنیم بچرخونیم دور گوشی؟ «دوستان عزیز، در کنار شما خیلی خوش گذشت. من لفت میدم لطفا دیگه منو هیچ وقت نیارین» به سلامت. نباشی یکی دیگه میاد جات. «متاسفم برات. بلاک شدی» بلاک بک. دلت هم بخواد، الان دویست نفر منتظرن من بهشون پیام بدم تا از خوشحالی خودشونو خیس کنن.

گروه ها پرن از حرفای بی ارزش و آدمایی که هیچ ارزشی واسه همدیگه ندارن. شاید دوستی هایی هم شکل بگیره اما این دوستی ها فقط برای رهایی از تنهایی و برای گذران وقته. با آدمایی به اصطلاح دوستیم که هیچ وقت نمی بینمشون یا حداکثر سالی دو سالی یکبار دیداری به بهونه های خارجی باشه که البته بود و نبودشون هم خیلی تاثیری توی زندگیمون نداره. این دوستی ها واقعی نیستن و چیزی هم که واقعی نباشه، لکن کاذبه. مثل بتونه کردن ترک های دیوار می مونه و بالاخره این ترک تنهایی یه روزی باعث فرو ریختن و افسردگی میشه. میگن نه، ما که افسرده نیستیم، ما کلی دوست داریم هرچند هیچ کدومشونو ندیدیم. دوست هایی که به وقت مشکل و گرفتاری کاری از دستشون برنمیاد و فقط همزبونی می کنن و گفتن ِ عزیزم غصه نخور درست میشه. چند لحظه بعد هم توی گروها جوک ۱۸+ میذارن و مشکلات ما می مونه واسه خودمون. این یه هشداره واسه ما که تمام وقتمون رو با دوستای کاذبمون سر می کنیم و هیچ دوست واقعی نداریم. این یه هشداره… هشدار برای کبرا یازده

دیدگاهی بنویسید


بیا بنویسیم روی خاک، رو درخت، رو پر پرنده، رو ابرا

خردسال که بودم نه کلاس سه تار و موسیقی می رفتم، نه کلاس زبان آلمانی و نه استعدادم توی مدارس فوتبالی که نرفتم شکوفا شد. فقط هرجا تیکه کاغذ پاره ای پیدا می کردم مشغول نوشتن می شدم. این برگه ها رو همیشه دستم می گرفتم و می دادم بقیه بخونن ولی چون کسی نمی خوند، لاجرم خودم به زور واسشون می خوندم و احساس کول بودن می کردم.

این روند ادامه داشت تا اینکه بزرگتر شدم و یه روز پسرعمم غیر از جیگر، وبلاگی رو معرفی کرد که خودش صاحبش بود و جملات پائولو کوئیو و مارکز رو توش میذاشت. خب کور از خدا چی میخواد؟ منم یه وبلاگ تو میهن بلاگ ساختم و شروع کردم به نوشتن و همچنان توی وبلاگایی که دارم مینویسم و خوشحالم.

اگر به زندگینامه نویسنده ها دقت کنیم، می بینیم که هرکدوم برای نوشتن آداب خاصی داشتن. مثلا همینگوی صبح زود بیدار می شده و تا ظهر می نوشته و بعدش بیکار تا شب با در و دیوار ور می رفته. یا تولستوی فقط با خودنویس می نوشته و اگه کسی بهش مداد تعارف می زده، با مشت می کوبیده تو صورتش. خب منم مثل بقیه رسم خودمو دارم. حالا اینکه خودمو انداختم وسط این دوستان به این خاطر نیست که آدم شاخی باشم و اگه هم قرار بود پخی بشم تو این سن و سال باید می شدم. مثل ورونیکا راف که تو بیست و دو سالگی دایورجنت رو نوشت و بعد حتی از روی رمانش فیلم هم ساختن و عشقم شیلین وودلی هم توش بازی کرد.

قبل از نوشتن هر مطلب، چند روز فکر می کنم چی بنویسم که خدا رو خوش بیاد. بعد توی یه سررسید با خودکار شروع به نوشتن می کنم. نوشته ها رو توی ورد تایپ و بعد توی پنل کپی می کنم و روی انتشار کلیک می کنم. حالا حتما این سوال پیش میاد که چه آدم بیکاری هستم و خب این حرف درسته چون آدم بیکار و الواتی هستم و حتی نبودنم باعث راحتی بعضیا میشه و اگه یکی بیاد بزنه تو گوشم اگه چیزی بهش گفتم؟ اتفاقا میگم خیلی ممنون و خداحافظ.

دیدگاهی بنویسید