سلام همسایه رو جواب بدیم

تو اتوبوس نشستم ، خیره شدم به جاده ، سواریای تندرو ، به مردم پیاده ، خورشید ناز و خوشگل ، با آفتاب لطیفش ، مذاب نموده مغزم ، تف به دل خبیثش ، پرده نداره اینجا ، بد می سوزونه گرما ، اما ته اتوبوس ، چند تا دافن برنزه ، امید میدن به قلبو ، پوستِ سیامو سبزه ، منم میشم اون رنگی ، داف نمیشم ولیکن ، شاید بشم ویل اسمیت ، یا فیفتی سنت یا جردن !

تو سایت قبلیم ، قبل از هر مطلب دو سه خط از این سجع نوشتا میذاشتم. انصافا ذوقم چند ماهه کور شده و در حقیقت میشه گفت کورش کردن. حالا شاید با خنک شدن هوا دوباره حس شِر! نوشتن بیاد.

دور از جون شما اگه غیبت نباشه ، قبلا همسایه های خیلی جالبی داشتیم. مثلا یکیشون یه خانومی بود که یه دختر و پسر همسن داشت. یه مدت گذشت و ما چشممون به بابای جماله! روشن نشد. خانومه می گفت شوهرم رفته کره اونجا ماموریته و ال جی و این حرفا. بعد نه که اون موقع بچه بودم و عقل نداشتم (تقریبا مثل الان) فکر می کردم این بچه ها هم کره ای اند و با اینکه چشاشون بادومی نبود ولی اون تصویری که ازشون تو ذهنم مونده شبیه همون چینی ژاپنیاس. یه مدت گذشت و بالاخره باباهه اومد. همون شب سر ناسازگاری گذاشت چون همسایه ی دیوار به دیوار ما بودن صدای دعواشونو می شنیدیم. باباهه پشت سرهم رگباری به بچه هاش فحش می داد و از هر سه تا فحشی که می داد دوتاش توش پدر داشت. مثلا پدرسگ ، پدر ان و … .

فقط همون یه روز بود که از بیانات مرد خونه اشون مستفیض می شدیم و دوباره غیبش زد و با خود می پنداشتیم یحتمل رفته کره پیش ال جی اینا دیگه. اندکی گذشت و اون بندگان خدا هم چون مستاجر بودن نقل مکان کردن. اما همسایه های فضول ما پا از سرشون برنداشتن و بعد از اینکه آدرسشونو پیدا کردن خراب خونه اشون شدن. تو همین جلسات پر فیض بود که کاشف به عمل اومد باباهه کره نمی رفته بلکه رفته بوده قصر آب خنک می خورده. به هرحال مستاجرای جدید اومدن. یه زن و مرد با دوتا بچه. دخترشون از من بزرگتر بود. حداقل اینطور به نظر می اومد. پسره هم شاید همسن شایدم کوچیکتر. طفلکی یه ذره خل وضع بود. در همین ایام بود که تهران زلزله اومد و ملت لخ*ت و عور تنگ غروب ریختن تو خیابون. دختر همسایه امون هم تو مستراح بوده (اینطور تعریف کردن وگرنه من خودم به شخصه ندیدم. اون موقع که زلزله اومد داشتم جنگای صلیبی بازی می کردم!) و موقع زلزله همینطوری نشُسته کشیده بالا و پریده تو راه پله. البته تحریک نشین ، همچین زیاد هم مالی نبود!

چندوقت گذشت و پسر بزرگ خانواده از سربازی تشریف فرمایید. کم کم متوجه شدیم دعواها توی خونه اشون زیاد شده و طبق گوش وایستادن های مکرر به این نتیجه رسیدم که تو هر دعوا و کتک کاری یکی داره یکی دیگه رو می زنه. یعنی مثلا یه روز پسر بزرگه خواهرشو ، یه بار باباهه پسر کوچیکه رو ، یه دفعه مامانه پسر بزرگه رو ، یه شب پسر کوچیکه مامانه رو و الخ. اواخر روزایی که مهمون ما بودن هم چهارتایی ریختن سر پسرکوچیکه – که گفتم خل مزاج! بود – و میذاشتنش لای این صندلی تاشوها و می کوبیدنش به دیوار. دختره هم می گفت بزنینش ، حقشه ، بکشش و … . می خواستم بگم تو برو دستشوییتو بکن که دیگه نگفتم. روز آخری هم که می خواستن برن اول صدای دعوای دوتا زن میانسال رو شنیدم. بعد که قشنگ گوشامو تیز کرده بودم شنفتم که مرده داره نصیحت می کنه و میگه بابا با هم مهربون باشید با هم دعوا نکنین هوای همدیگه رو داشته باشین. خلاصه شاخکای من به صدا دراومدن و فهمیدن که این بابا زناشو تو یه خونه نگهداری می نموده.

حالا همسایه بغلی به کنار. یه همساده هم زیر ما بودن.(طبقه ی زیرین ما نه زیر خود ما) یه پسر بیکاری داشتن که شبا حوالی دو و سه آواز خوندنش می گرفت و آهنگ نازنین داریوشو میذاشت و می زد زیر آواز. گلاب به روتون اگه تو این مسابقه ی پرژن استار شرکت می کرد حتما یه تمشکی زرشکی چیزی می برد. واسه ساکت کردنش هم مجبور بودم تا جایی که مشت هایم توان خواهد داشت بکوبم کف زمین. البته این کار خیلی موثر بود و برای حداکثر پنج دقیقه وقت می گرفتم تا بخوابم. همین چند وقت پیش هم بود که باباهه بازنشست شد و یه پولی رسید بهشون. پسره گفت یالا برام ماشین بخرین میخوام مسافرکشی کنم. اونام براش یه ۴۰۵ دست دوم خریدن و بعد از اینکه چند بار کوبوندش به در و دیوار و ماشینای مردم ، زیر قیمت فروختش و یه ۲۰۶ خرید. حالا اینکه مگه با ۲۰۶ هم مسافرکشی می کنن بماند که این کارو می کنن ولی از ذکر جزئیاتش می پرهیزیم.

همسایه جهنمی رو بازی کردین؟

حدود یه ماه پیش یه خبری خوندم که یه پسر و دختر پونزده شونزده ساله تو کرج بخاطر اینکه خونواده هاشون با ازدواجشون مخالف بودن ، خودشونو از یه ساختمون پرت کردن پایین و پسره در دم سقط شده و دختره هم مغزش ترکیده و ضربه شده. یه همسایه دیگه داشتیم که دوتا پسر داشتن. کوچیکه چاق و خپل بود که باهاش کاری نداریم. بزرگه که از من دو سه سال کوچیکتر بود یه مقدار چت مغز بود و تو ادای کلمات مشکل داشت. مثلا یه بار زنگ خونه امونو زد و گفت ببخشید گیف دارین؟ ما جمیعا هرچی فکر کردیم نفهمیدیم گیف چیه. گفتیم منظورت لیفه؟ گفت نه ، مامانم گفته برو گیف بگیر. از اونجایی که من از همون دوران نوجوانی خیلی باهوش بودم (الان دیگه نیستم) سریع گفتم یه عکس با فرمت گیف میخوای؟ گفت نه. خلاصه بعد از توضیحات فراوان و شور و مشورت ما ، آخرش فهمیدیم قیف میخواد. یه بار هم داشتم از تو خیابون رد می شدم و این بچه مچه ها داشتن بیست سوالی بازی می کردن. فرض کنید جواب مثلا نارنگی بود بعد این بشر خواست حدس بزنه ، گفت آدمیجاده؟ بگذریم. خلاصه اینکه خیلی خر بود. و الانم هست. همچنین عاشق سینه چاک گوجه فرنگی بود. یه زمان که گوجه فرنگی گرون و نایاب شده بود کل خانواده بسیج شده بودن از همسایه ها واسه این چندتا گوجه بگیرن.

این بچه چند ماه زودتر از من حقیر ای دی اس ال دار شد. این دو برادر هم علاقه ی وافری به سینمای نوآر هالیوود داشتن و فقط کافی بود یه فیلم Rated R بیاد بیرون تا اینا برای دیدنش شیرجه بزنن. از اینترنت دار شدن پسره چندی می گذشت. بابا مامانش اومدن خونه امون مثلا مهمونی. باباهه تعریف می کرد یه ماه پیش اینترنت پسرمو قطع کردن گفتن از اینترنت یکی دیگه داره استفاده می کنه. الانم از یه شرکت دیگه براش گرفتم. حالا میگه داره هیتلرشکن میفروشه هر روز کلی پول می ریزن به حسابش. غیرقانونی نیست که؟ با یه خنده ی احمقانه ای گفتم خلاف که هست ولی به اون صورت گیر نمیدن. تو دلم گفتم آره صبر کن تا بیان ببرنش اوین بهش نوشابه بدن ، اون وقت حالشو می پرسم.

مامانش هم شروع کرد به شرح وقایع الاتفاقیه. گفت پسرم تو چت با یه دختره آشنا شده دختره تو گرگانه. اینا عاشق همدیگه ان. اینقدر تو گوشمون خوند که رفتیم گرگان دختره رو ببینیم. (در اینجا عکس دختره رو به والده ی گرامه نشون داد که بعدا برام تعریف کرد و گفت ابروهای دختره پاچه بزی بود.) به هرشکل پسره گفته الا و للا من اینو همین الان میخوام یالا پاشین بریم بگیرمش. بهش میگن بابا بی خیال شو تو نه کاری داری نه تحصیلاتی نه خونه ای نه عقل درست و حسابی ای و… تو گوشش نمی رفت که نمی رفت. می گفت میارمش تو اتاق خودم زندگی می کنم. ننه باباهه هم هی می گفتن صبرله صبرله بالام جان اما پسرک انگار خیلی عجله داشت گویی اون فیلمای نوآر کار خودشونو کرده بودن. هی از این اصرار و از اونا انکار تا اینکه پسره قاطی بود و قاطی تر هم کرد و نیمه های شب تنهایی بدون هیچ پول و پله ای پا شد رفت گرگان خبر مرگش. فعلا تا همینجا ازش خبر دارم ، اگه خبر تازه ای شد بهتون میگم. بیچاره پدر مادرا. البته غیر از بابای مامان من چون من خیلی خوب و الاغ و سر به زیر و خلاصه خیلی خوب و خَرم. مامان اون پسره که تو چت عاشق ابرو بزی شده می گفت سر این گوساله حامله که بودم قرص اعصاب زیاد می خوردم فکر کنم واسه همینه که بچه ام بدین وضع دراومده. به هر ترتیب خدا همه رو شفا بده و به منم یه دوست دختر خوب!!

پی نوشت۱: این نصفه جمله ی آخر ، کاملا شوخی بود! هرچند زیاد هم بدم نمیاد!

پی نوشت۲: همین الان وبلاگشو پیدا کردم. اسم دختره دل*یار ه. بعد هی به من گیر بدین حالا!

پی نوشت۳: می بینم که همه سایتای موزیک ترکیده شدن. وقتی از هاستینگ ایرانی فضا بگیری همین میشه دیگه.

10 دیدگاه در “سلام همسایه رو جواب بدیم

  1. به جای اینکه بگردی دنبال وبلاگ مردم بگرد دنبال جاروبرقیتون… بد میگم؟
    هم همسایه ی جهنمی بازی کردم هم جنگهای صلیبی هم یورو ۲۰۱۰ هم کربن… بازی دیگه سراغ نداری؟ جنگی دوس ندارما… یا race باشه یا استراتژیک

    راستی سر اون زلزله هه پسر داییم داشته IGI بازی می کرده… می گفت “تا آر.پی.جی زدم دیدم خونه داره می لرزه گفتم جل الخالق عجب بازیایی می سازن! :mrgreen:

  2. ای آدم چش پلش*
    یعنی در اون وضع منتظر بودی که این دختر همسایه بپره بیرون
    همین کارا رو می کنید که دخترای همسایه ها به آدم چپ چپ نیگا می کنن اونم به من که این قدر سر به زیرم :oops:
    یعنی چی چرا این جا زلزله نمیاد؟!! :d
    (خدایا یه وقت جدی نگیری با خاک یکسان شیم منظورم ۱ لیشتریاش بود :d )

    توضیحات
    *چشم پلشت

  3. من اونموقه داشتم resident evil بازی می کردم.
    اونجاییش بود ک چن تا ازون موجود سبزا ک یه چیزی بین ونوم و قورباقه ن و اینور اونور می پرن یهو باهم ریختن سر طرف, همون موقه زلزله اومد و من یه بهونه ای گیر آوردم ک جیغ کشان صحنه رو ترک کنم. خیلی بدجور بود.

    و مدیونی اگه فک کنی فرداش امتحان نهایی جغرافی داشتم. یا اجتماعی. ازین شرروورا دیگه

  4. حالا زلزله بهونه شد واسه فرار از رزیدنت اویل یا رزیدنت اویل بهونه ای شد واسه فرار از زلزله؟

  5. راستش قضیه این بود که با داداشه کل انداخته بودیم که کی می تونه اون یه تیکه ی بازیو رد کنه, بعد اون نتونسته بود و من بعد کلی ادعا وباد به غبغب انداختن که تو اصن بازی می دونی چیه و فلان, نشسته بودم پشت سیستم و اونجاییش ک اینو یهو جهیدن وسط داشتم قالب تهی می کردم ک زلزله به دادم رسید :-/

    این بود انشای من از یک روز زیبای بهاری :-?

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

@-: :wink: :twisted: :roll: :oops: :mrgreen: :lol: :idea: :evil: :d :cry: :arrow: :?: ::-O ::) :-| :-x :-o :-P :-D :-? :) :( :!: