معاف از مرد شدن

اگر می‌خواهید بنیان عصبی یک مشمول اعزام به خدمت را فرو بریزید به او بگویید که غمش نباشد چرا که به سربازی می‌رود و مرد می‌شود. اما قریب به‌اتفاق آن‌ها ترجیح می‌دهند در این یک مورد مرد نشوند و دو سال سربازی فرار کنند. سهل‌الوصول‌ترین مفر نیز معافیت پزشکی است.

شروع ماراتن معافیت با ثبت درخواست در پلیس ۱۰+ و انجام معاینه اولیه کلید می‌خورد. چند روز بعد پیامکی برای مشمول ارسال می‌شود و او را به یک بیمارستان نظامی معرفی می‌کند که بیمارستان پذیرنده‌ی من امام سجاد بود.

در بیمارستان ابتدا همه چیز سیر معمول خودش را دارد تا وقتی‌که مهر “مشمول” را پشت دستمان می‌زنند و ناگهان نوع نگاه‌ها و رفتارها عوض می‌شود. در بخش چشم‌پزشکی منتظرم تا نوبتم شود که یکی از دو منشی خطاب به دیگری و با اشاره‌ی دست به من طوری که بشنوم می‌گوید: «واسه این قطره ریختی؟» هرکسی می‌خواهید باشید، در این وضعیت آقا و ایشان تبدیل به این می‌شود. پزشک هم بی‌توجه به توضیحات من، معاینه را سی ثانیه‌ای تمام می‌کند و چند خطی در برگه می‌نویسد و خداحافظ شمایی می‌گوید و می‌رود سراغ نفر بعدی.

حدود یک ماه بعد از معاینه‌ی بیمارستان، دعوت‌نامه برای جلسه‌ی شورای پزشکی از طریق پست به آدرس متقاضی ارسال می‌شود که احتمال بیشتری وجود دارد این اتفاق نیفتد زیرا سیستم مکانیزه‌ی نظام‌وظیفه طوری طراحی شد است که هر کس باید پیگیر کارهای خودش باشد.

بالاخره روز موعود فرامی‌رسد و ما ساعت هفت صبح در لابی سازمان نظام‌وظیفه منتظر باز شدن باجه‌ها هستیم. زمان به کندی می‌گذرد و رفته رفته بر میزان جمعیت افزوده می‌شود. هرکسی که می‌آید قصه و مشکلی دارد. یک نفر با دو عصا زیر بغل و دیگری در حال هل دادن ویلچر پدرش. بر روی کارت پایان خدمت یکی، عکس یک نفر دیگر چاپ شده و در سویی دیگر پسری خوشحال می‌خواهد با گذاشتن وثیقه، تا دو هفته‌ی دیگر به تایلند برود.

بعد از دریافت رسید از باجه‌ها با کمی پیاده‌روی در محوطه به سالنی می‌رسیم که نزدیک صد صندلی فلزی در آن به چشم می‌خورد. این بخش مخصوص معافیت‌های پزشکی و کفالت است و به‌سرعت تمام صندلی‌ها اشغال می‌شوند و تازه‌واردها لاجرم کنار دیوار می‌ایستند. جو بسیار سنگینی بر سالن حاکم است. استرس و نگرانی از تصمیمی که تا دقایقی دیگر آینده‌ی هر کس را مشخص می‌کند باعث شده است کسی دل‌ودماغ حرف زدن نداشته باشد و فقط همهمه‌های خفیفی از گوشه و کنار به گوش می‌رسد. در این بین پسری بدنساز  با شوخی و خنده سعی می‌کند فضا را بشکند: «رفیقم پارسال افتاد قوه قضاییه. از اینا که زندونیا رو اینور اونور می برن. بعد یه بار طرف با چاقو می زنه تو شیکمش و در میره. دوستم بیست‌وچهار روز تو بیمارستان بستری بود یه ماه هم رفت زندان چون یارو فرار کرده بود.» غیر از دو سه نفری که کنارش نشسته‌اند کسی حتی لبخند هم نمی‌زند. البته او هم دقایقی بعد وقتی بین شوخی‌هایش پی می‌برد که درخواست معافیت، تاریخ اعزام قبلی را کنسل می‌کند و در صورت معاف نشدن باید شش ماه دیگر هم برای اعزام صبر کند، با کف دستش محکم بر پیشانی می‌کوبد.

از ظاهر افراد نمی‌توان به بیماری‌شان پی برد اما با بررسی انجمن‌های اینترنتی مربوط به سربازی، می‌شود فهمید که بیماری‌های چشم، استخوان و دستگاه گوارش بیشترین درخواست‌ها را دارند. تعدادی هم پدرانشان را برای معافیت کفالت آورده‌اند. یکی از پدرها کاملا نابیناست و با عصا راه می‌رود. یکی روی ویلچر نشسته و دست‌ها و گردنش دفرمه و کج شده‌اند. دیگری کلافه است و با پاهای پرانتزی و پشتی خمیده مدام قدم می‌زند و ناله می‌کند. شاید از نگاه کسی که فارغ از این ماجراست، پسران در حال سوءاستفاده از رنج پدران باشند اما در اینجا تعبیر بعضی از قواعد بشری دچار تغییر می‌شود. در این اتمسفر، انسان‌ها از درد و بیماری خود و عزیزانشان احساس رضایت می‌کنند و از اینکه بیمارند مسرورند. دلیل این تناقض و احساسات غیرانسانی نیز وحشت از بختک سربازی است.

گوینده‌ی سالن هر بار از پشت بلندگو اسامی پنج شش نفر را می‌خواند تا به جلسه شورای پزشکی بروند. شورا از چهار پنج پزشک اغلب عمومی تشکیل شده که به علت مراجعات زیاد و ضیق وقت، صرفا به مطالعه‌ی گزارش پزشک بیمارستان و پرسیدن چند سوال کلی از متقاضی بسنده می‌کنند و او را برای کشیدن انتظار جواب به سالن برمی‌گردانند.

بعد از اینکه همه از جلسه‌ی شورا برگشتند، محشر مصنوع برپا می‌شود. یک سروان که پرونده‌ها را در دست دارد شروع به خواندن اسامی و وضعیتشان می‌کند. یا معاف دائم می‌شوند و رستگار، یا اینکه سرباز و معاف از رزم می‌شوند و به جهنم می‌روند و یا برزخی می‌مانند و باید برای معاینه‌ی مجدد به بیمارستان مراجعه کنند. در این میان دوزخیان با شنیدن اسمشان، غمگین و تلخ از جا برمی‌خیزند و با سکوتی مردانه سالن را ترک می‌کنند و به‌سوی سرنوشت مقدرشان رهسپار می‌شوند.

معمولا روزانه تنها ده درصد از افراد حاضر، شامل معافیت می‌شوند. همچنین از حدود ده نفری که معاف شدیم فقط یک نفر مشکلش بینایی نبود و گویا شایعه‌هایی که به چشم راحت‌تر معافی می‌دهند رنگ واقعیت دارد. حالا هرکدام باید صد و ده هزار تومان را در بانکی واقع در همان ساختمان به حساب نیروی انتظامی واریز کنیم. در داخل بانک، جمع معاف شده‌ها سرمست از هوای آزادی دمی را به طرب می‌گذرانند. دو نفر ترنسکشوال هم که مراحل معافیتشان را پنهان از چشم دیگران طی کرده‌اند به جمعمان اضافه می‌شوند و معدل مردانگی‌مان را پایین‌تر می‌آورند و با حضورشان مایه‌ی شوخی و تکه انداختن را نیز مهیا می‌سازند. مردی سالخورده که برای واریز هزینه معافیت کفالت پسرش آمده است، این شادی را برنمی‌تابد و با غیظ به کارمند بانک می‌گوید: «اینا دستشون تو جیب ننه باباشونه که انقد شادن.» و این‌گونه برق شوق از چشمان نیمه‌کورمان می‌پراند.

درهرحال هرچند در خدمت و خیانت سربازی به فرد و جامعه جای بحث است اما با این صرفه‌جویی در زمان امیدواریم آینده‌ی بهتری را برای خود و دیگران بسازیم و جور دیگری هم مرد شویم.

رفتیم سربازی

دیدگاهی بنویسید


روان درمانی اگزیرتانریال

تعدادی از دوستان و آشنایان لطف کردن و با توجه به تجربیاتی که در زمینه خوردن شکست عشقی داشتم درخواست مشاوره هایی درباره امر ازدواج داشتن که در زیر به مشکلاتشون پاسخ گفتم که امیدوارم مورد استفاده ی بقیه هم قرار بگیره.
—————–
-: سلام. دختری هستم ۳۴ ساله که خیلی به ازدواج علاقه دارم اما حوصله شوهرداری ندارم. چند ساله برای فرار از تنهایی یه کاسکو گرفتم که با اون زندگی می کنم.
-: خب من نمی دونم کاسکو کی هست و چیه اما شما نیاز داری که با یک شوهر کاسکول ازدواج کنی. شوهر کاسکول صبح ساعت هفت میره سرکار و ساعت ده شب برمی گرده زود می خوابه که صبح خواب نمونه. اینطوری هم شوهر کردی هم شوهرداری نمی کنی.
-: خب اینطوری که همین کاسکوم هست که
-: واسه همین گفتم شوهر کاسکول دیگه.
—————–
-: آقای دکتر پسری هستم که نامزدی دارم که دماغش شبیه پای اردکه و هرچی بهش میگم حاضر نیست دماغشو عمل کنه و میگه همین دماغم کلی خواستگار داشته و سر همین موضوع همش جنگ دعوا داریم. باید چیکار کنم؟
-: شما جوری با مشت بزن تو صورت نامزدت که دماغش شبیه منقار غاز بشه. بعد اون موقع مجبور میشه بره عمل کنه.
-: اگه عمل کرد و دوباره پای اردک شد چی؟
-: دیگه این هنر شماست که جوری بزنین که غاز و اردکش تلفیق بشه و دیگه سیستم ریستورش از کار بیفته.
-: بعد ببخشید پول دیه ش چی میشه؟
-: بیاه… ببینم راستی واسه دماغ هم خواستگار میاد مگه؟
—————–
-: سلام آقای دکتر. دختری هستم ۲۴ ساله که تک فرزند دختر پدر پیر بالای شصت و پنج سال نیاز به مراقبتی هستم و چون همیشه باید مواظبش باشم تا حالا به همه خواستگارها جواب منفی دادم و نگرانم دیگه نتونم ازدواج کنم.
-: شما برادر هم دارین؟
-: نه چطور؟
-: اگه داشتین از سربازی معاف می شد هار هار هار هار. به نظرم شما هم می تونی معاف از شوهر بشی. حتما اقدام کن.
—————–
-: پسری هستم که چند سال پیش با دختری آشنا شدم و تو این مدت خیلی به هم علاقه پیدا کردیم و قصد داریم ازدواج کنیم. مشکلی که هست اینه که مادرش موقع بارداری ایشون قرص اعصاب مصرف می کردن و حالا ایشون دچار اختلال جنصی شده و حالت ها و رفتارها و کمی هم ظاهر مردونه داره. این مسئله رو که به خانواده م گفتم به شدت برای ازدواج مخالفت کردن و حتی کار به تهدید هم کشید.
-: من فقط به ذکر یه ضرب المثل بسنده می کنم که برادر با برادر باز با باز، کند همجنس با همجنس پرواز. کاری هم که شما می کنی اینه که میری تو گوگل سرچ می کنی اشکین دو صفر نود و هشت یا هیرسا یا اصلا محمد خردادیان. بعد عکسا و کلیپای اینا رو نشون خانواده میدی صد در صد موافقت می کنن.
—————–
-: سلام من عاشق یکی شدم که خیلییی ازم دوره من خییلی دوسش دارم یک جورایی جونمم واسش میدم راستش من عاشق شهرام عبدلی ام. تو رو خدا بگین چیکار کنم فراموشش کنم داره دیوونم میکنه هر شب میاد به خوابم زندگی ندارم از دستش شمارشو دارم پیامم بهش دادم ولی بلاکم کرد.
-:  :-| فکر کنم اگه شهرام عبدلی اینو بشنوه ناشتا تگری بزنه. حالا واسه کامل شدن منوی فرهنگیتون چندتا پیشنهاد دیگه هم دارم که می تونین روشون فکر کنین: مهدی امینی خواه، سید رضا حسینی (همونی که تو سریال ترش و شیرین همش می گفت غلامم)، مجید مشیری (که بیست ساله نقش ها رو از پلیس و قاچاقچی تا پدر پولدار همه رو یه جور بازی می کنه) و سیروس همتی (بازیگر نقش سوم کتک خور سریالای درجه دوی کانال یک).

بازیگران سینما و تلویزیون

دیدگاهی بنویسید


بیشعوری‌های فضای مجازی

خیلی زمان زیادی از شیوع گروه های پیامرسان ها نمی گذره اما در همین مدت، خیلی ها و حتی خود من و شما رفتاری توی گروه ها داریم که رو اعصاب دیگرانه و به نوعی بیشعوری به حساب میاد. البته بخاطر کتاب معروف بیشعوری از این تعبیر استفاده کردم و اصطلاح درست تر شاید “رفتار غلط” باشه.
۱- برادر من! اخوی! وقتی وارد یه گروه میشی، یه سلامی علیکی. بعضی از همجنسان عزیزم هنوز وارد گروه نشده میرن سراغ لیست اعضا و از بالا تا پایین به همه دخترای گروه پیام میدن. داداش عجله داری؟ خب این راهش نیست. بهت پیشنهاد می کنم یه سر چهارراه سجادیه قم بزنی کارت زودتر راه میفته.
۲- این مورد هم بیشتر در مورد پسرا صدق می کنه. وقتی تازه به یه گروه دعوت شدین، اول خودتونو معرفی کنین و یه کم لال باشین تا با جو گروه آشنا شین بعد تراکتورو روشن کنین. ممکنه اعضای گروه از اعداد مورد علاقه شما خوششون نیاد و حتی برای اولین بار در زندگی پاستوریزه شون باشه که همچین چیزایی می شنون و ممکنه چشم و گوش و دهن و غیره شون باز شه.
۳- زاکربرگ هم انقدر تیریپ مدیریتی نداره به جان یه دونه بچه م و جفت نوه هام. مدیررررر گروه از حرف طرف خوشش نمیاد ریمو می کنه. طرف حرف نمی زنه، ریمو. شوخی می کنه، جدیه، لوسه، عکس پروفایلش زاقارته، از دم ریمو. بابا عمه منم بلده گروه درست کنه مدیر شه خب. یه کم بیا پایین مایین پیش ما فقیر فقرا، گدا گودولا. یه مدیر گروه جوک بود می گفت هرکی فعال نباشه ریمو می کنم. کلا چهل نفر بودیم. من هم ریمو کرد و نفهمیدم عاقبت کار گروه چی شد. فکر کنم آخرش خودش واسه خودش جوک می ذاشت می خندید.
۴- “دوستان عزیز! توی این مدت که کنار شما بودم خیلی بهم خوش گذشت. خوبی بدی دیدین حلال کنین. من میرم لطفا دیگه کسی منو نیاره تو گروه.” هرکس تو گروه این حرفا رو زد، بلادرنگ بهش بگین هری به سلامت. خوش اومدی. شَرت کم.
۵- بیست نفر دارن با هم حرف می زنن، بعد یه گوجه سبزی که دو ساله هیچ پیامی نداده یه دفعه میاد میگه “ما رفتیم، شب بخیر همگی.” تو که تا حالا نبودی، از الان به بعد هم نباش. شب بخیر هم به مامی جون بگو که دوزار آدم حسابت کنه.
۶- طرف دو ساعت تند تند یه ریز پیام میده اونم فینگلیش، بعد نوبت به بقیه می رسه که یه کم نفس بکشن و با هم حرف بزنن، یهو لفت میده. بعد که دوباره حرفش میاد جوین میده و به همین ترتیب. یعنی دوست دخترم هم این کارو بکنه بلافاصله باهاش کات می کنم. یه فحش چارواداری هم قبل از بلاک کردنش واسه ش پیام میذارم.
۷- بعضیا تو هشتاد و خرده ای گروه عضون، اعضای هر هشتادتاش مثل هم. حالا مثلا توی یه گروه اکبر نیست، یه گروه کوکب نیست و … . یه کم با هم بسازین خب. لب و روی همدیگه رو ببوسین و با هم خوب باشین. راحت میشین به خدا. این گروه ها هم یه کاسه میشه. شکنجه میدین چرا خودتونو.

۸- هفتاد نفر دارن درباره اتوریته کلیسا در قرون وسطی بحث می کنن، بعد یه خیارشوری میاد یه جوک دویست خطی وسط حرفاشون میذاره. من فاز این آدما رو بفهمم حتما بعدش خودمو دار می زنم بس که زندگی واسه م پوچ میشه بعدش.
۹- حتما با این عبارت برخورد کردین: “بیا پی وی”. نه عزیزم برای چی پی وی آخه؟ بیا برو تو یه جای دیگه که هم گرمه و هم البته تاریک. وقتی به یکی خصوصی پیام بدی، دویست جا نوتیفیکیشن میاد واسه طرف، دیگه تو گروه گفتنت چیه؟ عقده پی وی داری؟ عقده حقارت داری؟ عقده ی ادیپ؟
۱۰- دو هزار تا پیام واسه دو نفره که دارن با هم حرف می زنن و بقیه اندازه پهن گاو از چیزایی که اینا ترشح می کنن سر در نمیارن ولی یه نفر حتی پا نمیشه بهشون بگه خفه شید تو رو خدا.
۱۱- بعضیا یه دفعه بی هیچ حرفی یهو از گروه لفت میدن. این حرکت مثل این می مونه که طرف شلوارشو وسط جمع بکشه پایین و روی بقیه اعضای گروه، قضای حاجت شماره دو کنه. گفتن یه خداحافظی خیلی هم سخت نیست. می تونی بگی: “بچه ها خیلی معذرت می خوام، من دستم تا آرنج تو چرخ گوشت گیر کرده و فعلا نمی تونم کنارتون باشم. اگه قابل دونستین که بعدا به حضورتون شرفیاب میشم، اگه هم نه که خاک تو سرم”.
۱۲- طرف میاد پست های یه کانال رو رگباری فوروارد می کنه. احساس کول بودن می کنی؟ احساس نکن عزیزم، انگشتت خسته میشه. ما خودمون میریم تو کانالش می بینیم، شما زحمتت میشه دهن ما رو سرویس کنی آخه. آفرین. یه دونه بذار. کمتر هم فحش می خوری.
۱۳- دوستانی هستن که مثل خیار درختی می مونن. تو گروهِ چت که همه فقط چت می کنن، میان فقط صفر می کنن و میرن. سه سال می گذره و هنوز چیزی نگفته و از قضا داداشش تازگی رفته ترکیه لباس زیر وارد کرده. یه دفعه میاد دویست تا پست تبلیغ لباس زیرهای داداششو میذاره. خب اون لباس زیرا تو حلقت.
۱۴- سی ثانیه میری دستشویی قضای حاجت شماره یک کنی و خشک و خالی می کشی بالا و دست نشور تیز میای پای تلگرام. یهو چیزی می بینی که درجا حاجت یک و دو رو با هم می زنی؛ بیست هزارتا پیام تو سی ثانیه. بعد نگاه می کنی می بینی یه نفر نوزده هزارتا پیام رو بصورت تک کلمه فرستاده. هیچ کس هم بی جواب نذاشته و اگه جواب یکی رو نده فکر می کنن نقش خیار درختی رو تو گروه داره. کاش تو آپدیت های بعدی قابلیت محدودیت پیام تو گروها اضافه بشه که مثلا هرکس توی ۲۴ ساعت بیشتر ۱۰۰ تا پیام نتونه بده. به امید آن روز.

دیدگاهی بنویسید


حامیت: نبرد سه ارتش

با اینکه ابزارهای ارتباط جمعی اونقدر زیاد شده که تقریبا همه درگیرش هستن اما هنوز هم بعضی ها پیدا میشن که به سنت پایبندن و به گذشته ی خودشون افتخار می کنن و همچنان مسلک بزرگان پیش از خودشون رو سرلوحه ی زندگیشون قرار میدن. به امید آن روز…
چند روز پیش همراه با دوستی رفتیم به یکی از پارک های باکلاس شمال شهر. بعد از کمی قدم زدن، برای فرار از هرم گرما، نیمکتی در سایه پیدا کردیم و نشستیم. دقایقی به صحبت گذشت تا اینکه یه دختر حدودا بیست ساله یا کمتر، چندمتر جلوتر از ما روی چمن ها مستقر شد، دفتر دستک و کاغذهاشو روی زمین پخش کرد و بندهای مقنعه و مانتو و شلوارش رو برای تنفس بهتر باز کرد و مشغول درس خوندن شد.
ما آدم های با جنبه ای هستیم و انتلکتوئلی ازمون فوران می کنه، لکن هیچ وقعی به دختر ننهیدیم و مشغول گفتاردرمانی خودمون شدیم. در همین حین و بین، پسری بیست و چندساله دائما دور محوطه ی استقرار دخترک مانور می داد و تیررس نگاهش تماما روی دختر بود. بعد از اینکه یکی از نیمکت های نزدیک به سوژه خالی شد، پسر فرصت رو مغتنم شمرد و متاسفانه نیمکت سقوط کرد و بدست پسر افتاد. برای اینکه دقیقا متوجه موقعیت ژئوپلتیک منطقه بشین، عکس زیر رو نگاه کنین و به مسیر نگاه پسر هم توجه داشته باشین.

دید زدن در پارک
شاید این سوال پیش بیاد که دلیل این رفتار پسره چی بود و چرا یکدفعه نمی رفت کارو یکسره کنه؟ چرا فقط اصرار به حملات هوایی و توپخانه ای داشت و از طریق زمینی اقدام نمی کرد؟ جواب ساده س. چون دو تا ناو نر خر – که ما باشیم – در منطقه ای در حوالی سوژه، پایگاه ایجاد کرده بودیم. حتی یک بار هم که پلیس مشغول گشتزنی بود، پسره مثل چله ی از کمان رها شده از انظار دور شد و بعد از رفتن پلیس دوباره سر جای قبلیش برگشت و تمام این ادله ها دال بر ترسو بودن پسر و نداشتن برخی اعضا و جوارح داشت.
درگیری سختی بین سه ارتش درگرفته بود و با مقاومت جانانه ی ما، دختر به دست پسر اشغال نمی شد. از ساعت سه بعد از ظهر تا هفت و ده دقیقه نبرد ادامه داشت و روی نیمکت فلزی نشسته بودیم و تشنگی و سر شدن عضلات تحتانی و پرشدن مثانه تاب تحمل رزمندگان غیور رو بریده بود. هیچی دیگه، ما دوتا خسته شدیم پا شدیم رفتیم. والا… بیکاریم مگه

دیدگاهی بنویسید


از باران بنوش

باران ثابت کرد برای خوشگل شدن نیازی به جراحی بینی نیست. با همین ملات و مصالح موجود هم میشه یه جوری جمع و جورش کرد (البته مصالحش باید اورجینال باشه ها نه از این چینی تقلبیا. اگه تقلبی باشه قیافه شبیه شیاطین سرخ میشه. سوراخ سوراخ…).
————————————————————-
پسر عزب شماره ۱: می دونستی باران قبلا تو شهرک ما بوده؟
پسر عزب شماره ۲: عه؟ نه بابا… خاک تو سرت پس چرا مخشو نزدی؟
————————————————————
باران واسه اینکه آهنگش بگیره باید تو کلیپش سیستم میستمو بریزه بیرون. الان تو این کلیپ آخریش سیستمو نریخته بیرون در نتیجه آهنگ نگرفته.
————————————————————
تا قبل از این آهنگ آخر باران، می خواستم اسم بچه امو بذارم باران ولی بعد از این آهنگش پشیمون شدم. اسمشو میذارم کوثر… نه این مشکل مخفف سازی داره میذارم برف… برف جان… برف بابا…. برفی… سفید برفی… هفت کوتوله.. اصلا نخواستیم اسم بذاریم جمعش کنین بریم.

دیدگاهی بنویسید


این من، چون اسیدی گم کرده راهم

آیا وقت اون نرسیده که امیر اسید روی اسمش تجدید نظری داشته باشه؟
————————————————–
-: الو… بله؟ بفرمایید
-: کار داشتم باهات
-: ببین داری مزاحمم میشیا
-: واقعا این کار مزاحمته؟ اگه اسید می پاشیدم چی می گفتی؟
-: برو بابا مال این حرفا نیستی
-: جان؟
————————————————–
باید یه کمپینی جنبشی چیزی راه بیفته که دخترا اسید بپاشن تو صورت پسرای بی حجاب… بدحجاب حالا…. با حجاب… نمی دونم خلاصه به یه بهونه ای بپاشن دیگه…. نه، صورت خیلی واسه پسرا مهم نیست بهتره سایر نقاط بدن رو امتحان کرد :evil:
————————————————–
کلاس دوم ابتدایی که بودم انار خورده بودم و سرانگشتای دستم سیاه شده بود. بعد همکلاسیا همش مسخره می کردن. هرچقدر هم با انواع شوینده ها می شستم پاک نمی شد. آخر سر به والده ی گرام گفتم و با اسید رقیق و یا همچین چیزی دستمو شست و بطور معجزه آسایی لکه ها پاک شدن.
یعنی می خوام بگم اسید همچین بد هم نیست. اسید دوست ماست. اسید، دوست خوب بچه ها…
————————————————–
پسره تا همین دیشب به پیرزن چادر گل گلی هم رحم نمی کرده و بهش تیکه مینداخته و از افتخاراتش این بوده که از صد متری سایز لباس دخترا رو تشخیص می داده، بعد یهویی امروز تصمیم گرفته توی صفحه اش اینو پست کنه:
چه کسی می تواند درک کند جز تو؟ گریه… در برابر ظلم نمی ایستد… چقدر دیدن صورت زیبای خواهرم که با قطرات اسید نوازش شده اند دردناک است. شوک زده ام و نگران تمام دختران این سرزمین.
تو رو خدا. نمیشه یه طور دیگه مخ بزنی؟ چرا هرچیزی باید اینطوری لوث بشه آخه؟

دیدگاهی بنویسید