به همینا مستحق دل من

شخصا اعتقادی به نامگذاری روزها ندارم و اصلا خوشم نمیاد که بگن فلان روز واسه فلانه. حتما اگه رئیس سازمان ملل شدم میدم این روزا رو از همه ی تقویما پاک کنن. اما فعلا و قبل از اینکه رئیس سازمان ملل بشم احساس می کنم بعضی وقتا همراه جو حرکت می کنم و تحت تاثیر قرار می گیرم. مثلا همین امروز که ولنتاینه و سنت غربی و مسخره ی کادو دادن به خاله و عمو و دایی و اینا. (حداقل من که غیر از اینا کسی نیست که بهش کادو بدم)

حالا طرف میاد بخاطر این روز مزخرف آهنگ درست می کنه و کلیپ میده و سایتا و خبرگزاریا کلی خودشونو واسه این روز پاره می کنن و وبلاگنویسا هم که دهن ولنتاینو صاف(!) می نماین. البته شاید به نظر شما این همه پرداختن به ولنتاین حال به هم زن و کلا خود ولن هم حال به هم زن باشه اما برای من بیشتر آزار دهنده اس.

میگن تو این روز کسایی که همدیگه رو دوست دارن واسه هم هدیه می گیرن و در یک فضای عاشقانه عارفانه به هم تقدیم می کنن و میرن تو فاز لاووازیه و همکاران. یادمه یه بار یکی از دوستان دور با یکی از دخترای همکلاسی دوست شده بود و خیلی تریپ عشق برداشته بودن و همش با هم بودن و خلاصه خیلی. بعد یه روز به این پسره گفتم حالا آخرش چی میخوای ادامه بدی باهاش؟ از گفتن این جمله خیلی معذرت میخوام ولی یه نگاه عاقل اندر الاغی بهم انداخت و گفت نه بابا دو بار می زنم تقش حامله میشه ولش می کنم بره. خب من از این حرف ناراحت شدم اما مونده بودم برای پسره تاسف بخورم یا دختره یا خودم اصلا.

خب رابطه ی اونا بیشتر کثافت کاری بوده تا عشق و وقتی کسی عاشق یکی دیگه میشه باید چندین و چند سال دنبال عشقش بدوئه و به عبارتی مثل سگ بدود و همه ی حرفا و طعنه ها و توهین ها و غصه ها و ناامیدی ها و خستگی ها رو قبول کنه و آخرش هم از نامردی روزگار به جایی نرسه. و این عشق واقعیه حتی اگه همه بگن حماقته.

دوران دانشجویی دوستایی داشتم که طرز فکرشون تقریبا مثل من بود و با اینکه در محیط مساعد (تاریک و مرطوب) قرار داشتیم اما حیا پیشه می کردیم و کمتر با دخترا قاطی می شدیم. ولی بعد از تموم شدن این دوران اونا یکدفعه تغییر کردن و با درو دافای شاخ به گردش و سفرهای درون و برون شهری میرن و بغل در بغل هم عکس میندازن و گویا خیلی خرسند هم هستن. انگار نه انگار تا همین چندوقت پیش یه طور دیگه بودن. البته من نه حسادت می کنم که مثلا بگم ای بابا این گاگوله رو می بینی با چه دخترایی رفته کوه؟ و نه براشون تاسف می خورم چون دارن حال می کنن و جای تاسف نداره. فقط حسرت می خورم از اینکه چرا من نمی تونم اینطوری بشم و چرا وقتی اصولی که بهشون اعتقاد دارم بیشتر مایه ی عذابم شده تا نشاطم ازشون دست نمی کشم. با این حال همچنان معتقدم که غمگین بودن و بهتر بودن ارجیحت داره به شاد بودن و دون بودن.

و مثل همیشه عمیقا آه …

آهنگ نوشت: حالا که ولنتاینه و غیر از آهنگ علی اصحابی هم هیچ آهنگ جالبی در این باره وجود نداره پس چرا برای بار هزارم نذارمش واسه دانلود؟

دانلود آهنگ ولنتاین از علی اصحابی

اعتراض ناوارده: مردم دارن تو فقر و قحطی و زندان به سر می برن و همه دارن کشته میشن اونوقت تو فکر ولنتاینی؟

دیدگاهی بنویسید


فرویدیسم و یا همچین چیزی

اگه از یه آدم عادی مثل من بپرسن که تاثیرگذارترین شخصیت قرن گذشته چه کسی بوده ، اسامی ای مثل هیتلر و لنین و انیشتین و اینا به ذهن میاد. اما یه شخصیت دیگه هم هست که به نظرم تاثیرگذارترین انسان قرن بیستم بوده و اثرات تفکراتش هنوز هم رو به گسترشه. زیگموند فروید پدر علم روانشناسی همون شخصیته.

فروید معتقد بود که مشکلات روحی روانی آدما نشئت گرفته از سرکوب امیال جن*سی که وارد ضمیر ناخودآگاه شدن هستن. البته فروید علاقه ی پسر به مادر و دختر به پدر رو هم جزو این میل درنظر گرفته و علت گرایش پسرا به مادر و دخترا به پدرشون رو هم جزئی از نظریه اش دونسته. برطبق این تفکر برای جلوگیری از مشکلات روانی و رفتاری باید این میل رو رها کرد و الان هم بیشتر کشورای دنیا بر همین اساس اداره میشن. اروپا و آمریکا پیشرو هستن و کشورای دیگه هم یا همراه میشن یا همراهشون می کنن.

اگه نظر منو بخواین ، دقیقا نمی تونم بگم که موافق فروید هستم یا نه اما نظریه اش که فعلا جواب داده و اگه دقت کرده باشین آدمای متاهل موفق تر از عذب ها و ترشیده ها هستن. هرچند با آزادی مطلق در این زمینه چندان موافق نیستم.

من یکی از کسایی هستم که کمترین میزان ارتباط با جنس مقابلم رو دارم و با اینکه رغبت و موقعیتش هست اما بیشتر میلم به سرکوب میره و دلیلش هم نوع تربیت و مشکلاتیه که در ارتباط با زن ها دارم. با این قضیه میشه کنار اومد اما وقتی با احساس در هم آمیخته بشه دیگه شخص فروید هم نمی تونه کاری بکنه. مثل حالتی که من الان دارم و گرایش به جنس مقابلم با احساس همراه شده. صریح بگم ، من دختر میخوام!

میخوام این غلیان رو با ابراز احساس خاموش کنم اما نمی تونم چون اینطوری تربیت نشدم. وقتی از کسی خوشم میاد و با گارد بسته اش مواجه میشم نمی تونم شبیه سازی کنم و برم یکی دیگه رو پیدا کنم و به خودم بگم اینم همونه دیگه. یا نمی تونم دچار بی قیدی بشم و از هر موقعیتی برای لاس زدن استفاده کنم.

بله جناب فروید! من با شما موافقم ، ولی با احساسم چیکار کنم؟

دیدگاهی بنویسید


زوج در پاگشا

من باید بخوابم

نمی دونم چرا وقتی عبارت زوج جوون رو میشنوم جای اینکه یاد مسائل دیگری بیفتم ، یاد گازگرفتگی و خفه شدن میفتم. یعنی تصور من از زوج جوون بودن اینه که شب بخوابن گاز بگیرتشون. مبرهنه که زن جوون هم با روسری و مانتو می خوابه و شوهرش هم در اتاق مجاور می آرمه. بله ، این تصور من از زوج جوونه.

هماره نگران این هستم که اگه احیانا خودم هم زوج جوون شدم ، چطوری باید با فامیل همسرم ارتباط برقرار کنم و تصورم اینه که میرم خونه اشون و اونا هم منو دست میندازن و می گیرنم دستگاه. یا فوقش حرفای پیرمردونه و قیمت گوشت و برنج و کرایه تاکسی می زنن که منم وسطش خوابم می گیره. راستی من چقدر خوابم میاد.

یه بار دخترخاله ام که به تازگی عروسی کرده بود قرار بود با شوهرش واسه نمی دونم پاگشا ، پاتختی ، پاگیر یا هرچی بیان خونه امون. اون موقع ماه رمضون بود و یکی دو ساعت قبل از اذان وارد منزل شدن و وقتی ازشون پرسیدن که آیا روزه هستن یا خیر؟ دوماد جواب داد که آره و با ندای قبول باشه مواجه گشت. دخترخاله ام هم زیر لب گفت آره چقدر هم روزه اس که این جمله رو فقط من و دوماد شنیدیم چون بقیه تو آشپزخونه بودن.

خوابم میاد. می فهمی؟

بعد از غذا من و دوماد و دخترخاله رو کاناپه نشسته بودیم و سایرین مشغول تمیزکاری بودن. زوج جوون در ضلع شرقی و من در ضلع شمالی سکنی گوزیده بودیم و بقیه تو آشپزخونه بودن که یه دفعه دیدم دوماد دستشو برد بالا و شتلق! کوبید روی رون دخترخاله. خب من صحنه را دیدم و شوربختانه نتونستم جلوی لبخندمو بگیرم و سعی کردم به در و دیوار نگاه کنم. واقعا دلیل این عملیات رو متوجه نشدم و آیا واقعا چه لزومی داشت که یکدفعه روی رون همسر بکوبه. شاید واسه هضم غذا مفید باشه.

اصولا به دلیل چهره ی مثبتی که دارم از سه هزار میلیارد کیلومتری داد می زنم که اهل خلاف و کارای بد بد نیستم. از همین روی هرگاه تو متروی تهران کرج تنها یه گوشه میشینم یه دختر پسری هم میان کنار من و لاو می ترکونن. یادمه یه بار پسره جلوی من نشسته بود و دستاش وضعیت وحشتناکی داشت طوری که کاملا مشخص بود کارگره. دختره هم تیپ دانشجویی داشت و کنارش نشسته بود. اصلا گویی من با مقدار متنباهی ریش و پشم وجود داخلی و خارجی ندارم و غیر از بوس هرکاری می شد به انجام رسوندن. بعد دختره گوشیشو درآورد و عکسای بی ناموسی خودشو و دوستاشو به پسره نشون داد که متاسفانه جاگیریشون طوری بود که من نتونستم این تصاویر قبیح رو از نظر بگذرونم.

عین سیبی که از وسط نصفش کرده باشن خوابم میاد

یه بار هم یه دختره با بوت و شلوار و تی شرت کنار دوست پسرش که رو به روی من قرار داشت نشسته بود و هی سعی می کرد منو تحریک کنه و هی این پا رو اون پا و از این کارا. بعد که دید از من آبی سرد نمیشه ، افتاد به جون پسره و هرچی جوش و کبره و عن دماغ بود از صورتش پاک کرد. فکر کنم می خواستن برن پاگشا. وانگهی ، اول ازدواج می کنن بعد میرن پاگشا ، در نتیجه داشتن می رفتن پارتی.

دو مورد هم پیش اومد که به حدی منو منقلب کرد که نزدیک بود همونجا از جام بلند شم و یقه امو جر بدم. یه بار پسره زل زده بود تو صورت دختره و به مدت حدودا نیم ساعت بدون وقفه این کارو ول نمی کرد. جالب هم اینجا بود که دختره رو به روی من نشسته بود و پسره کنارش. یک بار هم دختره زل زده بود تو صورت پسره که بسیار هم داغون و چارچشمکی بود. و دراینجا شاعر می فرمایند که هر گاگولی که دیدیم یه دوست دختر/پسر داره ، ما بدبختا نداریم ، خیلی هستیم بیچاره.

دیگه خواب بر من مستول گشته و یک شاعر گرانقدر دیگه می فرمان : روزا رو خوابیم و ، شبا رو پارتی ، موزیک باحال و ، دیوونه بازی. و سوالی که مطرح است این است که پس گلم شما نون از کجا میاری بخوری؟

و آه آه آه آه آه آه آه آه … (خب بابا ، رفتم دستشویی)

دیدگاهی بنویسید


چی تنته؟

دیشب ساعت دو دو نیم از پارک رو به روی خونه امون صدای تولد تولد تولدت مبارک می اومد. گویا هفت روز و هفت شب واسه طرف تولد گرفتن. عربده هایی می کشنا. فکر کنم دیگه مسخره اشو درآوردن. من در به در دنبال فایل می گردم که بذارم تا صبح دانلود شه که ناگهان برام اس ام اس میاد. از دور که صفحه ی گوشی رو می بینم ، فکر می کنم از این تبلیغیاس. ولی اینم می دونم که از ساعت دوازده به بعد اس ام اس تبلیغی نمیاد. گوشی رو برمی دارم و اس ام اسو می خونم. نوشته روزا نه به این شماره زنگ بزن نه مسج بده. معلومه طرف بی سواده. اولا چون فارسی نوشته و ثانیا مسیج رو مسج تایپ کرده.

پیش خودم میگم شاید همون دوستی باشه که خدمتش اهوازه. ولی بهش گفته بودم اگه از شماره ناشناس اس ام اس زدی خودتو معرفی کن. در نتیجه طرف اشتباهی واسه من پیام فرستاده و بنابراین بی خیالش میشم. یه دقیقه بعد دوباره پیام میاد. نوشته “چی تنته؟” جان؟ چی تنمه؟ اورکت تنمه تو چهل درجه گرما. اس ام اس میدم که شما؟ میگه “ببخشید آقا اشتباه شد شرمنده.” منم دیگه پیگیری نمی کنم.

حدس می زنم قضیه این باشه که این بابا که دوزار سواد نداره به اینترنت وصل و وارد روم های یاهو میشه و یکی بهش میگه من دخترم بیا به هم اس ام اسای بد! بدیم. بعد یه شماره الکی میده یا این وسط اشتباهی رخ میده که مسیج به دست من می رسه. می خواستم زنگ بزنم و کمی هیجان درونیمو سر طرف تخلیه کنم ولی شب بود و خونواده خواب.

چند وقت پیش که داشتم می رفتم دانشگاه توی اتوبوس شهر محل تحصیل نشسته بودم. مردم اون شهر اکثرا از قشر کم درآمدن. من کنار پنجره نشسته بودم و صندلی جلوی من دو نفر نشسته بودن. یه پسر جوونی با لباسای مندرس سمت چپ و کنار راهرو نشسته بود. گویا چشماش ضعیف بود و برای اینکه اس ام اساشو بخونه مجبور بود گوشی رو بیاره جلو صورتش. خب منم چشمام هنوز قویه و کاملا به صفحه گوشیش اشراف داشتم. داشت تایپ می کرد که “میام فلان کارو باهات می کنم” البته الفاظی به کار می برد که نمی تونم بگم اما مشخص بود داره با یه مونث اس ام اس بازی می کنه. جواب اومد “وای نمیشه ، ما هنوز ازدواج نکردیم” پسره درحالیکه هیچ تغییری در احوالش مشاهده نمی شد تایپ کرد “اشکال نداره ، میام می گیرمت بعدش…” و باز هم الفاظ غیراخلاقی. چند دقیقه گذشت و براش پیام اومد که “پس کی میای منو بگیری خسته شدم آخه”

درحالیکه لبشو با حرص می خورد جواب داد “خیلی زود میام. حالا قبلش بذار یه جور دیگه فلان کارو باهات بکنم” من از اینکه اینارو مینویسم واقعا معذرت میخوام. اما بیشتر از این نمی تونم سان*سور کنم. جواب اومد که “خیلی بدی ، گریه ام گرفت” و بعد هم پسره پیاده شد و نفهمیدم آخرش چی شد اصلا.

یه پسر همکلاسی دارم که بچه پولداره و دو ماه یه بار ماشینشو می کوبه به یه جایی و بعدش یه ماشین مدل بالاتر می خره. اما از نظر عقلی می تونم بگم که صفره. حداقل دو سال دیگه از درسش مونده درحالیکه ما درسمونو تموم کردیم. یه روز با تعدادی از دوستان با ماشین این بنده خدا داشتیم برمی گشتیم. پسره به یکی از بچه ها گفت «نمیای فردا بریم شمال؟ فقط پول بنزینو بده. اونجا سوئیت مفت ، فلان چیز هم مفت.» دوستم گفت «نریم کپک باشه ایدز بگیریم؟» گفت: «نه بابا هیجده ساله اس.» گویا این پسره هر از گاهی مخ یه دختری رو می زنه و بعد از اینکه کاراشو باهاش کرد به هم می زنن. البته بعضیا رو بیشتر از یه بار…

می دونین ، من شخصا واسه همه آدما متاسفم. مردا که گند و کثافت گرفتتشون و فقط هم مختص به جامعه ی ما نیست. کل دنیا اینطوری شده. طرف آدرس همه فست فودیا و رستورانا رو داره و انواع و اقسام مشروبا رو میشناسه و می دونه ..ه خونه ها کجان و محل دقیق وایستادن فاحشه ها کنار خیابونو بلده اما مغزش تهی و خالیه. یک حیوون صفته کامل. زندگیش فقط به شیکم و زیرشکم خلاصه میشه. من از این آدما متنفرم و البته متاسفم. مردها روز به روز کثیف تر و وقیح تر و زن ها هم لحظه به لحظه احمق تر و پخمه تر.

و شما رو بدرود میگم درحالیکه هنوز هم که هنوزه صدای تولد تولد میاد…

دیدگاهی بنویسید


معرفی رمان خداحافظ گاری کوپر

به یاد ندارم که هیچ تابستونی هوا یکدفعه اینقدر خنک شده باشه که مجبور بشم زیر پتو بخوابم. خیلی با این وضعیت حال می کنم. شاید بزرگتر که شدم برم اتریش. اما این تغییر آب و هوایی یه پیام هم داره که اگه خدایی وجود داشته باشه هنوز میشه بهش امیدوار بود. کسی که هوای تابستونی رو زمستونی می کنه حتما کارای کوچیکتر هم می تونه انجام بده.

بعضی وقتا شروع به خوندن یه رمان می کنم و اواسط کار خسته میشم. مثلا رمان تهوع رو دوست داشتم هرچه زودتر تموم کنم و واقعا حوصله سربر بود. رمان گور به گور ویلیام فاکنر هم به همچنین. توضیحات اضافه و روند کند داستان خیلی اذیتم می کنه و از اون بدتر شرح و بسط روابط پسر دختری. مثلا رمان یوسف آباد خیابان سی و سوم که واقعا رو اعصابم بود.

تعریف رمان خداحافظ گاری کوپر رو زیاد شنیده بودم. تعریف نویسنده اش ، رومن گاری رو هم. اما این رمان تعریفی رو یه ماهه تموم کردم و این زمان برای یه داستان سیصد صفحه ای خیلی زیاده. دلیلش اینه که به زور می خوندم. هفتاد صفحه نخست و فصل اولش تقریبا عالی بود. اما بقیه اش افتضاح. ورود عشقای آبکی و زیرشکمی گند زد به همه چی. ریتم داستانی رمان خیلی خیلی کنده و کلشو می شد تو چند صفحه هم درآورد. نمی دونم شاید کسایی باشن که از رمان خوششون اومده باشه ولی من نه تنها خوشم نیومد بلکه بدم هم اومد!

نکته ی مهم تر اینه که نویسنده اصرار داره نقش ابزاری بودن زن رو توی چشم خواننده کنه. اصرار به روابط زیرشکمی و استفاده از الفاظ رکیک خیلی توی ذوق می زنه. می دونین ، جدا از همه ی اهدافی که نویسنده دنبال می کرده ، گویا یکی از اهدافش این بوده که عشق و علاقه بدون س*س ممکن نیست. این مسئله واقعا عذابم می داد ، علی الخصوص به این دلیل که از این مورد خاطره ی بدی داشتم.

یه مقایسه کلی بین لنی – شخصیت اصلی رمان خداحافظ گاری کوپر – و هولدن کالفیلد – شخصیت اول رمان ناطور دشت – منو به این نتیجه رسوند که باید از لنی متنفر باشم در حالیکه طرز فکر هر دو شخصیت تقریبا مشابه همدیگه اس. لنی بی خیال دنیا شده اما س*س رو کنار نمیذاره و همیشه بساطش به راهه. واقعا اگه قراره دنیا رو به اهلش بسپاریم پس این کارای دنیوی چیه دیگه. اما هولدن اینطوری نیست. حتی وقتی برای اجاره ی فاحشه پول پرداخت می کنه بهش میگه که بیا یه کم با هم حرف بزنیم. بعدش لنی خیلی پسر خوشگل و جذابیه و از این جذابیتش هم سوء استفاده می کنه برای زدن مخ دخترا. بعد که به راحتی مخشونو زد میره رو کار. اما هولدن دوست داره این کارو بکنه اما کسی بهش پا نمیده و اصلا این کارو بلد نیست. بخاطر همین دلایل پیش پا افتاده هولدن رو دوست دارم و از لنی بدم میاد.

در کل اگه دوست دارین یکی از رمان های قشنگ قرن گذشته رو بخونین ، به هیچ عنوان خداحافظ گری کوپر رو پیشنهاد نمی کنم. داستان پر از توصیفات زشت و الفاظ رکیکه و به حدی هم تکرار می کنه که روح و روان آدمی رو جر میده. هیچ نکته ی عمیقی هم نداره و منظور کلیش اینه که بی خیال دنیا باش و سعی نکن تغییرش بدی چون نمی تونی. همین.

دیدگاهی بنویسید


شبستانه

چند وقت پیش اوایل شب یهویی برق رفت و از اونجایی که من شبا دیر می خوابم و وقتی هم وارد بستر میشم هی باید یه قل دو قل بزنم ، موندم توی خماری و گرما و عذاب الهی. با خودم گفتم چی کنم چی نکنم که یاد گوشیم کردم و به صرافت استفاده از رادیو افتادم.

یکی دوتا داستان شب گوش دادم و همچنان هوشیار و بیدار بودم. بازم با موجا ور رفتم تا رسیدم به کانالی که بحث روانشناسی داشت. مردم زنگ می زدن برنامه و مشکلات زندگیشونو بیان می کردن و کارشناس برنامه برای حل مشکلاتشون راه حل ول می کرد. می دونین ، من عاشق روانشناسی و مسائل مربوط به این مبحثم و قصد دارم بعد از گرفتن مهندسی و کارت معافیت یه بار دیگه کنکور بدم و دانشگاه آزاد رودهن روانشناسی عمومی یا بالینی بخونم. البته اگه تا اون موقع ازدواج نکرده باشم که دوست دارم کرده باشم هرچند می دونم که آخرش ازدواج منو … .

از اون شب مشتری برنامه شدم و هر شب از ساعت دوازده و نیم شب تا دو میشینم پای برنامه ی شبستانه که از رادیو فرهنگ پخش میشه. البته برنامه ی شبستانه بخشای دیگه ای هم مثل آهنگای درخواستی داره ولی گل برنامه همین بحث روانشناسیشه.

هر شب یه کارشناس میاد ولی من با دو سه تاشون بیشتر حال کردم. یکیشون دکتر پروین ناظمی ، تنها کارشناس زن برنامه اس. خانوم دکتر خیلی باحاله و زیاد سخت نمی گیره. مثلا یه آقایی زنگ زد گفت اگه یه خانومی رو تو محیط عمومی مثل مترو دیدیم و ازش خوشمون اومد چطوری بهش ابراز کنیم؟ خانوم دکتر گفت خب باید به به بهونه ای سر صحبتو باز کنین مثلا اگه چیزی دستش بود درباره اون ازش سوال کنین یا مثلا می تونین ساعت بپرسین و کم کم سر صحبتو وا کنین و شماره بگیرین. بعد مجری گفت اینطوری اشکال نداره؟ بد نیست؟ دکتر گفت: نه ، خب بالاخره باید شخص مورد نظر برای ازدواجو از یه جایی پیدا کرد دیگه.

یا مثلا یه دختری اس ام اس زده بود که اگه یه دختر از یه پسری خوشش اومد میتونه ازش خواستگاری کنه؟ دکتر گفت چرا نه؟ فقط خانوما مثل آقایون تحمل نه شنیدن ندارن و ممکنه ضربه روحی بخورن. والا من فکر کنم عکس این قضیه بیشتر صادق باشه. مثالش اون پسره که اسید پاشید میخوان کورش کنن یا همین پسری که مهسا رو فرت فرت بالای پل سوراخ کرد و نمونه ی بارزش خود من. البته من با دو مورد قبلی فرق می کنم و بیشتر ریختم تو خودم.

دکتر درویشی رو هم دوست دارم. چندتا تز داره به همه همینو میگه. میگه اگه از کسی بدتون میاد رو یه برگه هرچی میتونین لعنتش کنین و بهش فحش بدین بعد کاغذو پاره کنین بریزین دور. یا اگه کسی رو دوست دارین ولی بهش دسترسی ندارین جمله های عاشقانه براش بنویسین و بعد بسوزونینش. یا اگه یه فرد مذکر شما رو عصبانی کرد جای اینکه جوابشو بدین انگشت اشاره ی دست راستتونو ده بار نوازش کنین نوکشو فشار بدین. اگه مونث بود انگشت دست چپو نوازش کنین نوکشو فشار بدین. البته برای آقایون نقاط دیگه بدن هم قابل استفاده اس.(این جمله آخریو خودم گفتم)

دکتر البته یه عادت رو اعصاب داره که بعضی کلمات رو چندبار بلند تکرار می کنه. مثلا میگه تو زندگیتون صفا ، صفا ، صفا ، وفا ، وفا ، وفا داشته باشین. آسوده باشید ، آسوده باشید ، آرام باشید ، آسوده باشید ، آرام باشید و… . خلاصه شبی که ایشون هست بدتر دچار مشکلات روانی میشم. یه دکتر دیگه هم هست که استاد همه اشونه ، روزای کمتری هم میاد. دکتر اعتمادی که اولین شبی که این برنامه رو گوش دادم داشت کارشناسی می کرد.

در کل اگه شبا خوابتون نبرد یا تو زندگی مشکل دارین ، این برنامه رو از دست ندین. شنیدن مشکلات مردم هم خالی از لطف نیست. بعضیاشون آدمو می بره تو فکر. مثلا مادر یا پدری که پسرش عاشق یه مطلقه ی پنجاه ساله شده یا دختر شونزده ساله ای که چندساله پدر مادرش از هم طلاق گرفتن و جفتشون مجددا ازدواج کردن و کلی مشکلات دیگه. خلاصه اینکه آره.

دیدگاهی بنویسید
  • صفحه 1 از 2
  • 1
  • 2
  • <