معرفی فیلم Interstellar

پارسال بخاطر وقت زیادی که داشتم تونستم اکثر فیلمای مهم روز ایران و دنیا رو ببینم و خب حالا شاید صلاحیت این رو داشته باشم که درباره بهترینای پارسال نظر بدم. سینمای ایران که سال متوسطی داشت و هیچ فیلمی نبود که نسبت به بقیه یه سر و گردن بالاتر باشه و مثل بفرمایید شامیا بگیم واو اوه مای جیسز ولی از بین همین فیلم ها هم من پرویز رو انتخاب می کنم که البته فقط توی چندتا سینما اکران شد اما هم ایده و هم پرداخت خوبی داشت و فیلمی بود که از یاد بیننده نمیره.
اما در مورد فیلمای خارجی انتخاب کردن خیلی کار سختی نیست و مطمئنا برای ما ایرانیا بین ستاره ای با فاصله ی زیاد بهترین فیلم پارساله. محبوبیت فیلم رو هم میشه از سینماتک ها فهمید که از اول امسال تقریبا هر روز یک یا دو سانس رو به بین ستاره ای اختصاص دادن و اگه کسی مشتاق دیدن فیلم روی پرده ی سینما بود باید از چند روز قبل گوش به مانیتور منتظر باز شدن سانس جدید می نشست. به نظر من که ارزششو داره آدم هفت هشت هزار تومن بده و فقط سکانس های سیاره ی میلر رو توی سینما ببینه.

interstellar cover
بین ستاره ای رو کریستوفر نولان ساخته که کارگردان مورد علاقه ی من و اغلب فیلم دوستای ایرانیه و هر فیلمی که می سازه شاهکار از آب درمیاد. فیلم با عقده ای بازی فقط اسکار بهترین جلوه های ویژه رو گرفت و حتی نامزد بهترین فیلم و بازیگر هم نشد. البته ایرادای کوچیک فیلم هم اینه که یک ساعت اولش بی دلیل ریتم کندی داره و همینطور آخر فیلم که هپی اند میشه و همه به خوبی و خوشی به هم می رسن و در کنار هم خوشبختن که حداقل من اینطوری دوست ندارم و بدبختی رو بیشتر ترجیح میدم. در آخر هم توصیه ی اکید می کنم اگه به علم علاقه دارین و اگه هم ندارین فیلم رو ببینین و نمره ای هم که میدم نه از دهه.
پی نوشت: عکس زیر هم از بخش سیاره میلر فیلمه، که برای نیومدن بازی جی تی ای پنج واسه کامپیوتر تصویر سازی شده. یه سری از عکسا رو هم که اینجا گذاشته بودم البته جی تی ای چندوقتیه واسه کامپیوتر اومده فقط کرک نشده!

interstellar gta 5

دیدگاهی بنویسید


باز فلسفه ام دیر شد

دیشب دوستی که نزدیک به دو ساله ندیدمش و ارتباط کمی با هم داریم، بهم زنگ زد. گفت بیا بریم فلانجا الان داف بازاره. البته که من خیلی به داف بازار بودن یا نبودنش کاری نداشتم و دوست داشتم جشن جام جهانی رو برخلاف شادی چند روز قبلش از دست ندم و در بطن حادثه باشم. پس گفتم باشه و گفت خبرت می کنم. یه ساعت بعد زنگ زد و گفت خب پاشو بریم. یه تاکسی بگیر بیا اونجا منم با تاکسی میام. درحالیکه داشتم کلیه هامو به طرز غریبی می خاروندم گفتم حالا میخوای یه روز دیگه همدیگه رو ببینیم. گفت باشه من تنها میرم ولی داف بازاره ها. گویا خیلی روی این داف بازار هم تاکید داشت و نمی دونست حتی اگه جشن نودیست ها هم باشه برای منی که خودمو اخته کردم از حیز انتفاع ساقطه(؟!)

راستش من فلسفه ی تبریک گفتن رو نمی فهمم. مثلا اعیاد یا رفتن تیم به جام جهانی چه تبریکی داره؟ حالا اگه یکی به بقیه تبریک بگه طرف شادیش بیشتر میشه یا شادی تقسیم میشه یا چی؟ حالا باز تبریک تولدت باشه یه چیزی. وانگهی برای من حتی اگه دوست دخترم هم بهم تبریک بگه جای خوشحالی نداره و البته که اون هرگز این کارو نمی کنه چون وجود خارجی و داخلی نداره. کلا با تبریک گفتن و شنیدن میونه ای ندارم چون فلسفه اش رو نمی فهمم.

بعد الان عده ای از دوستان تو میادین و معابر شمال شهر تهران بخاطر انتخاب رئیس جمبور دلخواهشون مشغول رقص و پایکوبی شدن. واقعا سوال اینجاست که شماها که همیشه ی خدا مشغول پارتی گرفتن و رقص و خوشی هستین، خسته نشدین از این همه خوشی؟ آیا سطح دغدغه اتون از اینکه پیفی دو روزه بیرون نرفته فراتر رفته تا حالا؟ من فلسفه ی این شادی رو نمی فهمم. چرا اون بنده خدایی که توی دورافتاده ترین روستای وسط بیابون زندگی می کنه از این کارا نمی کنه؟

من فلسفه ی یک چیز دیگه رو هم نمی فهمم. در دوران راهنمایی، ما رو بردن یک مرکز علمی که کمی با دانش روز آشنا بشیم و از همون دوران طفولیت در پی علم باشیم. بعد جمعیت چهل پنجاه نفری ما رو فرستادن توی یه اتاق دوازده متری که می گفتن توش صدا وجود نداره و هرچی جیغ بزنین و حنجره اتون رو جر بدین باز هیچ صدایی تولید نمیشه. بعد جدا نمی فهمم چرا عده ای از عزیزان توی اون جای تنگ و تاریک و نمور، وسط اتاق هلیکوپتری می زدن و روی یه دستشون می چرخیدن و فنون ژیمناستیک رو پیاده می کردن. واقعا فلسفه ی اتاق بی صدا چی بود اصلا؟

پی نوشت: رفتم پیج هوادارن روحانی بعد دیدم دو نفر از کسایی که رای ندادن و خیلی هم روی این موضوع تاکید داشته و دارن، پیجو لایک کردن. یعنی آدم با دایل آپ بیاد اینترنت ولی جوگیر نشه.

دیدگاهی بنویسید


نئاندرتال ها

یه چند وقت قبل داشتم از کنار دکه ی روزنامه فروشی رد می شدم که چشمم خورد به بسته ای که روش نوشته بود چهارتا مجله هزار و دویست تومن. منم که خوره ی مجله و روزنامه و کاغذم، خریدمش. بعد آوردمش خونه و کلی با خودم حال کردم سر همین موضوع. یکی از مجلات داخلش دانستنیهای شونزده هزار سال پیش بود و خب این تیپ مجلات قدیمی نمیشن.

همینطور که تورق می کردم به مطلبی رسیدم که عکس یه چندتا انسان اولیه داشت. همیشه برای من این سوال بوده که چرا همه انسان های اولیه ای که ما دیدیم مذکر بودن و خیلی دوست دارم بدونم زن های اون موقع چه ریختی بودن و آیا مردهای اون زمان چطو حاضر می شدن با ایشان وصلت کنن. بگذریم. اون تصاویر در اصل عکسای انسان های نئاندرتال بود که درواقع پسرعموهای چوچولوی ما محسوب می شدن و قربونشون برم خیلی فیت و عضله ای و بی اعصاب بودن.

مامانت قربونت برهمامانت قربونت بره

این بندگان از همه جا بی خبر توی اروپا و بخش غربی آسیا زندگی می کردن و دور هم خوش بودن و می گفتن و می خندیدن و یه کم هم با انسان ها شیطونی می کردن و خلاصه اصل حال. این دوستان گرام خیلی هم پیشرفته بودن و مدارکی دال بر اینکه خودشونو آرایش می کردن هم پیدا شده و این موارد نشون میده که هرکی بیشتر آرایش کنه پیشرفته تره و مثلا من که آرایش نمی کنم یک الاغ هستم که پالونی روی دوشمه و هیچی حالیم نیست و سرم تو آخور خودمه و فقط تو خوبی می فهمی.

اینکه این عزیزان چطوری منقرض شدن هنوز دقیق مشخص نیست اما بعضیا میگن تغییرات آب و هوایی بوده و بعضی میگن انسان ها نابودشون کردن. اما عده ای از محققان هم رفتن خیر سرشون تحقیق کردن و به این نتیجه رسیدن که نه که خانومای نئاندرتال خوشگل مشگل بودن و بزک دوزک می کردن، مردای انسان هم ازشون خوششون اومده و اینقدر مخشونو زدن که دیگه نرفتن سمت مردای نئاندرتال و بالطبع اونا هم که حلزون نبودن تنهایی بچه دار بشن لکن منقرض شدن.

به هر روی من مثل این اساتید گشاد، سرنخ رو بهتون دادم و حالا اگه بیشتر علاقمند بودین می تونین برید سرچ کنین و ببینین دنیا دست کی بوده و الان دست کیه و به خانوم ها هم توصیه می کنم کمتر آرایش کنن زیرا که نسلمون منقرض میشه و اون وقت نئاندرتال ها میان می خورنتون.

دیدگاهی بنویسید


آقای اعتماد به نفس

چند روز پیش و اولین روز الکامپ با چندتا از دوستان رفتیم نمایشگاه و از اونجایی که تحصیلات آکادمی ما مربوط به کامپیوتر و نصب ویندوزه، افت داشت اگه نمی رفتیم. وانگهی از همون قبلش هم می دونستیم که در حد آمیب دو سلولی هم از قضایا سر در نمی کنیم و اهل لاس زدن هم که نبوده و نیستیم و بیکارم نیستیم و کنکور داریم و یکی هم پیدا نمی شد به ما بگه اسکولا کجا دارین میرین این وقت ظهر؟

والده ی گرامه برام نسکافه آورده بود و نوشیدم و الان سرم داره گیج میره. بهش گفته بودم بریزه تو چایی بابام که معاف کفالت بشم، گویا فکر کرده گفتم بریزه تو نسکافه ی من ناکار بشم معافی پزشکی بگیرم.

تو نمایشگاه همینطور احساس خیار می کردیم و از این مدل خیارا که راه راهه. گوشه ای نشسته بودیم که دوتا از دخترای همکلاسی سابق(!) از جلومون رد شدن و یکیشون انگار خر در چمن دیده باشه با شگفتی به من می نگریست و من هم مانند الاغی که بهش واکسن زدن همچین خماری بهشون نگاه می کردم. بعد این دوست کناریم یه کله ای به نشونه ی سلام تکون داد که با توبیخ من مواجه شد. البته من ناراحت این بودم که چرا پس من سلام نکردم؟ این چه خلق و خوی گهیست که من دارم؟

اثرات نسکافه ی مسموم در جسم و روحم داره پدیدار میشه و باید در این واپسین لحظات وصیتمو بکنم و شما رو بدرود کنم. بدرود دوستان و بدرود بغداد.

حالا داشتم زر می زدم. بعد شاید هر خر دیگه ای جای من بود می گفت این مشنگ پشنگا رو ببینا. آخه شما چی حالیتون میشه از الکامپ ملکامپ؟ دخترو چه به علم روز؟ هان؟ اما من انسان فرهیخته و متجدد و متحجری هستم و مایندم هم فریکه، پیش خودم گفتم الان اون دخترا دارن به هم میگن این خره احمقه چی می فهمه از زندگی پا شده اومده نمایشگاه. قیافه رو نیگا. عین بز می مونه پسره ی گوساله. هرچند از این حرفا بوی توهین به مشام می رسه ولی با واقعیت چندان فاصله ای نداره.

میگن اگه پدر مادر بچه اشونو بکشن دیه و قصاص نداره و البته اگر هم داشت که به من چیزی نمی ماسید چون تا دقایقی دیگه دارم با واسیلی الکسیف شطرنج می زنم.

دیروز تو تاکسی نِشده بودم و احساس خوش تیپی می کردم که ناگهان ترک آهنگ عوض شد و سیستم آهنگی پخش کرد که خیلی تو گوشم آشنا می زد ولی اسم خواننده اشو نمی رسیدم. منتهای مراتب کل ترانه رو حفظ کردم که وقتی اومدم خونه سرچ کنم و یاروشو بریزم. متن ترانه این بود که یه “یه راهی پیش روم بذار، یه کم بهم فرصت بده، برای عاشقتر شدن، خودت بهم جرأت بده، یه کاری کردی عاشقت، هر لحظه بی تابت بشه، من جونمو بهت میدم، شاید بهت ثابت بشه”.

آه مادر! تو مادر منو کشتی. مادر تو منو کشتی. منو کشتی… منو کشتی… دوباره زنده کردی. دوسش داشتم، دوسم داشتی، دوباره زنده کردی…

خب دیدین که چه شعر بامسمایی بود و از دهان من متساطع می رفت. گروه هفت اینو خوندن اما الان میخوام یه آهنگ دیگه بهتون معرفی کنم که شاعرش از اعتماد به نفس پایین رنج می خورده و گویی من تو وان زیر دوش نشستم و این ترانه رو سروده شدم. وین آهنگ چیزی نیست جز یکی از آلات سیا قمیشی که می فرماند: “آخه من هیچی ندارم که نثار تو کنم، تا فدای چشای مثل بهار تو کنم …” می بینین، اعتماد به نفسم در حد لیبرتادورس.

و همچون اسبق و سابق آه … و باز آه …

پی نوشت: امروز تولدمه. به قمری البته. به کفتر …

دیدگاهی بنویسید


مغزم می خاره

مگه چمه؟ میخوام وقتی بزرگتر شدم و بچه دار شدم و بچه ام هم دختر بود ، برم اسم دخترمو بذارم هوشنگ. خیلی هم جدی میگم و در این کار بسیار مصمم. چطور ماهان اسم دختر میشه بعد هوشنگ نمیشه؟

نمی دونم تا حالا اسم خارش مغز رو شنیدین یا نه و اگر نشنیدین لابد الان یاد فیلم اره ۳ و جمجمه ی باز شده ی جیگساو افتادین. الان هم که روزای هالووین و این جوادبازیاس. اما باید خدمتتون عرض کنم که به سختی در اشتباهید و خارش مغز یک اصطلاح علمی ثابت شده اس. البته اگه بخواین مغزتونو بخارونین راهش این نیست که چوب تو گوش بکنین و خرت خرت مغزو بخارونین.

حتما براتون پیش اومده که یه آهنگی رو گوش کرده باشین و شب موقع خواب دمار از روزگارتون درآورده باشه و تیکه های آهنگ اینقدر رو مغزتون رژه بره که عطای خوابیدنو به لقاش ببخشین و پاشین آهنگو گوش کنین. واسه من که به شخصه پیش اومده و به این حالت هم میگن خارش مغز. یعنی ریتم یه آهنگ طوری وارد مغز میشه که دائما درحال زمزمه اش هستین و یا تو ذهن دارین مرورش می کنین که این به شدت هم آزاردهنده اس.

هوشنگ … بابایی دو دقیقه آروم باش دارم تایپ می کنم. … عزیزم … یه لحظه بتمرگ

چندتا آهنگ هست که مغز منو دچار خارش کرده و البته آهنگای بیشتری این بلا رو سر مغزم آوردن ولی این چندتا خیلی شدیدتر بودن و خواب رو از چشمانم ربودند.

یکیش که همون آهنگ لیثیوم اونسنسه که قبلا درباره اش نوشتم و گذاشتمش واسه دانلود. یعنی اون اوایل می شد دو ساعت فقط همین یه آهنگو با هدفون گوش می دادم و بازم مغزم می خارید. وانگهی، گوشام سرویس می شدن.

دومیش آهنگ اسپیک لیندسی لوهان بود که به قدری خاروند منو که مجبور شدم آهنگو بریزم تو رم گوشی و تاچند روز هر یکی دو ساعت یه بار با هندزفری گوش می دادم. خلاصه سر این آهنگ خیلی اذیت شدم و همش وولوولک داشتم که برم آهنگو گوش بدم.

دانلود آهنگ Speak از Lindsay Lohan

آهان. این مهمترین و اصلی ترین آهنگیه که مغزمو خارونده و مجبورم می کرد شبا نخوابم و آهنگو گوش کنم. البته با تنظیم اصلی خود آهنگ حال نکردم اما ریمیکسش و صدای خشدار سلطان خیلی قشنگ رو مغزم خش انداخت.

دانلود ریمیکس آهنگ عشق دو حرفی از محسن چاوشی

و اما همین یه ماه پیش بود که یه ویدئو موزیک کره ای از اینترنت دانلود کردم و الان در بهترین حالت باید هر سه روز یه بار مصرف کنم. صبح که بیدار میشم یه بار گوش می کنم و اگه این کارو نکنم هی تو ذهنم شا شا شا شا شا تکرار میشه. راستش یاد کارتونای زمان شاه بزمک میفتم. ضمنا از وسطی خوشم میاد!

دانلود آهنگ Shanghai Romance از Orange Caramel

خلاصه که مغز نمونده واسه امون … نکن بچه … هوشنگ جان … نکن پدرسگ، نکن پدرعن، د نکن بی پدر. نمی دونم فحش مردونه بهش بدم یا زنونه. بچه ام ترانس شده. از من به شما نصیحت اسم دخترونه رو پسر و ایضا پسرونه رو دختر نذارین. من تا یه مدت مدیدی فکر می کردم رها و آوش اسامی دختره، ماهان اسم پسر. نکنین. اسم نذارین.

دیدگاهی بنویسید


فرویدیسم و یا همچین چیزی

اگه از یه آدم عادی مثل من بپرسن که تاثیرگذارترین شخصیت قرن گذشته چه کسی بوده ، اسامی ای مثل هیتلر و لنین و انیشتین و اینا به ذهن میاد. اما یه شخصیت دیگه هم هست که به نظرم تاثیرگذارترین انسان قرن بیستم بوده و اثرات تفکراتش هنوز هم رو به گسترشه. زیگموند فروید پدر علم روانشناسی همون شخصیته.

فروید معتقد بود که مشکلات روحی روانی آدما نشئت گرفته از سرکوب امیال جن*سی که وارد ضمیر ناخودآگاه شدن هستن. البته فروید علاقه ی پسر به مادر و دختر به پدر رو هم جزو این میل درنظر گرفته و علت گرایش پسرا به مادر و دخترا به پدرشون رو هم جزئی از نظریه اش دونسته. برطبق این تفکر برای جلوگیری از مشکلات روانی و رفتاری باید این میل رو رها کرد و الان هم بیشتر کشورای دنیا بر همین اساس اداره میشن. اروپا و آمریکا پیشرو هستن و کشورای دیگه هم یا همراه میشن یا همراهشون می کنن.

اگه نظر منو بخواین ، دقیقا نمی تونم بگم که موافق فروید هستم یا نه اما نظریه اش که فعلا جواب داده و اگه دقت کرده باشین آدمای متاهل موفق تر از عذب ها و ترشیده ها هستن. هرچند با آزادی مطلق در این زمینه چندان موافق نیستم.

من یکی از کسایی هستم که کمترین میزان ارتباط با جنس مقابلم رو دارم و با اینکه رغبت و موقعیتش هست اما بیشتر میلم به سرکوب میره و دلیلش هم نوع تربیت و مشکلاتیه که در ارتباط با زن ها دارم. با این قضیه میشه کنار اومد اما وقتی با احساس در هم آمیخته بشه دیگه شخص فروید هم نمی تونه کاری بکنه. مثل حالتی که من الان دارم و گرایش به جنس مقابلم با احساس همراه شده. صریح بگم ، من دختر میخوام!

میخوام این غلیان رو با ابراز احساس خاموش کنم اما نمی تونم چون اینطوری تربیت نشدم. وقتی از کسی خوشم میاد و با گارد بسته اش مواجه میشم نمی تونم شبیه سازی کنم و برم یکی دیگه رو پیدا کنم و به خودم بگم اینم همونه دیگه. یا نمی تونم دچار بی قیدی بشم و از هر موقعیتی برای لاس زدن استفاده کنم.

بله جناب فروید! من با شما موافقم ، ولی با احساسم چیکار کنم؟

دیدگاهی بنویسید
  • صفحه 1 از 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • <