از کودکی همواره آدم جوگیری بودم و هرچند وقت یه بار جو یه چیزی منو می گرفت. کلاس چهارم که بودم تو کتاب علوم درباره کهکشان و سیاره ها یه درسی داشتیم و جو فضا و نجوم منو گرفت. بابام هم دید که من خیلی به دنبال کسب علم و تحقیق و تفحص در کائناتم ، چندتا کتاب فضایی برام خرید که متاسفانه مطالبش یه مقدار سنگین بود و هیچی حالیم نشد و بعد از مدتی هم جوش خوابید. یا قبل از شروع جام جهانی ۹۸ به شدت جوگیر شدم و آمار همه ی تیمای فوتبالو درآوردم و تا الان هم اخبار فوتبالی رو پیگری می کنم. دوران بلوغ بخاطر مدرسه ای که توش درس می خوندم جو مذهبی گرفته بودم و محرم که می شد کتابای عاشورایی مطالعه می کردم و الان هم خیلی بیشتر از کسایی که ادعای مذهبی بودنشون میشه اطلاعات دارم.
دوره ای خوره ی نرم افزارای مختلف و زمانی تشنه ی بازیای کامپیوتری. هنوز هم اخبار بازیا و نرم افزارا رو دنبال می کنم و به روزم. تابستون ۸۷ هم ته هرچی فیلم و فیلمساز و بازیگر بود درآوردم. تا قبل از اون اطلاعاتم از هالیوود در حد اطلاعات یه پیرزن از لیگ فوتبال نیجریه بود اما تو سه ماه و به کمک سایت IMDB تبدیل به دایره المعارف فیلمای هالیوودی شدم و هنوزم فیلمای جدیدو دنبال می کنم. دوره ای افتادم به دانلود کلیپای خواننده های آمریکایی و یه دوره دیگه آلبوم خواننده های ایرانی رو آرشیو می کردم. از نظر مسائل روز و سیاست هم خیلی به روزم و علاقمند به روزنامه ها و مجلاتم. اما مشکل اینه که این همه اطلاعاتی که تو مغز من جمع شده به هیچ دردم نمی خوره و خیلی بهتر بود اگه دنبال یه تخصص و دانشو می گرفتم. هرچند که خودم اینی که هستمو بیشتر دوست دارم.
حدود دو سه ماه میشه که کتابخور شدم و افتادم دنبال رمان های معروف ایران و جهان. تو این چندماهه تقریبا اطلاعات کلی و جامعی نسبت به نویسنده ها پیدا کردم و احتمالا بازم این رویه رو ادامه میدم و پیشنهاد می کنم که شما هم بیاین تو کار. لذت کتابخونی از فیلم دیدن و موسیقی گوش کردن و ورزش کردن هم بیشتره.
چون پست طولانی شد بریم سر اصل مطلب. حقیقتش من تا پارسال جی.دی.سلینجرو نمیشناختم اما وقتی مرد و خبرش پخش شد خیلی وسوسه شدم که رمان معروفش یعنی ناطور دشتو بخونم. یک سال گذشت و بالاخره کتابو تهیه کردم و خلاصه خیلی حال داد.
جروم دیوید سالینجر با اینکه وقتی مرد سنش خیلی زیاد بود و همچنین از دوران جوانی می نوشت اما کتابای زیادی ازش منتشر نشده. علتش هم برمی گرده به شخصیت خودش که دوست نداشته تو مرکز توجه باشه و حتی چندتا عکس هم بیشتر ازش موجود نیست. رمان معروف ناتور دشت هم که به معنی نگهبان دشته از معروفترین رمان های دنیاس و همچنین جزو پرفروشترین ها هم هست. سال ۱۹۵۱ منتشر شده و تا الان بیشتر از شصت میلیون نسخه فروش رفته.
داستان کتاب درباره پسر نوجوونیه که اهل درس خوندن نیست و به همین خاطر از مدرسه اخراجش کردن و ادامه ی ماجرا. همه ی اتفاقات توی سه روز می افته و بیشتر هدفش نشون دادن وضعیت بد جامعه ی آمریکا و شاید کل دنیاس اما اینقدر قشنگ به این موضوعات پرداخته شده که من بعضی جاها کاملا با شخصیت اصلی همذات پنداری می کردم. بعضی جاها خنده ام می گرفت و بعضی مواقع هم ، مخصوصا اونجاهایی که هولدن کالفیلد (شخصیت اصلی) غمزده و دلتنگ می شد ، می خواستم بشینم زار بزنم. البته بازم میگم ، کسی که الکی گریه بکنه یا تحت تاثیر قرار بگیره یا زنه یا فوفول و من هیچ کدومش نیستم ولی هرچند وقت یکبار حساس میشم و این حساسیتم هم علت داره.
در کل رمان خیلی پیچیده نیست و درعین حال جذاب هم هست. البته با اینکه تو ترجمه یه ذره از اصل کتاب زده شده بود و در اصل سان%سورش کرده بودن اما بازم خوندنش رو به خانومایی که نسبت به بعضی مسائل حساسن توصیه نمی کنم چون داستان عملا زن ها رو به شکل ابزاری نشون داده. دوتا ترجمه هم ازش تو بازار هست که من ترجمه ی احمد کریمیش رو خوندم و با اینکه نثر روونی داشت و از الفاظ رکیک هم استفاده کرده بود اما بازم حس می کنم ممیزی داشت. به هرحال تو این پست یه ذره از خودم تعریف کردم و کلی به خودم حال دادم. از خودم ممنونم بابت این همه تعریف. دمم گرم.
پی نوشت : شاعر میگه انگاری صد ساله ، که تو رو میشناسم ، واسه اینه اینقدر ، روی تو حساسم!
دیدگاهی بنویسید