معرفی فیلم The Grand Budapest Hotel

حتما تو زندگی همه پیش اومده که با افرادی برخورد داشته باشن که شیش می زنن و هر وقت می خوان درباره اشون حرف بزنن میگن: «همون یارو اسکوله؟» این تیپ آدما اخلاق خاصی هم دارن و بیشتر تو خودشونن و با خودشون حرف می زنن و دایره ی دوستان کمی دارن. مثلا نوجوانی رو تصور کنید که توی حیاط مدرسه ده قدم ِ هم اندازه به سمت راست حرکت می کنه و با صدای بلند قدم هاش رو می شماره و بعد لحظه ای توقف می کنه و به زمین خیره میشه و به سمت شمال دوازده قدم برمی داره و باز با صدای بلند می شماره.
خب همچین شخصیت هایی توی کشور ما فقط یک مسیر برای موفقیت دارن و اون هم خر زدنه. هی درس می خونن و صورتشون رو به عینک ته استکانی می آرایند و مهندسی شریف می خونن و بعدش هم میرن خارج دکترا می گیرن و مشغول تدریس و کسب علم میشن و تا آخر عمرشون همین مسیر مستقیم رو تا ته میرن. اما این تیپ شخصیت ها، توی خارج اینطوری هرز نمیرن که. میرن فیلمساز میشن!
به هیچ عنوان نمی تونم با فیلم های سورئال ارتباط برقرار کنم. استاد این سبک هم تیم برتونه که خیلی کارگردان مورد علاقه م نیست. از هیمن روی اگه می دونستم فیلم The Grand Budapest Hotel هم تقریبا همچین سبکی داره از دیدنش صرف نظر می کردم. هرچند فیلم قشنگی رو از دست می دادم!


کارگردان فیلم وس اندرسون هست که از فیلمسازهای معروف سبک سورئاله. نکته ی جالب فیلم حضور بازیگرهای معروف در نقش های فرعیه و مثلا آدرین برودی و ادوارد نورتون حضور خیلی کوتاهی در فیلم دارن. حتی میگن جورج کلونی هم در نقش یه سرباز ظاهر شده و فقط یه تیر انداخته و رفته! داستان فیلم هم حول محور هتلی در بوداپسته که در دو برهه ی زمانی به تصویر کشیده میشه (البته فیلم در اصل سه بازه ی زمانی داره) که مهمترین قسمتش در سال های قبل از جنگ جهانی دوم روایت شده.
ریتم فیلم خیلی تنده و برای ما بیچاره هایی که زبان نمی دونیم و باید زیرنویسی فیلم ببینیم کمی مایه ی دردسره اما در کل فیلم جذابیه و از ریتم و داستان مناسبی برخورداره و خیلی هم فضای سورئال نداره که خوشایندم بود. اگر هم بخوام بگم فیلم بیشتر مردونه بود یا زنونه، باید بگم که کاملا مردونه. امتیازی هم که دوست دارم به فیلم بدم نمره ی هفت از ده هستش.
پی نوشت: افسردگی هات گرفتم.

دیدگاهی بنویسید


سه حکایت (قسمت دوازدهم)

یه بار تو تاکسی نشسته بودم، عقب، ته. بعد کرایه رو حساب کردم خواستم پیاده شم، اون دو تایی که سمت راستم نشسته بودن پیاده شدن تا منم پیاده شم. بعد من در سمت خودمو باز کردم پیاده شدم.
————————————————
رضا: شنیدی داف علیشمس، نیلوشمسه؟
من: آره بابا تازه فهمیدی؟
رضا: خب پس داف منم رضاشمسه
من: ای خـــــــاک تو سر …… بازت کنن. اصلا ببینم مگه تو داف داری؟ داشتنیه مگه؟
————————————————
بابام: یکی یه لیوان آب بهم بده جیگرم خشک شد
ایشون علاقه ی خاصی به ترکیب انواع ضرب المثل ها با همدیگه دارن.

دیدگاهی بنویسید


تولدم مبارک نیست

نمی دونم چرا میگن وقتی آدم به روز تولدش می رسه باید خوشحال باشه؟ اینکه یک سال به عمرش اضافه شده و یک گام به مرگ نزدیک تر جای خوشحالی داره؟ از همین روی با اینکه دیروز تولدم بود ولی بیشتر موجب ناراحتیم شد و مخصوصا فکر به این مسئله که ظرف یک سال گذشته هیچ کاری نکردم باعث شد غمگین بشم.
همه ی آدما به نوعی دوست دارن مورد توجه قرار بگیرن و هرکس به طریقی دل ما می شکند. بله هرکس به طریقی سعی در جلب توجه دیگران داره. حتی کسی هم که منزوی و افسرده شده به این دلیل بوده که دلش توجه می خواسته و خلاصه کسی نیست که تیریپ صوفی گری برداره و از توجه دیگران متنفر باشه. من هم از این قاعده مستثنی نیستم و حتی عقده ی مورد توجه قرار گرفتن دارم.
وقتی کسی باهام تماس می گیره یا اس ام اس و پیام میده و یا مثلا کسی برام کامنت میذاره و لایک می کنه و درخواست دوستی می فرسته باعث خوشحالی عمیقی در من میشه. یک نوع شادی اصیل و درونی. دلم می خواد آدما دوستم داشته باشن و به نیکی ازم یاد کنن. اما از طرفی خودم خیلی راغب نیستم دیگران رو به زور به سمت خودم جلب کنم و به نظرم ارزشش رو از دست میده.
با اینکه از مسن تر شدنم راضی نیستم اما وقتی در یک روز خاص مورد توجه قرار می گیرم مرهمی بر آلارم(!) کهنه م میشه و فشار چنبره ی تنهایی به دور بدن نحیفم کاهش پیدا می کنه. پس لطفا به من توجه کنید! من تشنه ی توجهم!

دیدگاهی بنویسید


هی سر به زیرتر

اگر به خاطر داشته باشین، اصتیضاح وزیر کار دولت قبلی هم مثل وزیر علوم این دولت به نوعی صیاسی بود اما هیچ کس دلش به حال اون نمی سوخت و حتی افرادی که از این مباحث سر درنمی آوردن از این ماجرا خوشحال شدن. این موضوع غیر از برخی مسائل که روشن و مشخص بود، یک دلیل دیگه هم داشت و اون این بود که وزیر کار یبس و عنق و نچسب تشریف داشتن و با یه من ماست هم نمی شد خوردش.

اما این بنده خدا وزیر علوم رو آدم می بینه دلش می خواد بزنه زیر گریه بس که بچه محجوب و سر به زیره. یعنی وقتی یه خانومی باهاش حرف می زنه سرشو می گیره پایین و سرخ میشه. اما این داستان در مورد من صدق نمی کنه و با اینکه خیلی مأخوذم ولی هیچ کس ازم خوشش نمیاد و منتظرن عزرائیل اصتیضاحم کنه.

دیدگاهی بنویسید


عجب ای دل عاشق تو هم حوصله داری

نمی دونم، تا حالا شده که برای اولین بار آهنگی رو گوش بدین و تن و بدنتون از شنیدنش بلرزه؟ آره؟ خب به جهنم! برید یه جای گرم پیدا کنید برا خودتون. چکار کنیم ما؟
خیلی ها که به اواخر دوران جوانی خودشون رسیدن، معتقدن که آهنگایی که ده بیست سال پیش گوش می کردن خیلی دلنشین تر و تاثیرگذارتر بودن تا آهنگایی که الان منتشر میشه. با افراد میانسال و سالخورده هم کاری نداریم چون سلیقه و ذائقه شون با نسل جوان فرق می کنه.
عده ای در مقام پاسخ به این حس درمیان و میگن که چون امروز تعداد آهنگ های منتشر شده افزایش پیدا کرده، در نتیجه انتخاب آهنگ های فوق العاده و آس سخت تر شده. در ثانی ذهن ما همیشه گذشته رو بهتر از حال می دونه. این دلایل منطقی به نظر میان. اما آیا واقعا همینطوره و کیفیت موسیقی امروزی پایین نیومده؟
با ماشین یکی از دوستان در این شب های تابستونی مشغول دور دور بودیم و چون بچه های خوبی هستیم برای کسی هم بوق نمی زدیم و حتی پیش می اومد که طرف خودش برامون بوق می زد که سوارش کنیم ولی ما حیا پیشه می کردیم و عین بز به راه خویشتن ادامه می ورزیدیم. تِرک های موسیقی یکی از پس دیگری می گذشتن و این دوستم که راننده هم بود اصلا نمی ذاشت یه آهنگو مثل آدم گوش کنیم و هی زرت و زرت می زد می رفت. بین همین انگولک بازی ها بالاخره خسته شد و روی یکی از آهنگا متوقف موند. سیاوش قمیشی بود و می خوند: “عجب ای دل عاشق، تو هم حوصله داری…”
من تمام آهنگای قمیشی رو داشتم و گوش کرده بودم اما عجیب بود که این یکی از دستم در رفته بود. اصلا نشنیده بودمش. از تنظیم آهنگ هم مشخص بود که قدیمیه و چقدر هم قشنگ بود. حالا می تونستم قضاوت کنم. یه آهنگ قدیمی رو حالا می شنیدم و در مقایسه با کارهای فعلی خود قمیشی و حتی سایر خواننده ها، خیلی بهتر و گوشنوازتر و قشنگ تر بود.
سرآخر برای اینکه خشک و خالی اینجا رو ترک نکنین، همون آهنگ رو برای دانلود میذارم.
دانلود آهنگ گله از سیاوش قمیشی

دیدگاهی بنویسید


کیسه دوختن از مرگ

«وای رابین ویلیامز مرد؟ خدااااا من که اصلا باورم نمیشه … :( » یا «رابین ویلیامز درگذشت… خداحافظ مرد خوب، مرد خاطره ها» و یا « پلیز گو تو هل اُر تو شل “رابین ویلیامز” (مثلا جمله ی قصار ویلیامز)»
احتمالا اگه تو شبکه های اجتماعی دسکتاپی و موبایلی عضویت داشته باشین، در این چند روزه با این دست استتوس ها مواجه شدین. رابین ویلیامز تقریبا واسه ما ناشناخته س و مثل پل واکر فقط کسایی که خوره ی فیلم بودن به اسم می شناختنش و تازه با چه فیلمایی؟ جومانجی و انجمن شاعران مرده. فیلم های بچه بازی (بچه بازی در اینجا یعنی در رابطه با بچه ها). حالا نمی دونم چطور شده یه بازیگر از کار افتاده ی آمریکایی یه شبه اینقدر تو ایران طرفدار پیدا کرده و احتمالا اینقدر که کامنتای روحش شاد و خدابیامرزدش گذاشتن، علاوه بر دنیا الان داره تو بهشت هم با حوریا بازی می کنه (بازی در اینجا یعنی بازی بازی).


دو سه ماه پیش مهدی ایزددوست که گویا تو رشت خواننده ی زیرزمینی بوده بر اثر سرطان فوت می کنه. بعد توی پیجش چند هزار نفر من جمله مقدار متنابهی داف! تسلیت گفته بودن و یادش رو گرامی داشتن. حالا اگه بر فرض خدای نکرده زبونم لال دندم نرم چشمم کور، منم مثل آقامون هوگو چاوز بر اثر سرطان باسن از دار دنیا بمیرم، یه ماه بعدش یکی میاد اینجا کامنت میذاره که: «عه؟ این مُرد؟ بهتر، پهنای باند کمتر مصرف میشه.» بخاطر همینه که نمی میرم وگرنه الان خیلی تفاوتی با زامبی لند ندارم.

دیدگاهی بنویسید