کیپ کالم

با اینکه سیل همه جا رو گرفته و بارون هر روز و شب مثل دوش حموم در حال باریدنه و همه سدها لبریز شدن و نود درصد آب توی کشاورزی مصرف میشه، اما باید این نکته رو در نظر داشت که هنوز هم با بحران کم آبی مواجهیم و باید در مصرف آب صرفه جویی کنیم.
———————————————————————————
کارمندای دانشگاه ما طوری موقع راه رفتن توی راهروها سرشونو بالا می گیرن و سینه رو میدن جلو و با لیوان چایی در دست با چنان تکبری به بقیه نگاه می کنن که انگار پروفسور دانشگاه آکسفوردن. برگه اتو کپی کن بابا
———————————————————————————
امان از پیرمردا. پدرجان شما دیگه سنی ازت گذشته بهتره تو خونه بمونی استراحت کنی یا حداقل با ماشین خودت یا تاکسی رفت و آمد کنی. میای سوار بی آر تی میشی و جا نیست بشینی و اونوقت من که میخوام پیاده شم، نشیمنگاه مبارک رو عقب جلو نمی کنی و مجبورم حرکات موزون برم و جیبم می خوره به این دستگاه پای خر که وصل کردن به میله وسط اتوبوس و یه بار دیگه پونصد تومن از کارتم کم میشه. تکون بده خب.

دیدگاهی بنویسید


سه حکایت (قسمت پانزدهم)

در راهروری ساختمان اداری دانشگاه…
پسر اول: ای بابا همش باید بریم این اتاق اون اتاق. خسته شدیما
پسر دوم: دیگه همینه دیگه. باید این پروژه رو طی کنی.
——————————————————–
اون: اصلا من نمک جمعم. هرجا میرم بیرون دفعه بعد میگن اینم بگید بیاد.
من: اتفاقا منم نمک جمعم. هروقت میریم بیرون دفعه بعد میگن اینو دیگه نیارین.
——————————————————–
پسری در جوار دوتا دختر نشسته و با هیجان خطاب به یکیشون درحال صحبته.
-: ببین یعنی یه عکسی گذاشته بود اینستا که اگه ببینیش پشمات می ریزه…

دیدگاهی بنویسید


تو مهمونی یا بعد شیطونیا، تو بودی بام

-: میگم شنیدی یه دختره تو پارتی مشروب و قرص و حشیشو با هم زده اوردوز کرده بعد لخت رو تخت تو بغل پسره مرده؟

-: نهههههه … بیچاره

-: آره، بعد واسش یه آهنگ خوندن تا روحش شاد و یادش گرامی باد

-: خدا بیامرزدش. حیف شد جوون مرگ شد. جوون بمیره جاش تو بهشته

-: آره خدا رحمتش کنه

دیدگاهی بنویسید


دفاع از توالت ایرانی

همونطوری که محققان دانشگاه ایالتی ویالتی ماساچوست گفتن، یک سوم عمر انسان گلاب به روتون تو مستراح میگذره. بنابراین این بخش از محل سکونت، از اهمیت بسیار بالایی برخورداره. مثلا عموی من دوست داره محیط دستشویی بزرگ باشه. دلیل این علاقه ش به وسعت دستشویی هم به این برمی گرده که دستشویی خونه شون نیم متر در نیم متره و وقتی میخوای از بین موانع وارد دستشویی بشی مثل این می مونه که بخوای بدون میله استریپ تیز کنی. بعد وقتی هم میشینی که کارتو بکنی، سر و تهتو با هم قاطی می کنی.

یا میگن دستشویی ایرانی طوریه که وقتی میشینی به تمام اصوات درونی و بیرونی اکو میده. ولی فرنگی اینطوری نیست و صدا رو تو نطفه خفه می کنه. اما واقعا سوالی که از غربی های ریاضتی دارم اینه که وقتی رو کاسه میشینن، غیر از اینکه آیا چندششون نمیشه، آیا اصلا می تونن در همچین پوزیشنی، دستشویی شماره دو (یعنی بزرگ) بفرماین؟

احتمالا دو سه ماه دیگه باید از پایان نامه ام دفاع کنم و یک روز همراه با دوستی که همچین وضعیتی داره، رفتیم دانشگاه تا تجربه کسب کنیم و چندتا جلسه ی دفاع رو ببینیم.دقایقی دیر رسیدیم و دفاع های صبح شروع شده بود. درب دو تا از کلاس ها بسته بود و نمی شد درو باز کنیم و درحالیکه ده جفت چشم و بیست جفت پا دارن با تعجب ما رو نگاه می کنن وارد کلاس بشیم. اما در دو تا از کلاس ها طاق باز واز بود و حالا باید تصمیم می گرفتیم وارد کدوم یکی بشیم. من گفتم کلاس ۳۱۰. دوستم هم گفت کلاس ۳۱۰. و بعد عین بز سرمونو انداختیم و رفتیم تو کلاس ۳۱۱ چون ما خیلی آوانگارد و متفاوتیم ارواح خیکمون.

ارائه ی پسره تموم شد. داور شماره ی یک پرسید: خب برنامه ای نوشتید رو میشه اجرا کنین؟ پسره گفت: نرم افزارش نصب نیست اگه میخواین الان نصب کنم. یکی از استادا گفت: نه بابا نیم ساعت طول می کشه نصبش، خب کدهای برنامه رو نشون بده. پسره گفت: اینجا ندارم اگه میخواین زنگ بزنم خانومم بفرسته. داور شماره ی یک گفت: پس ما هم خودکار نداریم نمره ی شما رو بدیم. در همین کش و قوس بود که داور شماره ی دو، آسشو رو کرد که بعدها فهمیدیم بی بی خشت بود.

داوره گفت: «این پایان نامه ای که دست منه واسه خانوم شهیدیه که من استاد راهنماشم. از روی این می خونم، شما با پایان نامه ی خودت مقایسه کن.» این استاده هرچی می خوند گویا نعل به نعلش توی پایان نامه پسره هم بود. آخرش پسره گفت: «به خدا نمی دونم چرا اینطوری شده، این خانوم هم که شما میگین نمیشناسم، من خودم یه ساله دارم رو پایان نامه م کار می کنم، استاد هم شاهده.» و به استاد راهنماش اشاره کرد. استاد راهنما گفت: نه من هیچ اطلاعی ندارم به من ربطی نداره. در اینجا بود که خانوم شهیدی که بطور نامحسوس در میان حضار استتار کرده بود از جا بلند شد و فریاد برآورد: به خدا نمی دونم این آقا چطوری به پایان نامه من دسترسی پیدا کرده، حتما وقتی پایان نامه ام رو دادم دوستم ویرایش کنه، با این آقا ارتباط داشته داده بهش. استادا هم گفتم برید کمیته انضباطی مشخص میشه.

خلاصه دعوا شد و مایی که دلمونو صابون زده بودیم نوشیدنی های رنگ و وارنگ می خوریم، کرک و پر ریزون از کلاس خارج شدیم و وارد کلاس دیگه ای شدیم که دفاعش تازه داشت شروع می شد. پسره دفاع کرد و تموم شد. حالا داورا شروع کردن به سوال پیچ کردن و قوزفیش کردن طرف و پسره هم زیرش زایید چون کارو خودش انجام نداده بود. استادا هم آخرش گفتن اینو خودت انجام ندادی خدافظ شما. جو خیلی سنگین بود و همه توی خلسه به همدیگه نگاه می کردن و ما هم چون می دونستیم همچین بلایی قراره سر خودمون هم بیاد، نحوه ی قضای حاجت روی توالت فرنگی رو روی صندلی درک کردیم اما از تجربیات گذشته هم درس گرفتیم و کیک و آبمیوه مون رو وسط بهت جمعیت برداشتیم و در رفتیم که عکسش و سندش رو هم ملاحظه می فرمایید.

کیک و آبمیوه بعد از دفاع از پایان نامه

رفتیم دستشویی تا کثافات ساعت قبل رو از خودمون بشوریم. بعد داخل دستشویی روی در چی نوشته باشن خوبه؟ شماره … باید دقت داشت که درسته که دانشگاه پر از کیس هست، ولی این دلیل نمیشه که دستشوییش مختلط باشه. مراسم چیز پراید که نداریم اینجا.

شماره تلفن در دستشویی مردانه

ساعت بعد، یه پسری دفاع داشت که کل خاندان خودش و خانومش رو آورده بود و اگه شئونات اجازه می داد همونجا چند مورد از فامیلاشون رو نقدا خواستگاری می کردیم. بعد از دفاع، مجددا داورا شروع کردن به کشیدن خشتک طرف روی سرش و ما هم دیگه چیزی داخل دستگاه گوارشمون نبود که دوباره تجربه ی توالت فرنگی داشته باشیم. آخر کار هم شیرینی پای آناناس بهمون داد که یکیشو خوردم فاسد و مونده بود و نیاز به توالت ایرانی پیدا کردم و دوستم شیرینی خودشو داد من بخورم باز. خب نمی خوری واسه چی برمی داری آخه؟

خوردم و دوباره رفتم دستشویی و وقتی برای بار هفتم چشمم به شماره افتاد، به خودم گفتم خاک تو سرت که این شماره دختره. این زن زندگیه. در همین افکار خوشحال بودم که صدای انفجار مهیبی از اتاقک کناری بلند شد و ترجیح دادم هرچه سریعتر محل رو ترک کنم.

دیدگاهی بنویسید


امشب والیوال داره؟

وقتی ماسیمیلیانو آلگری رو می بینین یاد چی میفتین؟ آفرین، هویج. وقتی اسلوبودان کواچ رو می بینین چی؟ آفرین، خیار. اصلا اسمشونم آدم میشنوه یاد خیار و سیب زمینی و پیاز میفته.

کواچ، خیار، الگری

—————————————————

بذارین مسئله رو با یک مثال توضیح بدم. فرض کنین والیبال ایران با روسیه بازی داره و امتیازاشون در عدد ده مساویه. بعد تیم روسیه باید سرویس بزنه و خب ابتکار عمل دست تیم ایرانه. اصولا درصد احتمال امتیازگیری تیمی که قراره حمله کنه بیشتر از تیمیه که قراره دفاع کنه در نتیجه با یک نگاه بدبینانه می تونیم اینطور نتیجه بگیریم که بازی یازده بر ده به نفع ایرانه.

اما …. اما وقتی تیم ایران امتیاز یازده رو بگیره، باید سرویس بزنه و ابتکار عمل میفته دست روسیه. پس با یک نگاه خوشبینانه میشه نتیجه گرفت که بازی مساویه درحالیکه روی اسکوربود ایران یک امتیاز جلوتره.

اما، بالاخره کدوم تیم ست رو می بره؟ معلومه دیگه. اون تیمی که شروع بازی سرویس نزنه.

————————————————–

یه جا دیدم عکس محمدحسن صنوبر و جورجیو کیه لینی رو گذشته و گفته یا صاحب شباهت!

صنوبری، کیلینی

دیدگاهی بنویسید


حامیت: نبرد سه ارتش

با اینکه ابزارهای ارتباط جمعی اونقدر زیاد شده که تقریبا همه درگیرش هستن اما هنوز هم بعضی ها پیدا میشن که به سنت پایبندن و به گذشته ی خودشون افتخار می کنن و همچنان مسلک بزرگان پیش از خودشون رو سرلوحه ی زندگیشون قرار میدن. به امید آن روز…
چند روز پیش همراه با دوستی رفتیم به یکی از پارک های باکلاس شمال شهر. بعد از کمی قدم زدن، برای فرار از هرم گرما، نیمکتی در سایه پیدا کردیم و نشستیم. دقایقی به صحبت گذشت تا اینکه یه دختر حدودا بیست ساله یا کمتر، چندمتر جلوتر از ما روی چمن ها مستقر شد، دفتر دستک و کاغذهاشو روی زمین پخش کرد و بندهای مقنعه و مانتو و شلوارش رو برای تنفس بهتر باز کرد و مشغول درس خوندن شد.
ما آدم های با جنبه ای هستیم و انتلکتوئلی ازمون فوران می کنه، لکن هیچ وقعی به دختر ننهیدیم و مشغول گفتاردرمانی خودمون شدیم. در همین حین و بین، پسری بیست و چندساله دائما دور محوطه ی استقرار دخترک مانور می داد و تیررس نگاهش تماما روی دختر بود. بعد از اینکه یکی از نیمکت های نزدیک به سوژه خالی شد، پسر فرصت رو مغتنم شمرد و متاسفانه نیمکت سقوط کرد و بدست پسر افتاد. برای اینکه دقیقا متوجه موقعیت ژئوپلتیک منطقه بشین، عکس زیر رو نگاه کنین و به مسیر نگاه پسر هم توجه داشته باشین.

دید زدن در پارک
شاید این سوال پیش بیاد که دلیل این رفتار پسره چی بود و چرا یکدفعه نمی رفت کارو یکسره کنه؟ چرا فقط اصرار به حملات هوایی و توپخانه ای داشت و از طریق زمینی اقدام نمی کرد؟ جواب ساده س. چون دو تا ناو نر خر – که ما باشیم – در منطقه ای در حوالی سوژه، پایگاه ایجاد کرده بودیم. حتی یک بار هم که پلیس مشغول گشتزنی بود، پسره مثل چله ی از کمان رها شده از انظار دور شد و بعد از رفتن پلیس دوباره سر جای قبلیش برگشت و تمام این ادله ها دال بر ترسو بودن پسر و نداشتن برخی اعضا و جوارح داشت.
درگیری سختی بین سه ارتش درگرفته بود و با مقاومت جانانه ی ما، دختر به دست پسر اشغال نمی شد. از ساعت سه بعد از ظهر تا هفت و ده دقیقه نبرد ادامه داشت و روی نیمکت فلزی نشسته بودیم و تشنگی و سر شدن عضلات تحتانی و پرشدن مثانه تاب تحمل رزمندگان غیور رو بریده بود. هیچی دیگه، ما دوتا خسته شدیم پا شدیم رفتیم. والا… بیکاریم مگه

دیدگاهی بنویسید