با اینا سیزده‌مو در می کنم

نمی دونم اول دروغ سیزده بوده یا اول آوریل. نگشتم دنبالش که اول کدوم خری این رسم رو ابداع کرده ولی می خواستم امروز یه دروغ سیزده بگم و هرچی فکر کردم و دود چراغ خوردم چیزی به ذهنم نرسید. الان هم در اوج حماقت جای اینکه بیام با دروغم شما رو بذارم سرکار اومدم میگم چه دروغی سرهم کنم.

قبلا هم یادمه این سایت وبگذر که آمارگیر و امکانات واسه وبلاگ میده هر سال یه دروغی می بافت. یه سال گفت آدرس دقیق بازدیدکننده ها رو نشون میده که خیلیا هم باور کردن. یه سال دیگه هم گفت با کلیک روی فلان لینک می تونین از طریق وبکم بازدیدکننده هاتونو ببینین. ولی امسال که حرکتی نکرده.

اما غیر از این دروغ سیزده ما ایرانیا میریم تو پارک و جنگل و شروع می کنیم به گاهی دیدن طبیعت. خب الان هم یکی نیست بهم بگه این چه نکته ای بود گفتی و یکی دیگه هم نیست بگه وقتی سوژه نداری غلط می کنی مینویسی. حالا منم واسه خالی نبودن عریضه گوشه ای از خواب دیشبم رو تعریف می کنم.

خواب دیدم رئیس یه زندانم و واسه تعطیلات عید رفتم شمال. بعد زندانیا شلوغ می کنن و مجبور میشم برگردم یه سروسامونی به وضعیت زندان بدم. بعد وسطش یادم نیست اما یه دفعه میرم تو خونه ی یکی از زندانیا مهمونی و فک و فامیلش هم اونجان. این زندانیه یه پسر خردسالی داره که میاد برامون چندتا حرکت می زنه که یادم نیست دقیقا چیکار می کنه. بعد از چند روز زلزله میاد و من انگار عضو هلال احمرم و میرم که لش و جنازه ها و زیرآوارمونده ها رو بکشم بیرون. همینطوری یلخی به یه تختی می رسم و تخته ی روشو برمی دارم و زیرش کلی جنازه‌س که همه شون سیاه شدن. من دماغمو می گیرم ولی بوی بدی نمیاد. چندتا جنازه ی جزغاله شده میارم بیرون و بعد یه دفعه پسر همون زندانیه درحالیکه سوخته از زیر تخت میاد بیرون و همون حرکاتی رو که تو مهمونی زده بود می زنه.

امروز هم مثل روزای قبل تا حوالی ساعت سه خواب بودم. البته وسطش یکی دو ساعت بیدار شدم رژه رفتم تو خونه و دوباره خوابیدم. سایر اعضای خونه هم برای روشن نگه داشتن رسومات و حفظ سنت دیرینه و پارینه رفتن پارک روبه‌روی خونه‌مون بساط کردن و از اونجایی که من از این حرکات استقبال نمی کنم چون حوصله‌م سر میره ، گرفتم سیر خوابیدم. ساعت سه هم نیم ساعتی رفتم نشستم و پیرمرد پیرزنا و دختربچه های نابالغو دید زدم و برگشتم و الان هم در خدمت شمام.

ارائه ی من حدود یه ماه دیگه‌س. خانوم هم دو هفته دیگه ارائه داره و البته کلاسش با من یکی نیست لکن اگه بذاره میخوام برم سرکلاسش ببینم چیکار می کنه. برخلاف من اعتماد بنفسش خیلی خوبه. می دونین ، من می تونم از بچه هایی که ترم قبل ارائه داشتن مطالبو بگیرم و پنج دقیقه حرف بزنم درحالیکه نه خودم و نه استاد و نه دانشجوها چیزی حالیشون نمیشه. ولی اینطوری خوشم نمیاد. میخوام ارائه‌م تک باشه. فعلا موضوع خاصی مدنظرم نیست شاید درباره سیستمای مدیریت محتوا یا شاید درباره تصاویر سه بعدی. ولی اینا منو راضی نمی کنه. اگه سوژه ای دارین که در رابطه با کامپیوتر و آی تی و حتی مطالب علمیه ، لطف می کنین به من بگین که ظرف این یکی دو هفته کار ارئه‌م تموم بشه و خیالم از این بابت راحت باشه.

دیدگاهی بنویسید


یادگیری در سه سوت

تجربه ثابت کرده هرچی زور بزنی بدتره. مثلا وقتی بری دستشویی ولی چیز خاصی نداشته باشی هرچقدر هم که زور بزنی فایده نداره و فوق فوقش چارتا پشکل. میخوای درس بخونی ولی هیچ نمی فهمی حالا هی زور بزن هی فشار بیار. تاثیر نمی کنه. میخوای بخوابی خوابت نمیاد. یه قل اینور یه قل اونور ، فکر و خیال و رادیو و قرص و این کارا هم افاقه نمی کنه. حالا مصداق زیاده ولی کلا زور زدن چیز خوبی نیست. مثلا من سه روزه دارم زور می زنم قسمت هشتم این عقشولانه یه چی دربیارم نمیشه. الانم همینجوری خیاری بدون فکر قبلی دارم مینویسم.

امروز تلویزیون یه فیلمی نشون داد که دوبله نشده ش رو داشتم ولی عمرا می دیدمش. راسل کرو بازی می کرد و داستانش درباره مردی بود که زنشو به اشتباه بخاطر قتل یه نفر به حبس ابد محکوم کرده بودن و حالا این مرده می خواست زنشو فراری بده. فیلم چیز خاصی نداشت فقط اگه دوبله نشده بود و منم بیکار و الاف والوات نبودم امکان نداشت دو ساعت بشینم پای تلویزیون.

تو این فیلم راسل کرو برای پیشبرد نقشه ی فرار از اینترنت کمک می گرفت. مثلا یه ویدئو تو یوتیوب می دید که آموزش ساخت شاه کلید می داد. یا نحوه ی باز کردن در ماشینای ون رو باز از اینترنت یاد گرفت. من فکر نمی کنم ما به زبون فارسی همچین آموزشایی رو اینترنت داشته باشیم و همه کلیپامون یا شوی موزیکه یا کلیپ خنده داره یا ببخشید کلیپ …. . از این کلیپ آخریا که گفتم نوع ایرانیش پر شده تو اینترنت و حتی من که دنبالش نیستم بهشون برمی خورم. واقعا بعضیا چه فکر درباره پارتنرشون می کنن که اجازه میدن موقع عملیات ازشون فیلم بگیرن. بگذریم.

قبلا یه پسر اصفهانی که دانشجوی ایتالیا (احتمالا) بود یه کانال زده بود و به شکل طنز و کمدی آشپزی و پخت غذاهای مختلفو یاد می داد. البته بیشتر جنبه ی خنده داشت تا آموزش. اسم پسره هم اردشیر بود. تو غربت چندتا رفیق پایه پیدا کرده بود و این برنامه رو راه انداخته بودن و انصافا هم بازدید داشت. نمی دونم هنوز هم ویدئو میده یا نه.

راستش من کلی از این ایده ها دارم که میشه تبدیل به ویدئوهای طنزشون کرد اما تنها ایده ی خالی کافی نیست که. امکانات میخواد و از همه مهمتر چندتا آدم پایه که حتی اگه امکاناتشو هم بشه جور کرد آدماشو نمیشه. دیدم و شنیدم که بچه های دانشگاهای دولتی از این کارا زیاد می کنن. نمونه ی ساده ش هم بچه های شریف که کلیپ سوسن خانومو بازسازی کرده بودن. عیب این ایده ها هم اینه که اگه رو کاغذ نوشته بشن اون جذابیت لازمه رو از دست میدن و فقط و فقط باید کلیپشون کرد. به دوستان هم پیشنهاد دادم اما اونا صرفا یا کاری که توش پول باشه انجام میدن یا عملی که بشه باهاش مخ دختری رو زد.

واقعا وب فارسی آنچنان که باید و شاید به آموزش زندگی کردن نمی پردازه. خب ما ایرانیا هم آدمای معاشرتی و اجتماعی هستیم و منی که جوون هستم نیاز به این آموزشا دارم قبل از اینکه تجربه شون کنم. اصولا تجربه معلم بدیه که اول امتحان می گیره بعد آموزش میده. (چه جمله ی خزی)

نمی دونم قحطی آدم پایه س. حتی یکی نیست با من بیاد بریم کتابفروشی چهارتا کتاب بخرم. تنهایی هم که حال نمیده حس خیاری بهم دست میده. والا. یه شهر کتاب نزدیک خونه مون هست نمی دونم چطور روشون شده اسم خودشونو بذارن شهرکتاب. دو طبقه ساختمونه همه ش اسباب و وسایل ملیله دوزی و منجنیق بافی و نقاشی و این کارا. تو این کتابفروشیای خیابون انقلاب هم که میری هی یارو میاد میگه بفرمایید چی میخواین. خب به تو چه چی میخوام. اصلا اومدم تو مغازه دارم با یه جایی بازی می کنم. والا . نه اون نمایشگاشون که کم مونده تو لباس زیرم هم دست کنه بگرده که توش کتاب نذاشته باشم بپیچونم. حالا این هیچی. فکر کن فرضا پس فردا علاقه ای به بچه – چه پسر چه دخترش – نداشته باشم و بخوام برم داروخونه برای قضای حاجت. یارو داروخونه چی بگه جانم بفرمایید. خب من نمی تونم بگم. البته بعضی دوستان میگن لازم نیست حتما بگی …. میخوای. میتونی اسم مارکشو بگی اونا خودشون ختمن میفهمن. البته خب تکنولوژی پیشرفت کرده و میشه اینترنتی هم خرید کرد مخصوصا از اون سوسکا که خیلی حال کردم باهاشون دمشون گرم.

حالا میخوام اینترنتی کتاب بخرم ، اون کتابایی که میخوام تو انبار نیست. یه سایت دیگه هم میگه اول پولو بریز به حساب بعد ارسال می کنیم. خر گیر آورده هرچند که من الاغم ولی دیگه نه تا این حد. یادمه یه بار می خواستم یه دامینو بخرم (دامن نه‌ها. دامنه) و مبلغو اینترنتی پرداختش کردم. بعد صدتا تک تومن مشکل پیدا کرد و یعنی در اصل اونا همون روزی که دامنه رو خریدم صد تومن فی رو بردن بالا. حالا من هرچی میخوام اینترنتی بریزم نمیشه و از طرفی هرلحظه امکان داره یکی دامنه رو قاپ بزنه. (اگه دامنه آی آر خریده باشین متوجه میشین چی میگم) خلاصه به چه مکافاتی صدتا تک تمون رفتم بانک واریز کردم. سوژه ای شده بودما.

آره بچه های خوب و تمیز. نکنید این کارا رو مگه ما که کردیم کجا رو کردیم؟ از تجربیات بزرگترا سود بجویین و هرکار ریسکی و خطرناکی رو دست نزنین و تو هر سوراخی سرک نکشین که ما کردیم و هیچ نیافتیم. جای اینکه بشینین از موشک فاتح و عملیات خیبر فیلم بگیرین و پخش کنین بیاین با من سه تایی بریم کتاب بخریم و بعد سرفرصت یه جای ساکت بخونیم. والا به خدا خوبیت نداره و البته خوبیت هجوه و بهتره بگیم خوبی نداره که اگه اینو بگیم معنی نداره و بهمون یاد دادن بگیم خوبی ها نداره و ما هم می گیم خوبی ها نداره این اعمال.

نکته ی اخلاقی : یکی منو از پریز بکشه.

دیدگاهی بنویسید


بانوی موسیقی و گل

من حیث المجموع درس خوندن موردی نیست که بهش علاقه داشته باشم مخصوصا ریاضیات که هیچ وقت نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم و حالا دارم مهندس رشته ای میشم که غیر از ریاضیات چیز دیگه ای نداره و برای حل مسائلش مغزت به فسفرسوزی شدید میفته. نه اینکه به کامپیوتر علاقه نداشته باشم اما موضوع اینه که زیاد دوست ندارم از مغزم بیش از حد کار بکشم کما اینکه تواناییش رو دارم. در این مبحث مثلا بیشتر راغبم بخونم تا بنویسم.

حقیقتش بازم خوابشو دیدم. البته این دفعه خیلی کوتاه بود و جزئی از یه خواب طولانی بود که مثل فیلم از تو ذهنم رد می شد. خوابم یه چیز تو مایه های اینسپشن بود منتها جزئیاتش چند ثانیه بعد از بیدار شدنم از یاد رفت. داشتم می گفتم. خواب ایندفعه تحت تاثیر اتفاقات گذشته و خاطراتم بود. می دونم که این همه علاقه ی یکطرفه شاید تو زمانی که ما داریم زندگی می کنیم چندان عقلانی و عرف نباشه و من شخصا ندیدم کسی رو که مثل من پیگیر و دلسوخته باشه و با اینکه این حالتو دوست دارم اما تو روحیه ام شدیدا تاثیر گذاشته و انزوا رو به در جمع بودن ترجیح میدم.

وقتی از بالا و دید سوم شخص به ماجرا نگاه می کنم به این نتیجه می رسم که کنار کشیدن بیشتر از تقلا برام مفید فایده­ س. نه اینکه اعتماد به نفس نداشته باشم اما اگه ته کار به جایی نرسم و در حقیقت بهش نرسم به عینه عمرمو تو این چند سال تلف کردم. از یه طرف خیلی دوسش دارم و از یه طرف از نرم کردن دلش عاجزم. البته عرفا راضی کردنه یه خانوم مهندس فوق العاده زیبا و نجیب و خانواده دار و کمی هم باهوش کار سختیه.

خواب دیدم که ازش شماره میخوام که باهاش حرف بزنم و نمیده. بهش یه سیمکارت ایرانسل دادم گفتم علی الحساب اینو بنداز یه ذره بتونم باهات صحبت کنم. بعد گفت نه این سیمکارت خشکه میخوای هک کنی. همین. حالا اینکه سیم کارت خشک باشه یا خیس ، صفر باشه یا کارکرده چه ربطی به هک کردن داره باید از ضمیر ناخودآگاه مشوشم بپرسم که خب بهش دسترسی ندارم.

دلم نمیخواد حرفای تکراری بزنم. اما انصافا دختر خیلی خوبیه. می دونین ، چند ماه پیش اتفاقاتی افتاد و خودش هم چون ازم خسته شده بود یه حرکتی زد که بیشتر به بازی کردن می مونست. خب البته بازی دادن دل آدما اصلا کار درستی نیست و منم چند مدتی خیلی حال گرفته و مایوس بودم و واقعا اگه ادامه پیدا می کرد دچار مشکل می شدم. اگه می خواست ادامه بده می تونست. منم کاری نمی تونستم بکنم و باید با افسردگی سر می کردم. اما خانومی کرد و راستشو گفت و منم بهش قول دادم که مزاحمش نشم اما نتونستم خب. واقعا راهکاری به ذهنم نمی رسه وقتی شماره­ش رو نمیده و تو دانشگاه دوست نداره جلوی بقیه باهاش حرف بزنم و حتی رغبت نمی کنه نگاش کنم.

به هر روی وقتی خودم با اینگونه مطالب مواجه میشم شاید فوقش یکی دو خط اولو بخونم ولی اگه اجازه بدین منم یخده خودمو خالی کنم جای دوری نمیره. فکر هم نکنین که مثلا اینا رو نوشتم بخونه خوشش بیاد که اولا اصلا دوست نداره درباره ش بنویسم ثانیا هر چند ماه یه بار میاد اینجا عکسای صفحه اولو نگاه می کنه میره. خلاصه اینکه آره … شاعر هم میگه که یه عاشق چیزی جز عشق تو سرش نیست ، یه عاشق فکر سود و ضررش نیست ، همه خوب و بده قصه شو میخواد ، یه عاشق نگرون آخرش نیست. از همین خواننده ی این شعر هم یه آهنگ میذارم که دانلود کنین و از برای من عق بزنین.

دیدگاهی بنویسید


عقشولانه ۷

پسر : آه ای عشق من ! تو را بسیار دوست می دارم و عاشقانه قلبم را فدایت می کنم و تو را می پرستم.

دختر : ولی من یه خواهر دارم که از من خیلی خوشگلتر و جذابتر و بااخلاقتره و الانم پشتت وایستاده.

پسر بر می گردد …

پسر : کو پس ؟

دختر : کسی که عاشق باشد جز معشوقه ی خویش کس دیگری را نمی بیند.

پسر : خیلی خب خفه شو حالا … فقط بگو این خواهرت کجاست الان ؟

دیدگاهی بنویسید


در جستجوی اریک

تو این چند پست اخیر خیلی عق زدم و از اونجا که تنها نشونه ی شروع بچه دار شدن تو سریالای ما اینه که زنه تو دستشویی عق بزنه ، ذهنم منحرف شد سمت بچه و نوزاد. البته خارجیا تمام مراحل تکوینی شکل گیری و رشد و نمو نوزاد رو به تصویر می کشن که اونا ذهن منو به جاهای دیگه منحرف می کنن. داشتم می گفتم. یکی از موضوعاتی که بهش فکر کردم اینه که اگه من بچه دار شدم اسمشو چی بذارم؟ چطوری بزرگش کنم؟ البته این افکار بیشتر برای دخترای تین ایج اهمیت داره و به هیچ عنوان واسه من مهم نیست چون من اگه بخوام این توانایی رو دارم که میلیاردها میلیارد بچه تولید کنم.

حقیقتش دختر پسر بودن بچه زیاد مهم نیست فقط سالم باشه. (اولین عق) یه قل و دوقلو و سه قلو و ده قلو بودنش هم مهم نیست. من که نمیخوام تو شیکمم جاشون بدم. ولی خب پسرا یه چیز دیگه‌ن. کر کثیف و عین نجاست. وقتی به سن بلوغ می رسن بوی گند عرقشون از صد فرسخی استشمام میشه و لباسای زیرشون هم کثافت. پاهاشون… زیر ناخونای پاشون سیاه و پر از انگل و میکروب. عـــق (دومیش). بدتر از همه اینا پشمالو و فرفری و اه وقتی میره دستشویی شماره دو ، چهار روز طول می کشه بوش بره. مهم تر از همه اینکه تربیتش با باباشه و وقتی معتاد و دزد و قاچاقچی از آب دراومد هیچ غلطی نمیشه کرد چون زورش زیاده و من پیر و لاجون.

اما بچه اگه دختر باشه از همون نوزادی ترتمیزه و خدادادی تمیز هم می مونه. می دونین من حتی این فکرو می کنم که دخترا اصلا دستشویی نمیرن و مثلا تو دانشگاه هم اگه برن دستشویی فقط بخاطر آرایشه. البته چند وقت پیش یه دختره به دوستش گفت من دستشوییم گرفته برم که یه ذره ذهنیتم به هم خورد. بحث تربیت و لباسای زیر هم که به من مربوط نمیشه و مامانش باید این مسائل رو حل کنه و من فقط وقتی یکی مزاحمش شد وارد عمل میشم. تازه وقتی پیر بشم و زنم از ریخت بیفته می تونم دخترمو نگاه کنم و یاد جوونیام بیفتم. هروقت هم که دلم خواست می تونم بزنمش چون زورم زیاده. مونس باباش هم که هست. ولی کلا دختر یا پسر بودن بچه فرقی نمی کنه اما اگه بچه‌م پسر شد درجا تو بیمارستان زنمو طلاق میدم و مهرم حلال جونم آزاد. من کثافت تحویل دنیا نمیدم.

اما موضوع بعدی مسئله ی اسم بچه‌س. همونطور که قبلا هم گفتم اسم آدما روی شخصیتشون تاثیرگذاره و منم دوست ندارم بچه‌م دزد و قاچاقچی و معتاد شه. به نظرم اسم گذاشتن واسه دختر آسون تره چون از اسامی پسر خاطره زیاد دارم و هرچی هم خاطره دارم همه چرک و کثافته (سومین) و کاش می شد اسم خودمو بذارم رو پسرم. اما بی شوخی به نظرم اسامی ایرانی واسه دختر بهتره. نمی دونم چرا ولی ذهنیت خوبی رو اسمای دختر عربی ندارم. حالا اینکه من چه اسمایی رو دوست دارم بماند که گفتنش خوب نیست و پشت سرم حرف درمیاد.

اما اسم پسر. اسامی عربی رو ترجیح میدم و دلیلش هم نمی دونم شاید چون اسم خودم عربیه. الان اسم خاصی مدنظرم نیست ولی اگه می شد اسمشو میذاشتم اریک. (اریک که عربی نیست) البته قبلا از کوین خیلی خوشم می اومد بخاطر فیلم تنها در خانه. کوین اسپیسی و کوین کاستنر هم که هستن و حداقل کاستنر خوش تیپه شاید پسرم هم شبیه کاستنر بشه. اما اریک چی؟ اریک کانتونا. نه بچه‌م شبیه سگ میشه نمیخوام. همون کوین خوبه. البته الان یادم اومد کوین کورانی هم هست که خیلی داغونه و همون میذارم اریک. راستی اریک استیفلر سری امریکن پای یادم نبود… (بس کن این حرفای خاله زنکو …)

چند ماهی میشه که باید هرچند ساعت یه بار برم دستشویی. قبلا حتی می تونستم ۲۴ ساعت خودمو نگه دارم اما الان وقتی بهم فشار میاد تمرکزم می ریزه به هم. واسه اولین بار بعد از پونزده سال هم تو دانشگاه رفتم دستشویی و نشد رکوردمو تو گینس ثبت کنم هرچند کسی هم شاهد این نبوده که من پونزده سال تو مدرسه و دانشگاه و محافل عمومی نرفتم دستشویی. الان خیلی نگرانم از اینکه نمی تونم خودمو نگه دارم. می ترسم کلیه ملیه م طوریش شده باشه پس فردا نتونم بچه دار شم و میلیاردها میلیارد رو با خودم به گور ببرم. خب شاید این سوال پیش بیاد که کلیه چه ربطی به این ماجرا داره و جوابش هم این میشه که خب شاید کلیه سنگ تولید کرده باشه و سنگه بره اونجا گیر کنه و مکافاته به خدا.

کلام آخر : یکی منو خفه کنه…

دیدگاهی بنویسید


عقشولانه ۶

پسر : آه ای عشق من! تو را بس بسیار دوست می دارم! خونه و ماشین و کارخونه و کد یک و مک هم دارم.

دختر : پس چی نداری؟

پسر : قصد ازدواج… اینا رو گفتم بسوزی فقط.

دختر : برو بابا دهاتی. کی حرف از ازدواج زد اصلا .

دیدگاهی بنویسید