چلون

چند روز پیش تو مینی بوس! نشسته بودم و درحالیکه پاهام بصورت کشویی تا شده بود و روده هام از حلقومم پیدا بود یه خانومی با بچه اش اومد و کنار خانومی با بچه اش نشست. برای اینکه قاطی نکنین به بچه ی اون خانومه که جدید اومده بود میگیم نارنگی و به بچه ی اولی میگیم خیار. مامان نارنگی به نارنگی گفت نگاه کن نی نی! و بچه از دیدن خیار کلی ذوق کرد و خرکیف شد.

اصولا بچه هایی که اصطلاحا بهشون میگن نی نی وقتی یه نی نی دیگه می بینن خیلی خوشحالی می کنن و دلیل این واقعه رو نمی فهمم و دقیقا مثل این می مونه که من یه پسر بیست و دو سه ساله ببینم و ذوق کنم. بووووووووع  :o . حالا اگه پسر نبود یه چیزی.

چند روز پیش پسر دخترخاله ام که میره کلاس اول اومده بود خونه امون تا یه دست کلپچ (کال آو دیوتی) بزنه ولی چون می دونستم بشینه دیگه پا نمیشه و علاوه بر دشمنان فرضی، کیبورد بنده رو هم به فنا میده، سوکت هاردو از پورت ساتاش جدا کردم و وقتی کامپیوترو روشن کردم با صفحه ی سیاه و نوشته های نامفهموم سفید رو به رو شد. اولش گفت چیکارش کردی؟ گفتم من؟ کاریش نکردم، خودش خرابه. بعد چون درب کیس من همیشه بازه، رفت داخلش رو برانداز کرد و منم کم مونده بود خودمو خیس کنم. از این بچه مچه ها هیچی بعید نیست. یه دفعه دیدی سوکتو کرد تو پورت. خلاصه یه ذره زبون بازی کردم و بالاخره قانع شد از کلپچ بکشه بیرون و بیاد با هم فوتبال بازی کنیم.

وانگهی من دچار اختلال خواب شدید شدم و نه شب می خوابم نه روز. لکن مثل شیشه زده ها یه جا نشستم و به در و دیوار خیره شدم. این پسر هم که خیلی شیطون و تخس بود شروع به بالا پایین کردن از سقف کرد و همشیره های محترمه هم تا می خورد گرفتن زدنش. آخرش هم وقتی دید زورش نمی رسه مثل آدمای مازوخیستی پیشنهاد می داد که بزننش.

البته شخصا به بچه مچه های دو سه ساله بسیار علاقه مندم و مثلا وقتی تصویر زیرو می بینم حالی به حولی میشم.

دوست دارم لپ این پسربچه رو بگیرم بکشم و هی بگیرم بکشم و بگیرم و ول نکنم. بعد دستشو کمپلت بذارم تو دهنم و اون سعی کنه دستشو باز کنه و نتونه. بعدش بغلش کنم و حسابی بچلونمش تا ریقش دربیاد و بعد با استفاده از انگشتان سبابه و دبابه و ربابه و سودابه، قلقلکش بدم و کم کم با انگشت تو شیکم و کلیه و کمرش فرو کنم و انقدر به سرعت و مداوم این عمل رو انجام بدم که بچه کلافه بشه و بچه ها وقتی کلافه میشن گریه نمی کنن و فقط اهه اهه می کنن که من خیلی دوست دارم.

خدا بگم چیکارت نکنه، سادیسمم عود کرد.

بعد که از انگولکش خسته شدم برم از یه جهنم دره ای، رنده ای سوهانی چیزی پیدا کنم و پوست دست تپلشو رنده کنم و هی برم پایین تا برسم به استخون. البته فکر کنم بچه اینجا گریه اش بگیره ولی باید خونسردیمو حفظ کنم و درحالیکه فوران خون با رشته های گوشت در هم آمیخته به یاد فیلم اره دستشو از مچ خرت خرت اره کنم و وقتی کنده شد بندازمش اونور و بچه رو بردارم بندازم تو دیگ اسید یا قیر داغ. البته از مچ، دستشو می گیرم که کاملا فرو نره و وقتی نیمه ذوب شد بتونم بکشمش بیرون. سپس با کمی بنزین آتیشش می زنم و خاکسترش رو جمع می کنم میرم می پاشم تو صورت ننه اش.

بله، و من همچین آدمی هستم. شاید هم نباشم. ضمنا لازم به ذکره که اگه بچه ای که در تصویر بالا می بینین دختر باشه، هیچ غلطی نمی تونم بکنم چون کلا ارادت خاصی به این جنس دارم! (مرتیکه دله ی حیز … خاک تو سرت بدبخت)

دیدگاهی بنویسید


کانا مشهور می شود

از قدیم و ندیم گفتن ایرانیا خیلی باهوشن و قله های علم و دانشو درنوردیدن و اینا. اما طبق آمارهای سازمانای بین المللی ضریب هوشی ایرانیا حدود هشتاد و خرده ایه که تقریبا هوش متوسط رو به پایینی به حساب میاد. من خودم شخصا با این اطلاعات بیشتر موافقم تا اون حرافی شعاری. اما این بهره ی ثابت هوشی برای زندگی روزمره چندان اهمیتی نداره اما هوش هیجانی یا اجتماعی و یا همون EQ تاثیر مهمی تو روند زندگی آدما داره و با اینکه تا درصد خیلی زیادی ناشی از ضریب هوشیه اما امکان بالا بردنش در طول زندگی هست.

به نظر من – که صاحب نظر نیستم – آدما کلا سه دسته‌ن. یه تعداد نخبه و سرآمد سایرین هستن. عده ای هوش متوسطی دارن و زندگیشون خلاصه میشه در درس خوندن و کار و ازدواج و تولیدمثل و بازنشستگی و مرگ. اکثر مردم از جمله ما فعلا جزو همین دسته ایم. بعضیا هم هوش هیجانی پایینی دارن و مصداقش همین معتادا و خلافکارا و فاحشه ها و اینان.

خیلی کم پیش میاد که آدمای معمولی به شهرت برسن و اصولا این نخبه ها هستن که برای عامه ی مردم معروف میشن. این شهرت هم می تونه تو زمینه های علم و هنر، دین و سیاست، و ورزش باشه. (استثنا هم داره. مثلا من نمی دونم سیلویا سنت جزو کدوم دسته اس) سرآمد شدن توی علم و ورزش که کلی مکافات داره. دین و سیاست هم بیشتر به اعتقادات آدما برمی گرده و کسی که میخواد مشهور بشه دنبال اینا نمیره. می مونه یه هنر. خیلی هستن که به یه هنری علاقه دارن و استعدادش رو هم دارن و بهشون میگن هنرمند. اما بعضیا نه استعداد دارن و نه علاقه و فقط میخوان از این راه معروف بشن.

مثلا یکی مثل پوریا پورسرخ با پول میره بازیگر میشه. بعضی خانمای خواننده با یه کار دیگه خواننده میشن. بعضیا به ضرب و زور پارتی. یعنی اصلا براشون مهم نیست که دیگران درباره اشون چه فکری می کنن فقط میخوان شناخته شده باشن و حتی المقدور تو خیابون که راه میرن همه با انگشت نشونشون بدن. پسرا واسه دخترا تیریپ بیان و برعکس. مثلا من یه دوستی دارم که نه استعداد داستان نویسی داره نه خوانندگی. اما به زور میاد مثلا یه آهنگ درپیت می خونه و هی تو سایتای اجتماعی لینکشو میذاره. یه دوست دیگه هم دارم ادعای شاعریش میشه و حتی میگه عبدالجبار کاکایی شعرای منو به اسم خودش می دزده.

اما برخی هستن که جزو همون دسته ی کم هوشان و نه استعداد دارن و نه امکانات. برم سر اصل مطلب، همین کسایی رو میگم که میان تو مسابقه های خالتوری مثل نکست پرشین استار و اون آکادمی بوووووق! شرکت می کنن. یه بابایی تعبیر بسیار جالبی درباره این افراد کرد و از لفظ مطربا و رقاصای فراری برای توصیفشون بهره برد! الحق که معنی رو عالی ادا کرد. این دوستان میرن اونور آب برای تست صدا و رقص و بعضیاشون چنان وضعیت مسخره ای دارن که حتی خود داورای بیسواد هم اینو می فهمن. اون مسابقه ی رقص که واقعا افتضاحه. دختره بچه ی نه ساله رو بر*هنه میکنن و بهش میگن جلو ملت برقص. یا همین آکادامی بوووووق که چند نفرو میارن که اصلا تا حالا ایرانو ندیدن و فارسی به زور حرف می زنن و روابط خارج از عرف و شئون با هم دارن.

جالب اینجاست که هیچ کدوم از این افراد استعدادی در زمینه خالتوری ندارن و فقط واسه اینکه چند دقیقه تو تلویزیون نشونشون بدن حاضرن به هر مسخره بازی ای تن بدن و بدتر اینکه کلی هم طرفدار موقتی پیدا می کنن. الان چهارساله این مسابقات برگزار میشه و از بینشون حتی یه خواننده هم ظهور نکرده. نفر اول نکست پرژن استار پارسال هم که به اذعان خودشون الکلی بوده. واقعا نمی فهمم مسئولین چه گندی تو فرهنگ مردم زدن که به این وضعیت افتادیم. سرانه مطالعه که ریده مونه و سطح سلیقه ی مردم هم در حد عن و گه. اصلا خاک تو سر من با این وضع سلایق و علائقم. گِل تو دهنم. منم یه خری هستم مثل خودم که از آوا خوشم میاد چون شبیه یکی از همکلاسیامه. ای کثافات در دماغم.

این بود از پست جامعه شناسانه و روشنفکرانه ی ما.

دیدگاهی بنویسید


خواب دیدم خواب دیدم، قلبمو بی تاب دیدم

خواب دیدم با تعدادی از آشنایان و اقوام و دوستان تو یه خونه درندشتیم که ناگهان می فهمیم یه عده آدم مسلح ِ خیلی خفن ریختن تو شهر و همه مردمو سوراخ سوراخ کردن و الان هم حوالی خونه ی ما هستن. درحالیکه همه شدیدا گرخیدن گرفتیم بعد از مدتی می ریزن تو خونه و همه رو به طرز وحشیانه ای آبکش می کنن و حتی خودمم رو می کشن.

واقعا خدا رو شکر خوابم مثل جی تی ای و چرخدنده های جنگ سوم شخص بود وگرنه اگه مثل کال آو دیوتی و بتلفید اول شخص بود که آخر خوابو نمی دیدم. خدایا شکرت …

دیدگاهی بنویسید


آخرش اِز کرد

مامانم گفت برو ظرفا رو بشور تا بفهمم بزرگ شدی. جواب دادم که نمیرم. گفت اگه نری تا ده سال دیگه برات نمیرم خواستگاری. دست گذاشت رو نقطه ی حساسی و منم که قاشق. اما عزت نفسمو حفظ کردم و گفتم با این اخلاق یبسم کی میاد زن من بشه آخه؟ رک گفت: همین دخترعموت. واقعا جای تحسین داره که از فامیلای خودش مایه نمیذاره.

یه پسردایی کچل دارم که الان حدودا چهل سالشه. هفت ساله که بوده مادرش تصادف می کنه و می میره و باباش – که دایی کچل من میشه – میره چندتا زن دیگه می گیره و این بچه هم که ضربات عاطفی خورده بوده ازدواج نمی کنه و الان هم با اینکه مهندس کشاورزیه اما یه از خودش یه خونه نداره و با یه پراید قسطی تو آژانس کار می کنه.

چندسال پیش عمه هاش آستینا رو بالا زدن و افتادن دنبال دختر واسه این شازده کچل. بابای من هم یه دختری رو از فامیلای همکارش شناسایی می کنه و گویا تفاوت سنی هم مناسب بوده. پسرداییم که از خواستگاری رفتن خسته شده میگه اول باید تو پارک همدیگه رو ببینیم بعد بریم خواستگاری. که بالطبع طرف قبول نمی کنه و همینطوری عذب می مونه.

حقیقتش واقعا نمی دونم مردایی که ازدواج نمی کنن اون میل سرکششون رو چطوری می خوابونن و معتقدم عفت پیشه کردن براشون کار فوق العاده سختیه و احتمال زیاد با خانومای اونجوری روابط اینجوری دارن وگرنه دیوونه میشن. البته این جدای از مسائل روانی عاطفیه که برای شخص عذب بدبخت بوجود میاد.

خلاصه سالیان سال گذشت و گذشت و نمی دونیم آقای کچل از کجا یه پیردختری رو پسند کرد و مقدمات ازدواجو فراهم نمود و الان هم اواخر آبان عروسیشونه که یه کارت دعوت هم به ما دادن ولی چون مراسم شماله شاید حضور به هم نرسونیم. من خودم نزدیک ده ساله حموم …. ببخشید، عروسی نرفتم. می ترسم برم بعد بگن حامد باید برقصه از شوهرش نترسه  و منم که میشناسین یه دفعه عصبانی میشم و شلوارمو می کشم پایین.

الان تنگ غروب که میشه، کارتو می گیرم جلو صورتم و خیلی آرزومندانه براندازش می کنم و از ته معده آه می کشم.(اصولا از ته معده یه کار دیگه می کنن ولی معده ی من چندکاره اس) مامانم هم که گفته دیگه برام نمیره خواستگاری و احتمالا منم مثل کچل تو چهل سالگی برم یه دختر ترشیده پیدا کنم و اونقدر بهم فشار اومده باشه که همونجا وسط عروسی حین رقصیدن شلوارمو بکشم پایین.

حالا همون ترشیده رو هم موندم از کجا گیر بیارم. میگن دخترای شمالی استایل خوبی دارن و ممکنه مثل جناب کچل برم یه ترشی بادمجون از شمال تهیه کنم اما نه، ضمن احترامی که برای ترشیده های شمالی و استایلشون قائلم ولی ترجیح میدم برم جاپون و یه دختر جوون ژاپنی تهیه و تنظیم کنم و بعد از نه ماه یه فرزند افغانی تحویل جامعه بدم. البته من که نه، همسر ژاپنیم. راستش روم نمیشه بگم، گلاب به روتون، زبونم لای دندونم، حقیقتش من از خواهر سوباسا خیلی خوشم می اومد و الان هم میاد. دیگه اینه … خلاصه

پی نوشت۱: میگن پسرای احمق ازدواج می کنن و زرنگاشون یه کار دیگه می کنن. به هرحال احمقتیم!

پی نوشت۲: از همین تریبون اعلام می کنم که هرکس با من ازدواج کنه یا دوست بشه در قرعه کشی هفتگی جوایز پاییز شرکت داده میشه و میتونه از جوایز نفیس این دوره بهرمند بگرده.

پی نوشت۳: تا حالا بیشتر از چهل پنجاه تا دختر خواستن باهام دوست شن ولی من پا ندادم. (اسمایلی پسرایی که اگه یه دختر اون سر پیاده رو سرفه کنه فکر می کنن میخواد باهاشون دوست شه)

پی نوشت۴: به به، آسمون ابری و هوا بارونی و فردام عید و منم که قاشق :twisted:

دیدگاهی بنویسید


سه حکایت (قسمت هفتم)

من : نمی دونم چرا یکی دو هفته اس رو یه تیکه از لپم ریش درنمیاد مجبورم کلشو بزنم. نمی دونم مشکلش چیه.

اون : عصبیه. باید بری دکتر هرهفته به لپت کورتون تزریق می کنه. اگه یه هفته تزریق نکنی دوباره ریشت می ریزه. وقتی هم تزریق می کنه اولش متورم میشه تا دو روز نمی تونی از خونه بیای بیرون.

من : نه بابا ؟! بعد این دندون عقلم هم تو این هیرو ویر داره درمیاد. الان یه ذره داره اذیت می کنه.

اون : سرویسی . باید بری پیش دندونپزشک یه ساعت و نیم فکتو نباید ببندی. بعدش خردش می کنه حسابی درد داره ها. تا چند هفته هم باد می کنه انگار یه چیزی گذاشته باشی تو لپت. اگرم نکشی می زنه بقیه دندونا رو خرد می کنه فکت کج میشه ناقص جوش می خوره از ریخت میفتی.

من : نگوووووووووو ! آقا این گونه امم جوش می زنه یه ذر…….

اون : بابات دراومده اس. بیاد بری پیش متخصص پوست اونم میفرستت پیش جراح. گونه اتو با لیزر جراحی می کنه بعدش جای سوختگیش می مونه. این جوشام آکنه نیست ، تا آخر عمرت جوش می زنی اگه عملشون نکنی. ممکنه سرطان زا هم باشن.

—————————————————————

نوشته ی روی جوراب یکی از دخترای همکلاسی : My Love You

—————————————————————

سایت اینترنت دانشگاه …

دختر : ببخشید این چرا وبلاگا رو باز نمی کنه ؟

من : من مسئول نیستم.

دختر : حالا نمی دونین چرا ؟

من : نه . حتما سیستم مشکل داره.

اتوبوس ….

دختر : ببخشید میشه شما اونجا بشینین من و دوستم اینجا ؟

من : نه

دختر : چرا ؟

من : چون شما باید برین ته اتوبوس وایستین.

سر کلاس…..

دختر : ببخشید میشه جزوتونو بدین کپی کنم ازش ؟

من : نه . خط من بده برید از یکی دیگه بگیرین.

محیط اینترنت ….

دختر : میشه تبادل لینک کنیم ؟

من : نه نمیشه

سایت اینترنت دانشگاه …..

رضا : برو به اون دوتا دخترا کمک کن نمی تونن در کشویی رو باز کنن.

من : چرا می تونن.

راهرو…..

دختر : ببخشید نمی دونین کلاس مبانی کجا برگزار میشه ؟

من : نمی دونم. احتمالا تو همین ساختمونه. بگردین پیدا می کنین.

ایستگاه مترو …..

دختر : خیلی ممنون کرایه رو حساب کردین.

من : خیلی خب. ارزشی نداشت.

کلاس مدار ….

دختر : استاد دیگه نمیاد ، شما نمی خواین برین ؟

من : نه

پشت تلفن …

دختر : سلام

من : سلام

دختر : شما ؟

من : تو زنگ زدی بعد از من می پرسی ؟

دختر : ببخشید اشتباه گرفتم.

من : بخشیدمت.

دیدگاهی بنویسید


مغزم می خاره

مگه چمه؟ میخوام وقتی بزرگتر شدم و بچه دار شدم و بچه ام هم دختر بود ، برم اسم دخترمو بذارم هوشنگ. خیلی هم جدی میگم و در این کار بسیار مصمم. چطور ماهان اسم دختر میشه بعد هوشنگ نمیشه؟

نمی دونم تا حالا اسم خارش مغز رو شنیدین یا نه و اگر نشنیدین لابد الان یاد فیلم اره ۳ و جمجمه ی باز شده ی جیگساو افتادین. الان هم که روزای هالووین و این جوادبازیاس. اما باید خدمتتون عرض کنم که به سختی در اشتباهید و خارش مغز یک اصطلاح علمی ثابت شده اس. البته اگه بخواین مغزتونو بخارونین راهش این نیست که چوب تو گوش بکنین و خرت خرت مغزو بخارونین.

حتما براتون پیش اومده که یه آهنگی رو گوش کرده باشین و شب موقع خواب دمار از روزگارتون درآورده باشه و تیکه های آهنگ اینقدر رو مغزتون رژه بره که عطای خوابیدنو به لقاش ببخشین و پاشین آهنگو گوش کنین. واسه من که به شخصه پیش اومده و به این حالت هم میگن خارش مغز. یعنی ریتم یه آهنگ طوری وارد مغز میشه که دائما درحال زمزمه اش هستین و یا تو ذهن دارین مرورش می کنین که این به شدت هم آزاردهنده اس.

هوشنگ … بابایی دو دقیقه آروم باش دارم تایپ می کنم. … عزیزم … یه لحظه بتمرگ

چندتا آهنگ هست که مغز منو دچار خارش کرده و البته آهنگای بیشتری این بلا رو سر مغزم آوردن ولی این چندتا خیلی شدیدتر بودن و خواب رو از چشمانم ربودند.

یکیش که همون آهنگ لیثیوم اونسنسه که قبلا درباره اش نوشتم و گذاشتمش واسه دانلود. یعنی اون اوایل می شد دو ساعت فقط همین یه آهنگو با هدفون گوش می دادم و بازم مغزم می خارید. وانگهی، گوشام سرویس می شدن.

دومیش آهنگ اسپیک لیندسی لوهان بود که به قدری خاروند منو که مجبور شدم آهنگو بریزم تو رم گوشی و تاچند روز هر یکی دو ساعت یه بار با هندزفری گوش می دادم. خلاصه سر این آهنگ خیلی اذیت شدم و همش وولوولک داشتم که برم آهنگو گوش بدم.

دانلود آهنگ Speak از Lindsay Lohan

آهان. این مهمترین و اصلی ترین آهنگیه که مغزمو خارونده و مجبورم می کرد شبا نخوابم و آهنگو گوش کنم. البته با تنظیم اصلی خود آهنگ حال نکردم اما ریمیکسش و صدای خشدار سلطان خیلی قشنگ رو مغزم خش انداخت.

دانلود ریمیکس آهنگ عشق دو حرفی از محسن چاوشی

و اما همین یه ماه پیش بود که یه ویدئو موزیک کره ای از اینترنت دانلود کردم و الان در بهترین حالت باید هر سه روز یه بار مصرف کنم. صبح که بیدار میشم یه بار گوش می کنم و اگه این کارو نکنم هی تو ذهنم شا شا شا شا شا تکرار میشه. راستش یاد کارتونای زمان شاه بزمک میفتم. ضمنا از وسطی خوشم میاد!

دانلود آهنگ Shanghai Romance از Orange Caramel

خلاصه که مغز نمونده واسه امون … نکن بچه … هوشنگ جان … نکن پدرسگ، نکن پدرعن، د نکن بی پدر. نمی دونم فحش مردونه بهش بدم یا زنونه. بچه ام ترانس شده. از من به شما نصیحت اسم دخترونه رو پسر و ایضا پسرونه رو دختر نذارین. من تا یه مدت مدیدی فکر می کردم رها و آوش اسامی دختره، ماهان اسم پسر. نکنین. اسم نذارین.

دیدگاهی بنویسید