صدای تعدادی آدم از تو خیابون میاد. گویا یک خانواده ی بزرگ هستن که همینطوری تو خیابون ویرشون گرفته با هم حرف بزنن. صدای یه دختر جوانی رو میشنفم که میگه: دایی، رو آب خوابیدن خیلی سخته … [صدای ویز ویز یه نفر] … آره تو چهار متری هم رفتم ولی رو آب خوابیدن خیـــلی سخته.
چندی پیش بعد از اینکه کانهو قاطری پیر خیابونای مرکزی شهر رو برای خرید کتاب (درسی که سرش گرده، رمان و شعر منظورمه) گز نموده بودم و همچون الاغی شدیدا خسته بودم می خواستم سوار اتوبوس بشم و برم خونه. منتظر اتوبوس بودیم و بعد از اینکه اومد بالطبع سوارش شدیم. من طبق علاقه ای که از کودکی در وجودم بوده و والدینم همیشه به این علاقه ی من غبطه می خوردن، به سمت صندلی کنار پنجره شیرجه زدم تا هم به مناظر بیرون دسترسی مستقیم داشته باشم و هم پیرمرد نیاد مجبور شم پا شم.
دختره داره میگه : یه بار بچه بودم پنج دقیقه زیر آب مونده بودم تا اینکه یه خانومه اومد منو کشید بیرون. اگه دستمو نمی گرفت الان مرده بودم.
همینطور که مثل بز نشسته بودم پیرمردی فرتوت و آب زیپویی با لحنی حال به هم زن و اشاره ای به صندلی کناریم ازم پرسید: اجازه هست؟ گفتم: بله بفرمایید خواهش می کنم (بیا بتمرگ بابا خودتو چس می کنی). بعد تا ماتحت مبارک رو گذاشت روی نرمه ی صندلی زبون باز کرد: شما دانشجویی؟ گفتم: بودم الان تموم شده دیگه (به تو چه پیرک فس فسو. حوصله اتو ندارما) بدون لحظه ای درنگ گفت: اجازه هست یه جوک براتون تعریف کنم؟ گفتم: خواهش می کنم، بفرمایین. (برو برا عمه ات تعریف کن. پیر خرفت) درحالیکه دندون مصنوعیاشو نذاشته بود و دائما تفش فوران می کرد گفت: یه دختر و پسر دانشجو بودن که با هم دوست بودن و داشتن با هم حرف می زدن. بعد دوستِ پسره اومد به پسره گفت تو چرا از این دختره خوشت میاد؟ پسره گفت خب خوشم اومده دیگه ازش. دوستش گفت آخه این قدش کوتاس چشاش ریزه دهنش گشاده. بعد که دوستش رفت دختره بهش گفت دوستت درباره من چی می گفت؟ در این لحظه پیرمرده چشاشو درشت کرد و خودشو کشید بالا و لباشو جمع کرد. منتظر ادامه ی جوکش بودم که گفت قضیه رو گرفتی؟ گفتم چی بگم، لابد دختره از دوست پسره خوشش می اومده. گفت نه نگرفتی از اون خوشش می اومده. من فکر می کردم ذهنت منحرف باشه ولی اینطوری نیست. حالا یه جوک دیگه بگم؟ بفرمایین (برو واسه ننه ات جوک بگو)
دختره اینقدر وارد مقولات و جزئیات شده که نگرانم مسائل بی ناموسی رو رعایت نکنه. البته من همیشه یک سوال بی ناموسی در پس ذهنم بوده و هست که چون بی ناموسیه از هیچ کس نپرسیدم چون روم نمی شده و زشته. اما شاید پا شدم رفتم پایین از دختره پرسیدم. بعدش هم بهش پیشنهاد میدم که اگه خواست بیام پشتشو کیسه بکشم.
پیرمرده سمعکشو نیاورده بود و هرچی من می گفتم می گفت هان ولی باز از رو نمی رفت. می دونی کدوم حیوونا با دمشون غذا می خورن؟ والا چی بگم، نمی دونم (بابات). ای بابا، زرنگ نیستیا، تقریبا نود و نه درصد حیوونا با دم غذا می خورن، موقع غذا خوردن دمشونو کنار نمیذارن که. فقط گفتم بله. (خب خیلی خندیدیم دیگه خفه) گفت یه معما دیگه بگم؟ بگین. (جان روح زنت! هنوز معنی دو تا قبلی رو نفهمیدم، اعصابم ندارم خسته ام) یه یوزپلنگ تو بیابون وقتی به سن ده سالگی می رسه کجا میره؟ گفتم: جایی نمیره همونجا هست. گفت نه. من زیاد حرف می زنم؟ حالا بعدش برات میگم چرا. خب نگفتی بعدش کجا میره؟ نمی دونم. (میره سر قبر بابات می ش]شه) هیچی میره تو یازده سالگی. و بعدش هم کلی توضیح داد که قضیه چی بوده و در اون لحظات احساس قاقی بهم دست می داد.
شیطونه میگه برم علاوه بر پیشنهاد کیسه کشی، پیشنهاد پول پارتی هم بدم. یعنی این بشر الان نیم ساعته داره درباره استخر و شنا و رو آب خوابیدن حرف می زنه. ماشالله بکوبم به تخته صدایی هم داره اصلا تابلوئه از سی کیلومتری هم شنیده میشه. ولی دیگه این حرکات بسه، زشته. منم دوست ندارم وقتی دارم از دستشویی رفتنم مدیحه سرایی می کنم یکی گوش وایسته. پس بدرود …
موزیک نوشت: همینجوری آهنگایی که چند وقت پیش دانلود کرده بودم رو دوباره گوش می دادم که رسیدم به یه آهنگی و بد نمی بینم که شما رو هم مستفیض کنم. این آهنگ اینا، اورجینال آهنگ چشامو می بندم علی لهراسبی و ترک اول آلبوم تصمیمه.
پی نوشت: این جوک اول پیرمرده قضیه اش چی بود؟ سه روزه دارم روش فکر می کنم به نتیجه ای نمی رسم.
دیدگاهی بنویسید