سه حکایت (قسمت سوم)

من : کاش همون موقع به حرف بابام گوش می دادما …

اون : خب ، چی می گفت؟

من : چه می دونم چی می گفت. من که گوش نمی دادم.

————————————————

من : فردا صبح ساعت ده بریم یونی درس بخونیم؟

اون : اوکی من میام.

… ساعت هشت صبح فردا …

اون (اس ام اس) : آقا شرمنده واسمون مهمون اومده نمی تونم بیام.

————————————————

همون (اس ام اس) : آقا ، ولی زاده می رید؟

من (اس ام اس) : اگه نمیرید که می ترکید.

دیدگاهی بنویسید


چقدر برای خودم دلم تنگه

تو دانشگامون دوتا خواهر دوقلو هستن که با هم مو نمی زنن. مثل سایر دوقلوها اکثرا لباسای یک شکل هم می پوشیدن. یکیشون هم رشته ای و همکلاسی ماست و یکیشون یه رشته ی دیگه درس می خونه. اما از ترم جدید اون خواهری که همکلاس ما بود یکدفعه تغییر کرد. دماغشو جراحی و چشماشو عمل کرد و عینکشو برداشت. حالت موهاشو تغییر داد و لباساشو به مد پوشید. خلاصه خوشگل و جذاب تر شد.

سه چهار هفته پیش که چند ساعت داخل و بیرون دانشگاه منتظر وایستاده بودم و راه می رفتم ، دم در ورودی دانشگاه دیدمش که با دوستش دارن با یه پسره حرف می زنن. قد پسره دوبرابر خودشو دوستش بود. دوستش کم کم ازشون جدا شد و رفت. حدود نیم ساعتی تو سرما وایستاده بودم و اونا هم قصد رفتن نداشتن. متوجه بودن که من هرازگاهی نگاشون می کنم ولی به جایی نمی گرفتن. آخرش من از زور سرما از رو رفتم و برگشتم داخل دانشگاه. اگه نگین چقدر سوسولی ، این صحنه ها واقعا جای زار زدن و پاره کردن یقه داره.

آهنگ نوشت: شیش هفت ماه پیش و زمان امتحانات ترم قبل که بازم منتظر بودم ، با دوستی زیر آلاچیق نشسته بودم و وقت میگذروندم. اون رفت تو آرشیو آهنگای گوشیش و چندتا آهنگ گذاشت. یکی از آهنگاش سبک متفاوتی داشت و باب طبع من بود. چندتا خواننده گفتم ولی گفت اینا نیستن. آخرش خودش خواننده اشو معرفی کرد که نمی شناختمش. آهنگ ، آهنگ قشنگیه مخصوصا اواسط آهنگ و اونجا که میگه دلش واسه چه چیزایی تنگ شده. آخرش هم میگه دلش بیشتر از همه چیز برای خودش تنگ شده و من چقدر باهاش احساس همذات پنداری می کنم. من چند سال پیش تقریبا یه آدم دیگه ای بودم. طرز فکر خاصی داشتم و خودم احساس می کردم که بقیه طور دیگه ای هستن. کم کم سعی کردم فکرمو تغییر بدم و هرچند اونطور که می خواستم موفق نشدم اما تو این مدت واقعا اذیت شدم. دوست ندارم مصادیقشو بگم ولی حتی از جزئی ترین رفتار بقیه مردم نمیگذشتم. می خواستم ببینم اونا چیکار می کنن که اینقدر از دنیاشون لذت می برن. نشد. آخرش هم شدم کلاغی که کبک نشد و راه رفتن خودش هم یادش رفت. حیف … افسوس … حسرت و …

دانلود آهنگ Miss Myself از هادی پاکزاد

پی نوشت: می دونم که مخاطب از این نوع نوشته ها خوشش نمیاد ولی انصافا رو دور نیستم. شاید بعد از امتحانا یه فکری کردم ولی الان نمی تونم. واقعا دارم بدترین روزای عمرمو میگذرونم.

دیدگاهی بنویسید


آروم من پس کجاست؟

این پست رو دقیقا یک سال و پونزده روز پیش نوشتم. اون موقع اتفاقاتی افتاد که فعلا نمیخوام یادآوریشون کنم و بعدش وقتی رسیدم خونه همینطوری گریه می کردم و این باصطلاح شعرا می اومد تو ذهنم. البته الان که می خونم ، می بینم به لحاظ تکنیکی و وزن و قافیه بعضی جاهاش مشکل داره و یه جاهاییش هم معنی رو فدای قافیه و مقصودم کردم اما به هرحال بازخونیش خالی از لطف نیست. البته اون موقع خیلی به آینده امیدوار بودم. برخلاف الان.

———————————————————

توی خونه نشستم ، خیره شدم به بیرون ، به بارون و برگای ، قرمز و زرد خزون

زیبایی دنیارو ، امیده به فردا رو ، ترجیح میدم به گریه ، دوست ندارم دردا رو

من نمیخوام بشینم ، برم به اوج خیال ، قلبمو هیچ نمیخوام ، بره به سمت زوال

فهم شما عاجزه ، از درک احساس من ، نمی تونین بفهمین ، علت وسواس من

من بهترینو میخوام ، بهتر نیستم ، همینم ، بهترینا رو میخوام ، با اینکه بدترینم

———-

بی کوله بارو توشه ، میرم به سمت هدف ، از توی جنگل و کوه ، بیابون بی علف

مقصد من تعالیست ، اخلاقو بی گناهیست ، دارم می بینمش لیک ، جاده پر از تباهیست

قدم گذاشتن تو این ، راهِ پر از حادثه ، مرد میخواد ، نه هرزه و فاحشه

زبونمم قاصره ، از گفتن حقیقت ، از گفتن این همه ، وقاحت و رذیلت

طاقت من تاب شدو ، امید من بریده ، لباس من پاره و ، جسم و تنم دریده

باختم و دشمنا هم ، با حیله و با نیرنگ ، پیروز این ماجران ، بدون لحظه ای جنگ

من نرسیدم اما ، جسممو پل می کنم ، هرکی که خواست رد بشه ، اونو تحمل می کنم

تو لحظه ی شکستم ، دلم خدا رو می خواست ، زندگی تلخه اما ، نگار من چه زیباست !

———-

به التماس افتادم،به پای هر ناکسی،خاک شدم،خوار،با هر صدا هر نفسی،با هرنگاه هر غضبی،هر حرفِ هر بی ادبی

بخاطر نگاهم ، دائمی تحقیر شدم ، جوونیه من اومد ، حیف ، چه زود پیر شدم ، زار و زمینگیر شدم

بخت منو تو برزخ ، با دوزخی نوشتن ، هرچی تونستن بستن ، هرچی که بود نوشتن (سرشتن)

گناه ناکرده ام ، خوشیه نادیده ام ، حروم ناخورده ام ، صدای نشنیده ام

میگن که توی دنیا ، زیادی عاشق بودی ، فکر می کردی که خوبی ؟ ، هه ، بدجوری فاسق بودی

حرف حساب اونا ، جواب برام نذاشته ، این سرنوشت بد رو ، کی تو کاسه ام گذاشته ؟

———-

مرگ خدا به من باد ، اون که نفس به من داد ، اون که منو نمی دید ، نمی رسید به فریاد

تو چنگ غصه هامو ، مغضوب قهر دنیام ، سلام مرگ به من گفت ، طلوع نمیشه فردام

———-

دورم شلوغه اما ، تنهاترین غریبم ، بی همدمو بی دوستو ، بی عشق و بی رفیقم

میرم به سوی خدا ، شاید که تو تنهایی ، منو حسابم کنه

شاید خدا قلبمو ، هوشیار از این خواب عشق ، یا از سرابم کنه

احساس من به شدت ، درگیر آرزوهاست ، قرار من گم شده ، آروم من پس کجاست ؟

تو خواب و تو بیداری ، به چنگ غم اسیرم ، من حاضرم نباشم ، آماده ام بمیرم

دغدغه های دنیا ، باعث رنجیدنم ، مردن و پر کشیدن ، عامل خندیدنم

جز خدای مهربون ، کی مونس من میشه ؟ ، آخه دلم میخواد ، این خواسته ی آخرو ، نیاز اولیشه

دلم میخواد تو باشی ، حتی اگه نباشی ، حتی اگه برای ، یکی دیگه فداشی

توی شبم تو ماهی ، با این همه ستاره ، غیر تو این دلم که ، هیشکیو دوست نداره

ای خدا روز نشه ، صبحو نمیخوام ببینم ، فقط بذار ، یه کم بذار ، ماهو تو دستم بگیرم

اما شبم روز شد و من منتظر نشستم انگار ، نمیخواد شب برسه ، برسه لحظه ی دیدار

تنها راه رسیدن به اون بالا مردنمه ، باید از این تن خاکی بکَنم ، بپرم ، تا برسم ، به اون که تنها عشقمه

———-

روی زمین افتادم ، آماج رنج و دردام ، تو فکر فرو رفتمو ، به انتظار فردام

چند وقتیه که قلبم ، آرامشو ندیده ، رنگ به سر و صورتم ، نمونده و پریده

شاید که بی خیالی ، مسکّن جون بشه ، آروم کنه دلم رو ، چند روزی درمون بشه

این آرامش مقطعیست ، من دائمیشو میخوام ، برای کسبشم هم ، هرجا بری تو میام

برای چشمای تو ، شعرمو پیش میارم ، آخه جز این چندتا خط ، چیزی دیگه ندارم

پس نزنش دستمو ، رد نکن این خواستمو ، بذار که بگذرونم ، رنج و غمو ماتمو

دیدگاهی بنویسید


سه حکایت (قسمت دوم)

اون : این پروژه رو برات تو سی دی میل کنم؟

من : نه ، تو بشقاب میل کن.

———————————————————–

-: در بیت زیر چه آرایه ای وجود دارد؟

-: آرایه ادبی

———————————————————-

دختر : ببخشید شما با استاد میرروشندل کلاس دارین؟

من : نه ندارم.

دختر : خب استاد امروز نمیاد.

دیدگاهی بنویسید


گمشده ی راه عشق!

دوستان عزیز من. همونطور که در تصویر زیر می بینید ، یکی از دوستان من بعد از سی چهل بار خوردن شکست عشقی از یه نفر! به یکباره از دیدگان عموم غیب شده و الان هم خبر نداریم کجاس. بعد از مطالعه ی متن آگهی برید نوشته های زیرش رو هم بخونین و بعد از پاسخگویی به سوالات ، جواب خودتون رو از طریق همون شماره ای که توی عکسه واسمون میل کنید.

سوال اول : نامبرده از پنجشنبه ساعت ۶ غروب کجا رفته؟ اصلا کدوم پنجشنبه؟ پنجشنبه ی این هفته ، دو هفته ی پیش ، هفته ی بعد ، کی؟

سوال دوم : تا این لحظه به منزل بازنگشته؟ کدوم لحظه؟ شاید بنده خدا یه ساعت رفته بیرون فر بخوره از این حالت شکست بیاد بیرون ، بعد اینا زرتی رفتن آگهی چاپ کردن.

سوال سوم : این بنده خدا بیشتر شبیه قاتلاس. دور از جون با ممد بیجه مو نمی زنه. اینو دیدیم باید فرار کنیم.(این سومی سوالی نبود ، اخباری بود.)

دیگه حرفی ندارم پس به امید آن روز! (کدوم روز؟)

پی نوشت : حال جالبی پیدا کردم. مثلا نشستم دارم روزنامه می خونم (فرض کنین صفحه اخبار ورزشیو) یه دفعه می زنم زیر گریه! بعد از چند دقیقه که حالم اومد سرجاش دوباره به خوندن ادامه میدم! البته حتما همه چیو به وقتش توضیح میدم. حرفای جالبی دارم از دستش ندین. یه چیز میشه تو مایه های ویکی لیکس!

دیدگاهی بنویسید


پای رفتن ندارم

هروقت دیدین من یه مدت طولانی و بدون اطلاع قبلی سایتو آپدیت نمی کنم بدونین اتفاقی افتاده. فعلا و حداقلش امروز چندان راغب به توضیح اتفاقات ندارم ولی حتما به زودی خودمو اینجا تخلیه روانی می کنم.

چند روز پیش که احوالاتم کمی امیدوارانه تر بود درحال ورود به یکی از ساختمونای دانشگاه بودم. تو دانشگاه ما دختری درس می خونه که پاهاش مشکل دارن و برای راه رفتن حتما باید یکی کمکش کنه و عجیب اینجاست که از ویلچر و عصا هم استفاده نمی کنه. همیشه یکی دوتا از دخترا که احیانا باید دوستاش باشن دستشو می گیرن و کمکش می کنن. اون روز مادرش (یا شاید هم مادربزرگش) داشت کمکش می کرد که از پله ها پایین بیاد. وقتی داشتم از کنارشون رد می شدم دختره با صدای بلند گفت بس کن ، من خودم بدبختم تو دیگه ولم کن. مادرش هم گفت هیس!

می خواستم همونجا رو سکو بشینم و های های گریه کنم. این صحنه ها رو فقط تو فیلما دیده بودم و حتی قبلا تو جمع دوستان به نوعی ، خیلی خفیف مسخره اش کرده بودیم. نمی دونم الان باید خدا رو شکر کنم که حداقل تن و بدن و عقل سالمی دارم یا همچنان ازش توقع بهبود اوضاع روحیمو داشته باشم. نمی دونم راضی باشم یا گله کنم از اینکه همیشه به بدترین نحو حالمو می گیره. نمی دونم.

دیدگاهی بنویسید